۱۳۸۸/۰۶/۱۸

آخرين پست


درود بر مهر بان ياران

سپاس از همه دوستاني كه يار و ياور من در وبلاگ روايت پارسي بودند.
شايد اين آخرين پستي باشد كه در اين وبلاگ به روز مي كنم.

متاسفانه لينك بسياري از دوستان را هم از دست داده ام و اين بيشتر افسرده ام مي كند.
از سوي ديگر قالب وبلاگ هم سر ناسازگاري گذاشته و پاراگراف ها را به هم مي ريزد.

براي هر چيزي بهانه اي لازم است. چيزي شبيه يك دلخوشي. من اين روز ها ندارم اين دلخوشي را براي نوشتن.
ديگر از اين جامعه به زور تك صدايي شده خسته شده ام.
احساس خفگي م كنم . احساس تنهايي!

خيلي ها را در اين وبلاگ رنجاندم. به خيلي وبلاگ ها سر زدم و با نقد هايم رنجاندمشان.
در كل هر چه بود همين بود.
لعنت به استبداد و ديكتاتوري كه رمق هيچ كاري براي آدم باقي نمي گذارد و گرنه حيوانات كه بسيار خوشحالند از اين اتفاق ها.


به تمامي كامنت ها پاسخ مي دهم.soroush.alizade@gmail.com
هر كس هم دعوت كرد براي خواندن وبلاگش حتمن خواهم رفت و نظر خواهم گذاشت.
باقي بقايتان
و درود

سروش عليزاده
رشت

۱۵ نظر:

مي سم ( سيد ميثم رمضاني ) گفت...

سلام سروش عزيز !

همه ئ آمدنها يمان به رفتني منتهي است .و منتهاي رفتن مان به اميد بازگشتي ...

دست و دلمان به قلم نمي رود درست .اما باز هم اميدمان به نويد قلم است تا پس از سكوتي كوتاه چوناچون يك شلاب (رگبار ) ببارد و بباراند .

مي دانم هم من و هم شما و همه ئ دوستاني كه دغدغه ئ قلم دارند و آزادي اش / چه داستانها و چه شعرها توي ذهن شان تلنبار شده است و دست را ياراي نوشتنش نيست . كه پنداري قلم با دست بيگانه شده و سالهاست انگشتهامان را لمس نكرده ...قلمي كه قبيله ئ ماست .قلمي كه امانت خداست .قلمي كه توتم ماست ...هركسي توتمي دارد اما توتم ما قلم ماست ...( دكتر شريعتي )

مي دانم كه رفتنت را بازگشتي باشكوهست ...پس به اميد شكوهي بزرگ و بزرگ و بزرگ... به قول دوست شاعرم (مرتضي سپهري ):
مرگ يك آجر ...تولد يك ديوار !!
پيروز باشيد...

چرک نویسی در زمهریر گفت...

نمی دونم رفتن راه درستی یا نه! اما نباید یار اونهایی بود که جامعه رو تک صدایی کردن

ناشناس گفت...

ما به هركي دل خوش ميكنيم،يهويي ميذاره ميره.زمونه اي شده ها..ما هم جمع كنيم بساطمونو.حيفه آقاي عليزاده نكنيد اينكارو منتظر كاراي تازه تون ميمونم.

عه تا گفت...

اقا سلام
پیشترها در چنین شرایطی موتور موعظه و پند و اندرزم گرم می شد که اقا نرو سنگرو خالی نکن خسته نشو و ....از این دری وریها اما حالا که صابون شرایط خفه گی به تنم خورده گمونم فقط تو رودربایستی زور می زنم بمونم راسش انگار شجاعت رفتن و غیب شدن رو ندارم والا موندن بیحاصل و زل زدن به بی برگ وباری این فضای بالقوه هیچ فایده ای نه به دیگری می رسونه نه به خودم
بهر حال ستونی بودی و هستی از پیکر سازه ی ادبیات داستانی و شعر قطعن جای خالیت حس خواهد شد و اگر ماندنی بودم رز سرخی سر جایت خواهم نشاند
سروش علیزاده مردی از نسل ادب و فرهنگ را برایم تداعی خواهد کرد
با احترام

شهرام بیطار گفت...

بی خیال بابا . مشکل قالب رو با هم حل میکنیم . میدم پدر پاراگراف رو در بیارن اگه درست نشه . دوست هات رو هم خودم دوباره پیدا شون میکنم . این که ناراحتی نداره . این بار که آن شدی یوزر و پست رو بده من همه مشکلاتت رو حل میکنم . اما اگه خسته شدی یه مدت استراحت کن . این که دیگه بلاگ بستن نداره که . این همه زور میزدی 6تا 6 تا آپ میکردی که محتوای بلاگت پر بشه برای جستجوی گوگل . حالا که پر شده داری میذاری میری؟ اگه مشکل چیز دیگه ایه یه مدت آفتابی نشو تا ابها از آسیاب بیفته . تازه تازه بچه های لیست من داشتن میشناختنت . الان اگه بری خیلیا ضدحال میخورد . یکیش خود من



با درود و سپاس فراوان : شهرام

ایوب بهرام گفت...

بدنها ورزیده،صورتهایی لاغر وآفتاب سوخته،شلوارهایی که بیشتربرروی زانوهای آن وصله شده بود،ورنگ ونقش آن دیگرمشخص نبود. اما دلی پاک مانند چشمه های کوهساران داشتند.

با سلام خدمت سروش عزیزحرفات وجدی نمی گیرم چون من همیشه از پشتکار تو مثال می زنم.پس لطف کن این پست آخری رو بردار که اصلن بهت نمیاد.
مردآن باشد که در کشاکش دهر
سنگ زیرین آسیاب باشد
باداستان دوقسمتی الختربه روزم ومنتظرنقد وزین شما

پروین پورجوادی گفت...

سروش عزیز کجا می ری که آسمونش این رنگی نباشه .بمون بنویس وبذار دوستات بخونن ت .لطفا

ناصر ساجدی/س.سمیل گفت...

سلام
چرا اینقدر زود.
اگه اینقد زود میدان خالی کنی مثل من که بارها خالی کردم. پس تو بری اون بره و اون یکی دیگه. کی میمونه.

قاصدک گفت...

با شهرام موافقم
بی خیال شو
از من که تنها تر و حساس تر و غمگین تر نیستی!
1هفته است دارم روی بلاگ جدیدم کار می کنم به عشق اینکه لینکشو بدم و از این به بعد اونجا منتظرتون باشم
به خدا همین الان هم دارم روی طراحی اش کار می کنم
اصلا اگه بخواهی خودم یه قالب برات ادیت می کنم
طاقت بیار رفیق

نظام الدین مقدسی گفت...

درود سروش

من امروز هر دو وبلاگم را حذف کردم . خبر نداشتم . مدیر وبلاگ گفتگو خبر داد با چت .

حق داری .

جای امثال تو و نوشتنهای تو اینجا نیست

من هم دیگر حوصله نداشتم

بروم بچسپم به کتابها و نوشتن

ولی گاهی برای صحبت بیا
باشه ؟

پرارین گفت...

شاید اندکی به استراحت نیاز داشته باشه ذهنت بی وقفه می نوشتی
این جا رو نبند
برو
با حوصله تر و سرحال تر برگرد

پرارین گفت...

از اون جایی که آقای قدسی کامنت هاشون غیر فعاله باید بگم
سلام آقای قدسی من تازه بعد از حذف وب تون اونم از طریق سرچ اسم وبم (الان می گن چه بیکاره دائم اسم وبش رو سرچ می گیره )
متوجه شدم وبم رو نقد کردید
باید بگم خیلی متاسفم که این قدر دیر فهمیدم چون هم اینترنت نداشتم هم یک نفر جلوتر از من بود هم بی خبر مونده بودم
به هر حال متشکرم از وقتی که گذاشتید
و زحمتی که کشیدید
بابت نقد زیباتون
با سپاس

fs.khoshhal[at] gmail.com گفت...

درود...
مثل همیشه اومده بودم واسه عرض ارادت خدمت مدیریت محترم روایت پارسی..
دنیای مجازی هم مثل دنیای حقیقی به حضور چند وزنه ی قوی نیاز داره که به ثباتش کمک کنن .. روایت پارسی حکم یکی از ستون های اصلی این عرصه رو در تخصص خودش داره . به این زودی نت رو از حضور خودتون محروم نکنین.
باشید و با اقتدار - چون گذشته - به فعالیت هاتون ادامه بدید.
با احترام
فاطمه السادات خوشحال

رستم فرخزاد گفت...

درود سروش جان،
اتفاقا الان وقت موندن هست نه رفتن. مطمئن باش اگر کاری که من و شما و دیگر دوستان انجام میدن کار کم ارزش و بی اثری بود انقدر حساسیت و بگیر و ببند پشتش نبود. تا مادامی که مینویسیم احساس زنده بودن می کنیم با ننوشتن چیزی درست نمیشه.
پیروز و سرفراز باشید.

سايه سپيد گفت...

افسانه ی جن و پری به روز شد....خوشحال می شم از حضور پر شور و نظرات زیبا و کارآمدتون جهت هرچه بهتر شدن داستانها....با قسمت شانزدهم پذیرای حضورت
http://fairy-tale.persianblog.ir/