۱۳۹۰/۰۵/۰۶

نگاهی به مجموعه‌داستان «مادر نخل» نوشته‌ی عدنان غریفی-سروش عليزاده

منبع :راديو زمانه
نخل هايي كه مادر زمينند

سروش علیزاده
سروش علیزاده - مجموعه داستان «مادر نخل» نوشته «عدنان غریفی» نویسنده جنوبی است که توسط نشر جشمه منتشر شده است. این مجموعه داستان شامل یک داستان بلند و هفت داستان کوتاه است. نحوه‌ی انتخاب داستان‌ها در همان نگاه اول مخاطب را با خود درگیر می‌کند.
داستان نخست این مجموعه که «مادر نخل» نام دارد و عنوان کتاب هم از همین داستان برگرفته شده، ۴۰ صفحه از حجم یک کتاب ۹۰ صفحه‌ای را به خود اختصاص داده است. «مادر نخل» در سال ۱۳۴۷ نوشته شده است و با یکی- دو داستان دیگر که در همین سال‌های دهه‌ی چهل نوشته شده‌اند در کنار داستان‌هایی قرار گرفته‌اند که تاریخ ندارند و همگی در چاپ اول پاییز سال ۱۳۸۶ به چاپ رسیده‌اند.


داستان مادر نخل را می‌توان با وجود حجم ۴۰ صفحه‌ایش یک داستان کوتاه دانست. این داستان از همه‌ی مشخصه‌های یک داستان کوتاه برخوردار است؛ درونمایه‌اش را به‌خوبی پرورش می‌دهد و به موقع موضوعات مختلفی را که مطرح کرده است به وحدت می‌رساند. کلاً در این مجموعه‌داستان بیش از آن‌که فضاسازی اهمیت داشته باشد، با وصف‌های داستانی رو به‌رو هستیم؛ توصیف‌هایی که در مجموع پویا نیستند و این موضوع شاید یکی از مشخصه‌های داستان‌های دهه‌ی چهل باشد. برای مثال در بند اول داستان «مادر نخل» نویسنده وصف‌های بلند و طولانی از بلم‌ها و شط و انواع پارو‌هایی که ملوانان در این‌گونه بلم‌ها استفاده می‌کردند به‌دست می‌دهد. این‌گونه وصف‌های بلند و مطول در خدمت روایت کلی داستان نیستند. پس از آن‌که خواننده این وصف‌ها را تحمل کرد، در پایان نویسنده به او می‌گوید که زنی به نام عطیه سوار بر بلم دارد می‌آید و پسران سید او را دیده‌اند!


سروش علیزاده: عدنان غریفی در مجموعه داستان «مادر نخل» به زیبایی
و ظرافت به خرافات و اعتقاداتی اشاره می‌کند که در اقلیم جنوب وجود دارد و درد‌هایی را بیان می‌کند که به یک معنا درد مشترک انسان‌ها در سراسر جهان است. این نشانه‌های ظریف و این درد‌های مشترک و پرهیز از گنده‌گویی و فلسفه‌بافی از یک داستان بومی، داستانی با ظرفیت‌های جهانی می‌سازد.

عدنان غریفی مانند نویسندگان اقلیمی در سال‌های دهه‌ی چهل در جای جای داستان‌ها کلمات محلی خوزستانی را به کار برده و در پانویس‌ها معنی اصطلاحات و کلمات بومی را آورده‌ است. درست است که مخاطب در خوانش داستان‌های این مجموعه با فضایی بومی رو‌به‌رو می‌شود و تمام اتفاقات در داستان در یک اقلیم خاص شکل می‌گیرد و نیاز به آوردن اصطلاحات بومی هم در داستان وجود دارد، اما باید پرسید آیا در داستانی که به فارسی نوشته شده آن‌قدر باید از اصطلاحات بومی استفاده کرد که به جای توانمند کردن پویایی زبان، این کلمات بیرون بزند و به چشم بیاید؟


همین که فضای داستان‌ها در جنوب شکل می‌گیرد، و مناسبت‌ها و برخی آیین‌های مردمی در جنوب ایران در داستان نمود پیدا می‌کند، و تمامی دیالوگ‌ها با لهجه جنوبی نوشته شده، برای از کار درآوردن اقلیم داستان کافی‌ست و اصرار بیش از حد در توصیف شط و بلم و یا به کار بردن بیش از حد اصطلاحات بومی به کلیت داستان‌ها ضربه می‌زند و نقطه‌ی قوت کار را به ضعف بدل می‌کند.

«
مادر نخل» داستان خانواده‌ی سیدی است که مالک باغ خرمایی بوده‌اند. آن‌ها که بدهی بالا آورده بودند، طلبکارها سفته‌هاشان را به اجرا گذاشته و در نهایت باغ را در ازای بدهی‌ها از دست خانواده‌ی سید درآورده‌اند. اکنون «عطیه» زن کارگر باغ که «اجاقش کور» است برای دید و بازدید از خانواده‌ی سید به دیدارشان می‌آید. در میان گفت‌و گوی «عطیه» و «علویه» و از رفتار پسران علویه، پیشینه‌ی باغ و گذشته‌ی خانواده‌‌ی سید که از عرش به فرش رسیده‌اند، بازآفرینی می‌شود.

راوی دانای کلی که این داستان را تعریف می‌کند به زیبایی و ظرافت به خرافات و اعتقاداتی اشاره می‌کند که در اقلیم جنوب وجود دارد و درد‌هایی را بیان می‌کند که به یک معنا درد مشترک انسان‌ها در سراسر جهان است. این نشانه‌های ظریف و این درد‌های مشترک است که داستان را از به کار بردن کلمات قلمبه و فلسفه‌‌بافی‌های رایج در بسیاری از داستان‌های معمول این روز‌ها بی‌نیاز می‌کند و با بیان مشترکات ملت‌های مختلف، از یک داستان بومی، داستانی با ظرفیت‌های جهانی می‌سازد.

«کار»، داستان دیگری از این مجموعه، برشی است از زندگی زن‌هایی که در نقطه‌ای از جنوب ایران به قاچاق کالا می‌پردازند و در این مقطع از داستان گروهبان و امنیه‌ای مشغول تفتیش و گشتن آن‌ها هستند. «هجوم» داستان مردمانی است که هنگام عبور از مقابل پاسگاه باید به مأموران باج بدهند و در زمانی که آن‌ها بر سر کارند،‌‌ همان مأمور‌ها با دختر‌ها و زنانشان مشغول‌اند. «میهمانی» در این میان شاید بهترین داستان این مجموعه باشد. نویسنده در این داستان به چگونگی هجوم کپرنشین‌ها می‌پردازد که بره‌ای گمشده را پیدا می‌کنند و کبابش می‌کنند و گوشت این بره در گلوی یکی از کودکان گیر می‌کند و سبب مرگ او می‌شود. همسانی بره و کودک را در جای جای این داستان می‌توان دید و با فضاسازی خوب نویسنده تعلیق جالبی هم در داستان ایجاد می‌کند.
شاید اگر تاریخ‌ نگارش داستان‌ها مشخص بود، بهتر می‌توانستیم کلیت مجموعه‌ی «مادر نخل» را به محک نقد بسنجیم. با این‌حال از برخی نشانه‌ها می‌توان به تاریخ نگارش داستان‌ها پی برد: در هیچیک از داستان‌های این مجموعه فرم‌های نو و روزآمد دیده نمی‌شود و برخی از داستان‌ها فقط در حد طرح باقی مانده‌اند و اکثراً با مقدمه‌ای درباره‌ی بلم و شط و قایق شروع می‌شوند و در واقع به سیاق داستان‌هایی که این روزها از نویسندگان جوان‌تر منتشر می‌شوند، نویسنده با ابهام‌آفرینی در آغاز داستان ما را به جهان داستانش هدایت نمی‌کند. بر اساس این‌گونه نشانه‌ها می‌توان چنین پنداشت که داستان‌های این مجموعه همه از قلمرو اقلیمی‌نویسی در سال‌های دهه چهل می‌آیند. هرگاه فضای کلی در این مجموعه را با داستان‌های اخیر مقایسه کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که داستان‌هایی که در سال‌های دهه‌ی هشتاد پدید آمده‌اند، از لحاظ فرم نسبت به داستان‌های «مادر نخل» نوشته‌ی عدنان غریفی برتری دارند.

عکس و طرح: رادیو زمانه

۱۳۹۰/۰۴/۲۹

زنان زیبا در تاریخ هنر و زیبایی کمال مطلوب زنانه از قرن هجدهم تا امروز- علي اسكندرزاده

علی اسکندرزاده
علی اسکندرزاده - بانوان ایرانی که هر سال در آغاز تابستان به بهانه‌ی بالا بردن سطح عفاف در جامعه و مبارزه با بدحجابی با طرح ارتقای امنیت اجتماعی روبرو هستند، شاید فراموش کرده باشند که درباره‌ی آرایش مو و چگونگی شانه زدن موهای یک زن می‌توان کتاب‌ها نوشت و اصولاً این موضوع که از آن در ادبیات کهن فارسی به‌عنوان «زیبایی کمال مطلوب زنانه» یاد کرده‌اند، یکی از مهم‌ترین موضوعات فرهنگ و هنر در جهان است.

زیبایی کمال مطلوب زنانه در هر دوره‌ای از تاریخ تمدن تغییر کرده است. دکتر جلال خالقی مطلق پیش از این در یکی از شماره‌های نشریه‌ی «ایران‌نامه» به طور مفصل به این موضوع پرداخته بود و نشان داده بود که چگونه تصور ایرانی‌ها از زیبایی یک زن در طول تاریخ چند هزار ساله‌ی ما تغییر کرده و دگرگون شده است. کتابی به نام «زنان زیبا در هنر» به همین موضوع، یعنی به زیبایی زنان در طول تاریخ تمدن در غرب و جلوه‌ی آن در آثار هنری می‌پردازد. این کتاب که در واقع مجموعه‌ای‌ست از زیباترین آثار نقاشی با موضوع زیبایی زنان در تاریخ هنر یک کتاب تصویری‌ نفیس و البته بسیار گران‌قیمت است که به تازگی در آلمان انتشار یافته و در مطبوعات هم بازتاب خوبی داشته است. گردآورنده‌ی این مجموعه و مؤلف کتاب خانمی است به نام کارین زاگنر و انتشارات الیزابت زندمن که تخصصش در زمینه‌ی ادبیات فمینیستی است، این کتاب را در مونیخ منتشر کرده است.

در برنامه‌ی رادیویی «کتاب‌های از یاد رفته و کتاب‌های در یاد مانده»، می‌خواهیم این هفته به کتاب مصور «زنان زیبا در تاریخ هنر» بپردازیم.

بودلر می‌گوید: هر آنچه که مد شود، جذاب است.

وقتی خواننده، کتاب «زنان زیبا در تاریخ هنر» را دست می‌گیرد، تازه متوجه می شود که تا چه حد این گفته‌ی بودلر حقیقت دارد. عنوان اصلی این کتاب «زنان زیبا در تاریخ هنر» است و با این‌حال از عنوان فرعی کتاب می‌توان به انگیزه‌ی اصلی و محور اندیشه‌ی گردآورنده و مؤلف کتاب پی برد. عنوان دیگر این کتاب هست: «زنان زیبا در تاریخ هنر، از پوست تا مو، از ابریشم تا صابون.»
فصل‌های کتاب مصور «زنان زیبا در تاریخ هنر به‌حسب دوره‌های گوناگون طبقه‌بندی شده است. در هر دوره و در هر فصل انعصاف‌پذیری شگفت‌انگیز جسم زنان در تقابل با خواسته‌ها و انتظارات آن مقطع تاریخی مشخص قرار دارد. زنان با کمک ترفندهایی مثل آرایش موها، زیورآلات و بزک چهره تلاش کرده‌اند از یک سو خواسته‌ها و انتظارات آن دوره از زیبایی زنانه را ارضا کنند و از طرف دیگر به خواست دلشان رفتار کرده‌اند. یعنی خیلی ساده می‌خواستند زیبا جلوه کنند و در همان حال خودشان هم احساس زیبایی کنند و از این احساس سرمست باشند.
با دیدن عکس‌های زنان زیبا و آرایش موهای آنان در این کتاب خواننده‌ی ایرانی تازه متوجه می‌شود که با پوشش اجباری اسلامی به مدت سه دهه است که نه فقط زنان، بلکه کل جامعه از بخش مهمی از فرهنگ بشری، غافل و بی‌بهره مانده‌ است. فرهنگ فقط در کتابخوانی، سرودن شعر و داستان و ساختن فیلم و روی آوردن به هنرهای دیگر خلاصه نمی‌شود. بخش عمده‌ای از فرهنگ در زندگی روزانه‌ی انسان‌ها، در آداب پوشاک و نشست و برخاست آن‌ها با هم، در نحوه‌ی آشپزی و حتی طرز نوشیدن چای و قهوه و شراب اتفاق می‌افتاد. عطر، آرایش موها، لباس‌های زیبا و متنوع، کفش و مدل‌های گوناگون آن، همه جزو فرهنگ یک جامعه به‌شمار می‌آیند. حجابِ یک‌شکل و خسته‌کننده‌ ما را از این فرهنگ محروم کرده است.
فصل‌های کتاب مصور «زنان زیبا در تاریخ هنر» به‌حسب دوره‌های گوناگون طبقه‌بندی شده است. در هر دوره و در هر فصل انعصاف‌پذیری شگفت‌انگیز جسم زنان در تقابل با خواسته‌ها و انتظارات آن مقطع تاریخی مشخص قرار دارد. زنان با کمک ترفندهایی مثل آرایش موها، زیورآلات و بزک چهره تلاش کرده‌اند از یک سو خواسته‌ها و انتظارات آن دوره از زیبایی زنانه را ارضا کنند و از طرف دیگر به خواست دلشان رفتار کرده‌اند. یعنی خیلی ساده می‌خواستند زیبا جلوه کنند و در همان حال خودشان هم احساس زیبایی کنند و از این احساس سرمست باشند. برای مثال در کتاب «زنان زیبا در تاریخ هنر» عکس زنی منتشر شده که در دوران روکوکو زندگی می‌کرده است. از نحوه‌ی آرایش این زن می‌توانیم به مطلوب زیبایی در آن دوران پی ببریم.

در دوران روکوکو که مصادف بود با آغاز قرن هجدهم و پایان دوران باروک وظیفه‌ی زنانی که می‌خواستند زیبا باشند این بود که هر روز صبح زود، بعد از آنکه از خواب بیدار می‌شدند، ساعتی مقابل آینه بنشینند و با دستمال‌های ابریشمی با دقت پوست صورتشان را تمیز کنند . بعد از شست‌وشوی تن که آن هم ساعتی وقت می‌برد، لباس‌های زیر را که می‌بایست همیشه تمیز باشد، با متانت و وقار خاصی به تن می‌کردند. نویسنده درباره‌ی هر تصویر شرح کوتاهی هم آورده که خالی از طنز نیست. برای مثال ادعا می‌کند که در دوران روکوکو تمیزی لباس زیر زنان نشانگر تمیزی جسم آنان بود. حتی اگر زنان در آن دوران به خاطر کمبود امکانات روزها حمام نمی‌کردند، رخت زیرشان در هر حال حتماً تمیز بود. به عبارت دیگر زیبایی و لطافت یک زن را از تمیزی او تشخیص می‌دادند و تمیزی یک زن از رخت‌های زیرش معلوم می‌شد.

در میان تصاویر کتاب، آثار نقاشان سرشناسی مانند رنوار، بوتچلی و روبن با کیفیت چاپ بسیار بالا دیده می‌شود. اما آنچه این کتاب را از کتاب‌های نقاشی متمایز می‌کند، آثار نقاشان گمنام یا کمتر شناخته‌شده‌ای‌ست که استادانه زیبایی زنانه در دوران خودشان را بر بوم نقش کرده‌اند و از خود به یادگار گذاشته‌اند. در واقع میزان شهرت نقاش موضوع این کتاب نیست، بلکه موضوع مهم‌تر این است که خواننده از طریق آثار هنری به این واقعیت پی ببرد که در طول تاریخ، زنان به چه شیوه‌هایی موهای‌شان را آرایش می‌کردند و در مجموع چه تصوری از زیبایی در زمان‌های از یاد رفته وجود داشته است.

نقاش نسبتاً گمنامی به نام «دانته گابریل روستی» زنی را بر بوم نقش کرده است که در یک آینه‌ی دستی به دقت دندان‌هایش را نگاه می‌کند. نقاش دیگری در تصویری که از خودش نقاشی کرده، یک زن جوان روس را نشان می‌دهد که در فرانسه در تبعید به‌سر می‌برد و با سرخوشی تلاش می‌کند انبوه موهایش را از پشت ببنند.

در این میان آثاری که از قرن بیستم و بیست و یکم زیبایی زنانه را نشان می‌دهد، بیشترین حجم نقاشی‌های کتاب را به خود اختصاص داده است. در این مقطع از تاریخ ناگهان اتفاقی افتاده است: دیگر فقط زنان جوان و زیبا نیستند که در مرکز توجه قرار دارند. بلکه زنان سالخورده‌ای هم دیده می‌شوند که به‌رغم کهولت سن از نوعی زیبایی برخوردارند. اگر در تصاویر دوران روکوکو نوعی جبر و انجماد وجود دارد، در آثار متأخرتر سرزندگی و شادابی بیشتری وجود دارد. مثل این است که زنان با رهایی از سنت‌ها توانسته‌اند آزادی خود را به دست آوردند و با جسم‌شان و زیبایی‌های زنانه‌شان ارتباط بیشتری برقرار کرده‌اند. آنها تحرک بیشتری دارند و برای آنکه زیبا جلوه کنند، ساعت‌ها مقابل آینه نمی‌نشینند. با این‌حال در همه‌ی تصاویر این کتاب و در همه‌ی دوران‌ها زیبایی دغدغه‌ی بزرگ زنان بوده است.

شناسنامه‌ی کتاب:

"Schöne Frauen. Von Haut und Haaren, Samt und Seife - die gepflegte Frau in der Kunst" von Karin Sagner, erschienen im Verlag Elisabeth Sandmann, München

۱۳۹۰/۰۴/۲۳

مردها همه هیولا هستند!

نگاهی به مجموعه داستان «آدم‌های دوبخشی» نوشته‌ی نینا گلستانی
سروش علیزاده
سروش علیزاده - مجموعه داستان «آدم‌های دوبخشی» دومین مجموعه داستانی‌ست که «نینا گلستانی» نوشته و توسط نشر «ایلیا» منتشر شده است. «آدم‌های دو بخشی» دربردارنده‌ی ۱۰ داستان کوتاه است که در کمتر از ۸۰ صفحه در این کتاب گرد آمده‌‌اند.
در همه‌ی داستان‌های این مجموعه فضای فمینیستی حاکم است. اکثر شخصیت‌ها زن هستند و موقعیت‌های داستانی در محیطی آپارتمانی و به اصطلاح آشپزخانه‌ای شکل می‌گیرند. شخصیت های اول داستان‌های این مجموعه جز دو داستان زنانی هستند که نگاه و تجربه‌ی نویسنده از زندگی را بیان می‌کنند.

اکثر زن‌ها در موقعیت‌های مشابه قرار دارند: آنها از خیانت شوهر‌هایشان رنج می‌‌برند و در تنهایی و انزوا دست و پا می‌زنند. این مسأله، یعنی تکرار سوژه‌های تقریباً مشابه با فضای دراماتیک یکسان، خواننده را با ملال رو‌به‌رو می‌کند.

داستان‌ها با روایت‌هایی مشابه و زبانی یکدست و متناسب با موضوع به‌طور «خطی» اتفاق می‌افتند. دیالوگ‌ها و گفتارهای درونی بر مبنای یک طرح اندیشیده و از پیش تعیین‌شده در جهانی ساده شکل می‌گیرند و هرگز به لایه‌ی دوم راه پیدا نمی‌کنند. نویسنده تلاش می‌کند وقایع را آن‌گونه که در زندگی روزانه‌ی شهری جاری و ساری‌ست به تصویر بکشد. در مجموع می‌توان گفت «زنانه‌نویسی» از مهم‌ترین ویژگی‌های داستان‌های نینا گلستانی در مجموعه‌ی «آدم‌های دوبخشی»‌ست.

«مادرم» از بهترین داستان‌های این مجموعه است. فضاسازی به بهترین شکل در این داستان وجود دارد. نویسنده با راوی اول شخص، «من» با حوصله از تمامی امکانات این زاویه دید برای خلق شخصیت‌ها و خلق موقعیت و فضای داستان بهره می‌برد. راوی با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار می‌شود. پشت خط پدر اوست که خبر می‌دهد مادر راوی داستان را ترک کرده است. شخصیت مادر اما در ابهام می‌ماند و با وجود آن‌که در هیچ جای داستان حضور ندارد اما مانند تفنگی که ترس از شلیک شدنش همیشه وجود دارد در تمام فضای این داستان جاری است و رویدادها، همه بر محور شخصیت او شکل می‌گیرند. شوهر راوی، پدر او و همچنین غیبت اسرارآمیز مادر و انتظار راوی داستان که تلفنی با مادر صحبت کند، فضای جذاب و پر تعلیقی را ایجاد کرده است.
سروش علیزاده: مرد‌هایی که در داستان‌های گلستانی با آن‌ها آشنا می‌شویم، خیانت‌پیشه و بی‌وفا هستند. زن‌هایشان هر کدام به دلیلی مجبورند در برابر خیانتکاری آن‌ها سکوت کنند. پزشک در «زن پهلوان» یک مرد زن‌باره و هرزه است. او از هر نظر نمونه‌ی کاملی‌ست از تصور نویسنده از شخصیت هیولاوار یک مرد. درک ناقص و مچاله‌شده از فمینیسم را در شخصیت‌های سیاه و هیولاصفتی که نویسنده از مرد ارائه می‌دهد، می‌توان دید.
 
«یک روز بارانی» یکی از دو داستانی است که در این مجموعه توسط شخصیت اول مرد روایت می‌شود. راوی داستان راننده تاکسی است. او زنی را سوار می‌کند و نویسنده تا رسیدن به مقصد از تمام صداهای موجود در محیط، از شر شر باران و قیژ قیژ برف‌پاکن تاکسی تا صدای گوینده‌های رادیو برای ساختن فضای بسته‌ی داخل تاکسی استفاده می‌کند و داستان را به پیش می‌برد. فضاسازی از طریق «صدا» در این داستان آن‌قدر اهمیت دارد که اگر هر کدام از صداهای محیط را حذف کنیم، ساختار داستان فرومی‌ریزد. با این‌حال در همین داستان بی‌دقتی‌هایی وجود دارد: راننده ظاهراً در اوقات فراغت از کار اولش مسافرکشی می‌کند. او وقتی به خانه برمی‌گردد، برای جلب توجه همسرش درباره‌ی زنی که سوار کرده، دروغ‌هایی سر هم می‌کند. نویسنده خیلی دیر راننده را به خانه‌اش برمی‌گرداند و علاوه بر این هیچ‌گونه سابقه‌ای از زندگی زناشویی راننده ذبه‌دست نمی‌دهد. برای همین وقتی فضا تغییر می‌کند، داستان هم دچاری گسست می‌شود و در مجموع دو صحنه‌ی این داستان در پیوند درونی با هم قرار نمی‌گیرند و مثل این است که دو داستان با یک شخصیت را کنار هم قرار گرفته باشد.
«تولد» داستان زنی است که مربی ورزش است. دوست او که سارا نام دارد، مدت‌ها بچه‌دار نمی‌شده و حالا برای لاغر شدن به باشگاه مراجعه می‌کند. او بچه‌اش را سقط می‌کند و در همان حال نمی‌دانسته حامله است. این موضوع هم البته کمی بعید است. هر زنی با قطع شدن عادت ماهیانه‌اش به احتمال حاملگی فکر می‌کند، به‌ویژه اگر مثل سارا مدت‌ها در انتظار کودکی بوده باشد. علاوه بر این وقتی از سقط جنین صحبت می‌کنیم، قاعدتاًٌ می‌بایست چند هفته از بارداری سارا گذشته باشد. در حالی‌که در داستان همه‌ی این جزئیات در ابهام قرار می‌گیرد و داستان را غیر قابل باور جلوه می‌دهد.
مرد‌هایی که در داستان‌های گلستانی با آن‌ها آشنا می‌شویم، خیانت‌پیشه و بی‌وفا هستند.
زن‌هایشان هر کدام به دلیلی مجبورند در برابر خیانتکاری آن‌ها سکوت کنند. پزشک در «زن پهلوان» یک مرد زن‌باره و هرزه است. او از هر نظر نمونه‌ی کاملی‌ست از تصور نویسنده از شخصیت هیولاوار یک مرد. درک ناقص و مچاله‌شده از فمینیسم را در شخصیت‌های سیاه و هیولاصفتی که نویسنده از مرد ارائه می‌دهد، می‌توان دید.

در «شنبه‌های بی‌طعم» برادر‌زاده و عمه و مادر دور هم نشسته‌اند و درباره‌ی موضوعات پیش‌پاافتاده‌ای مثل گربه‌ی عمه و خاطرات او از یک زندگی سپری‌شده صحبت می‌کنند. داستان ناگهان با جمله به‌طور غیرمنتظره‌ای به پایان می‌رسد: «شنبه بود که عمه مصی به هفتاد نرسیده دراز شد...»

نینا گلستانی زبان خوب و یکدستی دارد و بر فضا‌پردازی و شخصیت‌پردازی هم تسلط دارد. با این حال در داستان‌های او اتفاقی نمی‌افتد و به یک معنا گلستانی «قصه»‌ای ندارد که برای خواننده‌اش تعریف کند. برای همین داستان‌های او بیشتر به «طرح» شباهت دارند تا داستان هایی جذاب و پرکشش که باورپذیر باشند و مخاطب را با خود همراه کنند. رویدادها در داستان‌های گلستانی در سطح می‌مانند و به خواننده امکان کشف نمی‌دهند. این امر کتاب را ملال‌آور می‌کند. چگونگی هم‌نشینی داستان‌ها در این مجموعه هم در ملال‌آور بودن کتاب بی‌تأثیر نیست. داستان‌های ضعیف در آغاز و داستان‌های قوی‌تر در انتهای کتاب آمده است. اگر نویسنده در هم‌نشینی داستان‌ها بیشتر دقت می‌کرد، می توانست از یکنواختی این مجموعه بکاهد.


شناسنامه کتاب:
آدم های دوبخشی، نینا گلستانی، فرهنگ ایلیا- مجموعه کتاب عصر چهارشنبه ،چاپ نخست:۱۳۹۰


داستان‌هایی از نینا گلستانی: :
::تلفن::
     ::صدا::
     ::آینه::
     ::شنبه‌های بی‌طعم::

۱۳۹۰/۰۴/۱۱

بی‌اخلاقی رایج در میان جوان‌ها




نگاهی به دنیای باسمه‌ای لات‌ها در «لب بر تیغ» حسین سناپور
سروش علیزاده
سروش علیزاده - «لب بر تیغ» نوشته‌ی «حسین سناپور» رمانی است برای بازنویسی یک تم همیشگی و قدیمی و تا حدی کلیشه‌ای در قالب فرمی نسبتاً تازه که کمتر در رمان‌نویسی ایرانی به کار گرفته شده و البته پیش از این نمونه‌ای از آن را در رمان «نسیمی در کویر» نوشته‌ی «مجید دانش آراسته» در بیش از ۳۵ سال پیش سراغ داریم و در رمان‌های خارجی به‌خصوص در آثار «ماریو بارگاس یوسا» به شکل زیبا‌تری کار شده است.
بحث بر سر عشق پسری از طبقه‌ی فرودست جامعه به دختری از طبقه‌ی نسبتاً مرفه است با‌‌ همان فضاهای یاسمه‌ای و چاقوکشی‌ها و لات‌بازی‌های کلاه مخملی‌های دهه‌ی هشتادی! که نویسنده هیچ سعی نکرده آنها را مدرن کند. البته وقتی از «کلاه مخملی» صحبت می‌کنیم به این معنا نیست که شخصیت‌ها واقعاً کلاه مخملی بر سر گذاشته‌اند. آنها کسانی هستند که‌ از همان ویژگی‌های شخصیتی کلاه مخملی‌های پیش از انقلاب برخوردارند.

یکی از شخصیت‌های رمان پدری است به نام «سیروس» که مانند تمام پدر‌های این‌گونه داستان‌ها شخصیتی منفعل و تکراری دارد. او نیز مانند دیگر شخصیت‌ها در یک قالب نسبتاً مناسب جای گرفته‌ و جا افتاده‌ است. هر کدام از بخش‌های رمان به یک شخصیت تعلق دارد و رویدادها از منظر دانای کل محدود به ذهن از دریچه‌ی چشم‌‌ همان شخصیت روایت می‌گردد. البته خوب بود که در این فرم، هر یک از شخصیت‌ها زاویه‌ی دید مخصوص به خود را داشت؛ شبیه فرمی که یوسا در «سور بز» به کار گرفته است. اگر چنین بود دست‌کم داستان کلیشه‌ای رمان «لب بر تیغ» در قالب یک فرم کلاسیک - مدرن تا حدی نجات می‌یافت و باورپذیرتر می‌شد.

ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که همین سال گذشته یک نفر در خیابان کاخ جلوی چشم مأموران و انبوه مردم که به تماشا ایستاده بودند یک نفر دیگر را با چاقو به قتل رساند و همه بدون اینکه عکس‌العملی انجام دهند فقط با دوربین‌هایشان مشغول فیلمبرداری از صحنه‌ی قتل شدند. پس موضوع بحث فرهنگ چاقوکشی نیست، بلکه نحوه‌ی روایت کردن و به شخصیت نرساندن و تیپ باقی ماندن مهره‌هایی است که سناپور در رمان خود می‌آفریند.

سروش علیزاده: دیالوگ‌ها در این رمان [لب بر تیغ] که زبان نسبتاً خوب و سرراستی دارد از لحاظ لحن با روایت تفاوت ندارند. مثل این است که همه‌ی تیپ‌های این رمان با یک لحن و به یک شکل صحبت می‌کنند. در این میان دیالوگ‌های سیروس بسیار کلیشه‌ای و تا حد زیادی حتی شعاری است.
این رمان بیانگر ماجرای عشق و عاشقی جوانی است که از تمام ویژگی‌های قهرمان فیلم سینمایی «رضا موتوری» ساخته‌ی مسعود کیمیایی برخوردار است. رضا موتوری در این رمان به داوود موتوری تبدیل شده و شباهت بین این دو آنقدر زیاد است که در جایی از رمان فرنگیس، نامادری سمانه به داوود می‌گوید: «رضاموتوری بازی در نیار! بدو زود‌تر یک آ‍ژانس بگیر» هر چند سناپور با تمهیداتی مانند چسباندن پوستر بازیگر‌های قدیمی به دیوار اتاق داوود و چیدن نسخه‌های ویدیویی فیلمفارسی در اتاق او تلاش می‌کند شخصیت داوود را توجیه کند، اما در این‌کار بسیار ناموفق است. چون او نمی‌داند در زمانه‌ای که شخصیت‌های داستان در دهه‌ی ۸۰ زندگی می‌کنند و برای مثال موبایل دارند، حتی اگر عاشق «رضا موتوری» باشند، قطعاً کنش‌شان با شخصیت‌هایی این‌چنین در سال‌های دهه‌ی ۶۰ و ۷۰ تفاوت دارد. یک مخاطب ایرانی می‌داند که موبایل از سال ۱۳۷۷ به این شکل که سناپور در رمانش به کار برده در ایران باب شده بود و فضای رمان او هم قاعدتاً در همین سال‌ها، یعنی بین ۱۳۷۷ تا ۱۳۸۴ که ذائقه‌ی جوان‌های ایرانی و به‌خصوص تهرانی عوض شده، شکل گرفته است. اگر اینگونه جوان‌ها ماهواره و اینترنت نداشته باشند، قطعاً فیلم ویدیویی وی اچ اس هم نگاه نمی‌کنند. پس سناپور باید روایت تازه‌تر و متأخرتری از رضا موتوری ارائه می‌داد تا داستانش را باورپذیر کند، اما این کار را نکرده است و در حد‌‌ همان تصاویری که کیمایی در «رضا موتوری» یا مثلاً تهمینه میلانی در فیلم دوزن با بازی «محمد رضا فروتن» ارائه می‌دهد باقی می‌ماند. اگر رضا موتوری شخصیتی ماندگار در سینمای ایران شد، داوود موتوری یک تیپ باسمه‌ای در در داستان‌نویسی ایران باقی خواهد ماند.

دو مادر در این رمان نقش دارند: «بتول» مادر داوود و فرنگیس نامادری او. سناپور هر چند که در از کار درآوردن شخصیت داوود ناکام مانده، اما از تمام امکانات موجود در رمان برای ساختن شخصیت این دو زن استفاده می‌کند. مادر داوود در این میان باورپذیرتر از کار درآمده و در مجموع‌‌ همان زنی است که در این نوع تیپ زن‌ها می‌توان سراغ گرفت. اما فرنگیس که سر و سری با «ثقفی» دارد، خودش یک پا لات است. در این میان ثقفی هم کسی است که دارو دسته رضا و سایر اوباش را برای به دست آوردن مدارکی از سیروس ترغیب می‌کند سمانه را بدزدند. در هر حال وقتی نویسنده می‌خواهد فرنگیس را به خواننده‌اش معرفی کند، این کلمات را در دهان او می‌گذارد:

«نمی‌دانم. ببین اگر قرار باشد کسی کاری در حق آدم بکند، می‌توانی بفهمی که چقدر ممکن است برات مایه بگذارد، اما وقتی کسی می‌خواهد شاخ توی جیبت بگذارد، هیچ معلوم نیست چه جور شاخی برایت کارسازی کند»

سروش علیزاده: از دیگر مشکلات این رمان [لب بر تیغ] قابل پیش‌بینی بودن تمام فصل‌هاست که تعلیق را کشته و هنوز به اواسط داستان نرسیده، خواننده می‌تواند پایان داستان را حدس بزند.
گفته‌های فرنگیس می‌بایست از گذشته‌اش، در سال‌هایی که با سیروس ازدواج نکرده بود نشان داشته باشد. وقتی هم که گوشی تلفن را برمی‌دارد و با ثقفی درباره‌ی چگونگی دزدیدن سمانه قرار و مدارهایش را می‌گذارد بیشتر به نقش او در این ماجرا‌ها پی می‌بریم. در هر حال سناپور او را به نامادری سیندرلا تبدیل نمی‌کند. بلکه فرنگیس در مجموع از زندگی‌اش با سیروس و سمانه راضی است. گاهی سعی می‌کند کار‌ها را درست کند و یا مانند یک مادر از سمانه حمایت کند و همین‌هاست که کمی شخصیت او را خاکستری می‌کند و در رمانی که همه شخصیت‌هایش سفید و سیاه هستند این شخصیت خاکستری، در واقع از تیپ بودن و باسمه‌ی دیگر شخصیت‌ها فرار می‌کند.

دیالوگ‌ها در این رمان که زبان نسبتاً خوب و سرراستی دارد از لحاظ لحن با روایت تفاوت ندارند. مثل این است که همه‌ی تیپ‌های این رمان با یک لحن و به یک شکل صحبت می‌کنند. در این میان دیالوگ‌های سیروس بسیار کلیشه‌ای و تا حد زیادی حتی شعاری است. حرف‌هایی مانند «کارشان را کرده‌اند، وظیفه‌شان است. حقوق می‌گیرند تا آدم‌هایی مثل تو، که امروز و فردای این مملکت را می‌سازند نترسند از بی‌سرو پا‌ها» در میان گفته‌های او بسیار یافت می‌شود. یا در جای دیگر می‌گوید: «این آزادی که باید داشته باشد، و من هم از دادنش ناگزیرم، به چه قیمتی ممکن است تمام بشود؟ با این بی‌اخلاقی رایج در میان جوان‌ها،..» مثل این است که نمایشنامه‌ای از شکسپیر را در دست گرفته‌ایم و با صدای بلند می‌خوانیم.
از دیگر مشکلات این رمان قابل پیش‌بینی بودن تمام فصل‌هاست که تعلیق را کشته و هنوز به اواسط داستان نرسیده، خواننده می‌تواند پایان داستان را حدس بزند. ممکن است به اعتبار آثاری که از سناپور خوانده‌ایم، آثاری مانند «با گارد باز» و «سمت تاریک کلمات» و «ده جستار داستان‌نویسی» و «جادوی داستان» رمان را نیمه‌خوانده به گوشه‌ای پرت نکنیم، اما می‌دانیم در پایان رمان که داستانی خطی را طی می‌کند، سرانجام پلیس‌ها به منزل داوود خواهند ریخت و سمانه در آن میان برای نجات داوود دست و پا خواهد زد.
منبع : راديو زمانه