۱۳۹۴/۰۹/۰۵

واژه‌های غریب در دنیای عجیب؛ ۳۰ سال از مرگ ساعدی گذشت

الهه خوشنام - منبع : بی بی سی فارسی -غلامحسین ساعدی نویسنده، فیلمنامه نویس و نمایشنامه نویس، مانند بسیاری از نویسندگان دیگر کار خود را با روزنامه نگاری و در هفده سالگی شروع کرد.
"نخود هر آش" نخستین کار چاپ نشده اوست. از آن پس اما هر چه نوشت نه تنها منتشر شد که بر اساس بسیاری از کارهایش فیلم و تئاتر هم ساخته شد.
فیلم های "گاو"، "دایره مینا" و "آرامش در حضور دیگران" از نام‌یافته ترین کارهای اوست. در غربت چند ساله خود در پاریس همچنان مجله "الفبا" را منتشر کرد و "اتللو در سرزمین عجایب" و "ملا کورپوس" را از خود به یادگار گذاشت.
غلامحسین ساعدی پس از طی یک بیماری کبدی در پنجاه سالگی در پاریس درگذشت.
شاید اگر درد غربت نبود امسال می توانستیم تولد هشتاد سالگی او را نیز جشن بگیریم.
پنجاه سال غلامحسین ساعدی، عمری کوتاه و حاصلی پربار.
پنجاه سال و فهرستی بلند و بالا از قصه و نمایشنامه و فیلمنامه و رمان چاپ شده و نشده با طنز تلخی که در همه قصه هایش تنیده شده است.

به نظر می رسید جز نوشتن کار دیگری ندارد. اما او بیکار نبود. در سال هایی از زندگی اش در ایران، درِ مطبش در خیابان دلگشا، به روی همه کس باز بود. اعم از مردم فقیری که در آن حول و حوش می زیستند یا روشنفکرانی که به دیدار روی باز و خندانش می رفتند. گرچه خودش معتقد بود که ما در ایران تنها یک روشنفکر داریم و آن هم مجله "روشنفکر" است.
در غربت میز و دم و دستگاهی نداشت. بر سر مزار صادق هدایت رفت و به دوستانش گفت: "می شه سنگ مزارش را به ما قرض بدهد تا یک میز تحریر برای نوشتن داشته باشیم."

Image copyright
Image captionجلال آل احمد، نویسنده و مترجم و از پایه گذاران کانون نویسندگان ایران، غلامحسین ساعدی و یدالله (مفتون) امینی، از شاعران معاصر ایران در سمیناری که در دانشگاه تبریز برگزار شد.

دستکاری در واژه‌ها

ساعدی استعداد غریبی در ساختن کلمات و اسامی عجیب و دور از ذهن داشت. نخستین نمایشنامه اش در ۲۱ سالگی "پیگمالیون" نام داشت. قصه هایش ممکن بود در مکان های واقعی رخ داده باشد مثل "عزاداران بیل". ممکن هم بود در ناکجاآباد ذهنی او باشد- همان گونه که "چوب به دست های ورزیل" بود. گفته ها نیز کم از نوشته ها نداشتند.
ناصر پاکدامن، دوست دیرینه او در وطن و در غربت، فهرست بلندی از این کلمات ساخته شده او دارد. آقای پاکدامن می گوید:
Image copyright
Image captionهمراه پدر- عکس از آرشیو خانوادگی غلامحسین ساعدی
"اغلب آدم ها را با نام "جیمز" که بیشتر به سر پیشخدمت های انگلیسی گفته می شد صدا می کرد. تا زمانی که در ایران بود با لغات انگلیسی ور می رفت. اصطلاحاتی درست می‏ کرد، به سیاق اسم درست کردن انگلیسی که مثلاً آخر آن "ایشن" اضافه می‏ کنند؛ مانند کالشن، دایرکشن، پابلیکیشن و… او بر این سیاق، اصطلاح "زِرتیشن" را ساخت. اگر راجع به زرتیشن حرف می‏‌زنم، برای این است که در مصاحبه‏‌ای هم که با تاریخ شفاهی هاروارد کرده، این زرتیشن را به‏‌کار می‏‌برد و بنابراین وارد تاریخ شده است. چنین لفظی از دو کلمه‏‌ زِرت که در زبان عامیانه‏ فارسی خیلی به‏ کار می‏ رود و اصطلاحات مختلفی از آن وجود دارد، مانند زرت‏ش در رفت، زرتی، زرتی رفت، زرتی گفت… ساعدی زرتیشن را در معنی این‏که کلک‏‏ش را کندیم یا کله‏‌پا شد و… به‏‌کار می ‏برد و معانی خیلی متفاوتی از این کلمه را می‏‌پذیرفت."
در پاریس نیز ساعدی همچنان به واژه سازی ادامه داد بدون آن که زبان فرانسه را بداند: "اوایل حضور او در پاریس، یک شب با هم بیرون رفته بودیم و وقتی از آن‏جا برمی‏‌گشتیم تاکسی گرفتیم. او کلمه‏‌ای را با تلفظ فرانسه درست کرد و گفت: "زپرتاسیون دولامرد". 'مِرد' در فرانسه به معنای سرگین است و زپرتاسیون هم از نظر او چیزی در همان معنا بود. او این عبارت را طوری تلفظ کرد که راننده‏ تاکسی فکر ‏کرد دارد به فرانسه حرف می زند و او هم با ساعدی فرانسوی حرف زد."

سال های زندان

زندان را از نوجوانی تجربه کرد. نوجوان هفده ساله به دلیل طرفداری از دکتر مصدق برای نخستین بار به زندان می رود و یک سال حبس می کشد. از آن پس هر از گاهی بازداشت می شود. از قزل قلعه به اوین می رود و از اوین به اتاق زیر شیروانی پناهنده می شود. و سرانجام به غربتی که چندان هم پذیرای او نبود. در غربت نیز همچنان در سر سودای سیاست داشت. پیوستن به مجاهدین خلق و گسستن و پیوستن ها و گسستن ها تا راهی برای درمان مردمی بیابد که به خاطرشان پزشکی را خوانده بود.
ادعای شجاعت نداشت. مثل هر انسان واقعی دیگری می ترسید. هول و هراسی که تمام عمر او را رها نکرد اما دست از نوشتن برنمی داشت.
Image copyright
Image captionهمراه برادرش علی اکبر ساعدی

'واگن سیاه'؛ لحظه‌هایی از زندگی در زندان

از جمله داستان هایی که به نوعی روایتی دست اول از زندگی خود ساعدی، بخصوص دوران زندان او، را بازمی نماید، "واگن سیاه" است که نخستین بار در کتاب جمعه شماره ۱ سال ۱۳۵۸ چاپ شد و در سال ۱۳۸۵ در آلمان در کتاب "غلامحسین ساعدی با او و درباره او " نیز جای گرفت.
او بازجوهای خود را می‌شناخت و با پرسش هایشان آشنا بود. شاید به همین دلیل در "واگن سیاه" به جای آن که خودش راوی داستان باشد مامور ساواک نقش دانای کل را بازی می کند.
مرد امنیتی داستان مرد ژنده پوشی را می گوید که با کوله باری از کتاب همه جا پیدایش می شود. در واگنی سیاه در خرابه های ناکجا آباد زندگی می کند. او در ظاهر چیزی ندارد که شک برانگیز باشد اما از سوی ساواک به عنوان فردی مشکوک مورد تعقیب است. اسامی عجیب و غریب در این داستان هم جای خود را دارد.
"نه، نه، اسم و رسم درست و حسابی نداشت. مثل همه ولگردا. هر گوشه به یه اسم صداش می کردن. تو راه آهن: هایک، ته شاپور: مایک، تو مختاری: قاراپت، تو تشکیلات: هاراپت، تو سنگلج: برغوس، تو توپخونه: مرغوس،.. آوانِس خله، موغوس، پوغوس، آخرشم نفهمیدیم اسم اصلیش چی هس، کجا رو خشت افتاده، چه جوری زندگی کرده،... از کِی به کله ش زده."
مرد ساواکی با هر گفت و گویی بیشتر پی می برد که مرد عقلش پار سنگ برمی دارد. یک بار ژنده پوش جلویش را می گیرد و می گوید که "تو به چه حقی جلوتر از من راه میری؟ تو باید عقب تر بیای." ساواکی علت را می پرسد و مرد ژنده پوش سه دلیل می آورد. اول من بزرگ ترم و دوم عقل و کمالات من خیلی بیشتره.
"پرسیدم: از کجا معلوم؟"
"با پوزخند گفت: معلومه که نمی دونی. حالا ببین چی میگم."
"با زبون فرنگی چیزی گفت و پرسید به چه زبونی حرف زدم؟"
"گفتم: انگلیسی."
"گفت: خره فرانسه بود."
Image copyright
Image captionعکس از آرشیو خانوادگی غلامحسین ساعدی

حرف های نهفته در فریاد

از آن جائی که پیش از انقلاب کتاب های ممنوعه جزو اوراق ضاله محسوب می شد، مرد امنیتی از او می خواهد که چند تکه ای از کتاب هایش را برای او بخواند. هر چه می خواند قصه های عشقی است و ربطی به سیاست ندارد. در واقع به نوعی او را سر کار می گذارد.
داستان اما به این جا ختم نمی شود. یک سال و اندی پرونده بایگانی می شود و ساواک دوباره دستور تعقیب می دهد. گویا احمد درازه نامی را گرفته اند و او آدرس واگن سیاه محل اقامت بوغوس را داده است. سرانجام آن چه که نباید اتفاق بیفتد، اتفاق می افتد. در کنار واگن سیاه زیر آهن پاره ها انبار اسلحه و مهمات کشف می شود. بوغوس و یارانش همه به زندان می روند. کتک زدن ها و شکنجه ها در هیچ یک موثر واقع نمی شود. کسی اعترافی نمی کند. تنها فریاد است که به گوش می رسد. فریادی گوشخراش که مقام امنیتی هم طاقت شنیدنش را ندارد. آن هم نه از سر درد. فریادی که پیام رسان است و معنا و مفهومش را امنیتی ها نمی فهمند. فریاد زمانی قطع می شود که دیگر مرد را یارای فریادکردن نیست.
ساعدی خودش یک بار در یکی از این زندان رفتن هایش چیزی با این مضمون گفته بود: "آن‌قدر فریاد می زنم تا از دستم عاصی شوند."
داستان مالامال از طنز است. طنزی تلخ و عاقبتی تلخ تر. سرانجامی که ساعدی هم از آن بی نصیب نماند.
Image copyright
Image captionاو هفته ای دوبار در درمانگاهی در میدان قزوین در جنوب تهران به مداوای بیماران می پرداخت

۱۳۹۴/۰۸/۳۰

گفتگو با رضا میر معنوی بازیگر گیلانی سریال معمای شاه : بعد از بازی در اولین سکانس از سریال دانستم که نخست وزیر شده ام۰

گفتگویی داشتم با مرد سپید موی هنر تئاتر گیلان "رضا میرمعنوی"  بازیگر و کارگردان و مدرس دانشگاه در فروردین ماه 1329 در محله ساغریسازان رشت متولد شد. دوران ابتدایی را در رشت و دبیرستان را در تهران به پایان رسانید و وارد هنرکده هنرپیشگی و تحت تعلیمات
حرفه ای بازیگری زیر نظر اساتید مجرب تئاتر مرحوم مصطفی اسکویی ،مرحوم مهدی فتحی و خانم مهین اسکویی قرار گرفت و تاکنون به مدت 46 سال است که به صورت حرفه ای تئاتر کار می کند. وی بالغ بر 100 اثر نمایشی را بازی و کارگردانی کرده است که مهمترین آن ها در پوست شیر ،گفتگوی فراریان ، ادیپ شهریار، پلکان ، شب در سنگفرش خیس ، شب بخیر جناب کنت، باردیگر باران، درنا در باران، گفتگوی شبانه،مستر موش،شمشیرهای ژنرال و ... و در بیش از بیست سریال تلویزیونی بازی کرده که آخرین آن معمای شاه در نقش دکتر محمد علی فروغی ایفای نقش می کند.وی در طول دوران فعالیت خود مسوولیت هایی را هم بر عهده داشته است و اکنون با مدرک فوق لیسانس نمایش عضو و دبیر شورای سیاستگزاری تئاتر گیلان و مدرس در چندین دانشگاه علمی و کاربردی می باشد .او مدیر آموزشگاه درجه 1 نمایشی صحنه است و در طول 27 سال خدمت در حوزه آموزش بازیگران زیادی را به حوزه نمایش استان گیلان و ایران معرفی کرده است.    "سروش علیزاده "

خزر -جشنواره های تئاتر با چه هدف واز چه زمانی و با ایده چه کسانی شروع به کار کرد؟
اساسا وجود جشنواره های تئاتر پس از تصویب لایحه "تحول و گسترش" که از سوی مرکز هنر های نمایشی به مجلس تقدیم شده بود. از آن پس استقلال مالی این مرکز توسط نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی ایران محقق گردید، شکل گرفت. مرکز هنر های نمایشی طرح و برنامه ای برای برای تئاتر کشور در دو بخش" تحول " دراز مدت و "گسترش"کوتاه مدت ارایه دادند که که ایجاد جشنواره های تئاتر فجر تاثیر به سزایی در تئاتر شهرستان ها گذاشت و رقابت بین گروه های نمایشی کشور، تحرک و هیجان خاصی در حوزه نمایش بخشید ؛ سبب گردید تا مسوولان فرهنگی تئاتر را جدی تلقی کنند.
خزر - آیا این جشنواره ها هنوز هم با همان قدرت و شور سابق سبب تحرک در هیجان خاص می شوند؟
می شود گفت پس از گذشت یک دهه جشنواره های تئاتر تبدیل به پرونده هایی شد که باز و بسته می شوند و در این میان پول هایی خرج و عده ای به نان و نوا رسیدند. از این پس وجود جشنواره های تئاتر نه تنها کمکی به گسترش و رشد تاتر در کشور نکرد؛ بلکه ابزاری شد برای مرکز نشینان که از این خوان گسترده سهمی دریافت کنند. این وسط کلاه گشادی بر سر تئاتر و هنرمندان سخت کوش و نام آشنای شهرستان ها رفت که همچنان نیز ادامه دارد.
خزر - لطفا صریح تر بگویید امروز سرنوشت جشنواره های تئاتر به کجا رسیده است؟
امروزه سرنوشت تئاتر و جشنواره ها به جایی رسید که برگزار کنندگان به دلیل نبود بودجه برای اعزام داوران ناتوان مانده اند و سهم گروه های نمایشی علاوه بر گلوله برف کوچک شده اش آن قدر نازل و کم ارزیابی می شود که قادر نیست اجرا را به درستی سرپا نگه دارد ؛ حال بماند که جوایز در یک یاد داشت نوشته شده خلاصه می شود که بعد ها مبلغ پرداخت خواهد شد. با این شرایط از جشنواره ها تنها یک نام باقی مانده است.
خزر- می توانید مقایسه ای میان نقد و داوری در تئاتر انجام دهید؟
اگر داور را به مثابه (نقد ) که کارشناسی تخصصی است نگاه کنیم اساسا کاری خلاق است. منتقد باید دارای ذوق و خلاقیت باشد و عاری از هرگونه شائبه اغراض و منافع فردی و جناحی و گروهی را لحاظ نکند. کلمه نقد در لغت فارسی به معنای بهین چیزی برگزیدن و نظر کردن در اهم است تا در آن به قول اهل لغت سره را از ناسره باز شناسند.شخصیت منتقد در نوع نقدش بسیار موثر است. هر پدیده ای از دو منظر قابل نقد است. الف نقد سخن    ب- نقد صاحب سخن.
ما در ذات داوری های جشنواره عمدتا ،با نقد سخن رو به رو هستیم و بدون شک با داوری درباره امور و شناخت نیک و بد رو به روییم. این امر مستلزم شناخت کافی و وافی از معرفت است. نباید یک سو نگر باشد و حسن و قبح را باهم ببیند. شخصیت نقد ما امروز قبح گراست و تمایلی به حسن ندارد . خودشیفته است و دم دستی ترین راه کار برای حذف رقیب به کار می برد.در این شیوه مرسوم اگر بخواهد مدیری ، کارگردانی را یا گروه نمایشی را تعطیل یا حذف کند از همین ترفند نخ نما بهره می گیرد و بیچاره فرهنگ و هنر که رویه ای رو به حسن دارد و زیبایی را در ذات خود پنهان کرده است در این میدان جنگ قربانی مصلحت می شود.
خزر - به طبع خودتان هم داور جشنواره های مختلف بوده اید نظرتان در باره نحوه داوری جشنواره 28 استانی که در سال 94  در رشت برگزار شد چیست؟
بعد از 46 سال فعالیت حرفه ای در حوزه نمایش طبعا در چندین جشنواره سراسری ،منطقه ای و استانی داور بوده ام و خود نیز قربانی ناداوری های بسیار در در سطح کشور شده ام و بدرستی لحظات ناب و هیجان انگیز "اعلام رای" را درک کرده ام. برای جلوگیری از هر نوع شبهه مدیران هنری استان ها و کشور صحیح اینست که لباس داوری را به تن انسان های وارسته،عدالت محور و مسلط به امور فرهنگ و هنر کنند تا شاهد رشد و تعالی در نسل جوان انگیزه مند باشیم.چطور می شود داوران یک جشنواره از موسسه ای برگزیده شوند که همان موسسه گروه نمایشی باشد که قرار است داوری شود. طبیعی است که حسن ارتباطی در تصمیم گیری ها دخیل خواهد بود.البته این موضوعی نبود که جماعت هنری از آن بی اطلاع باشند تا جایی که به محض اعلام نام داوران ،آرا در فضای مجازی گمانه زنی شده و جالب است نتایج همان شد که در فضای مجازی آمد. معلوم نیست ما باید قسم حضرت عباس را قبول کنیم یا دم خروس را ....  داوری در بیانیه نانوشته خود نصیحت می کند چنین است و چنان است و از کشتن زمان باید جلوگیری کردو نمایشی را که می شود طی یکساعت انتقال مفهوم کرد به 2 تا 3 ساعت نکشانیم لکن نتیجه رای چیزی می شود که خلاف گفته های حکیمانه جناب داور است. چرا باید پاسخ اعتماد جوان های پرشور و خلاق و تحصیلکرده را اینگونه داد. جوان هایی که می کوشند با تمام وجود در مقابل شبیه خون فرهنگی استعمار بیاستند. تا دیر نشده روح آن ها را احیا کنید در غیر این صورت چیزی به نام "انگیزه" باقی نخواهد ماند به قول معروف "به عمل کار بر آید به سخندانی نیست ..."
خزر - در مورد انجمن نمایش نحوه شکل گیری و وضعیت امروز آن برای ما بگویید؟
ایجاد انجمن های نمایش هم از دل "گسترش تئاتر" بیرون آمده است و مرکز هنرهای نمایشی از آن جایی که اراده کرده بود تا هنرمندان نمایش در یک جا با هم اختلافات سلیقه ای و ... در یک خانه جمع کند. هنرمندان شهرستان ها به سرعت وارد این خانه شدند و سعی و تلاش کردند تا با اجرای آثار خود صداقت و توان هنری شان را ارایه دهند. اما به خاطر عدم حمایت دولت و سرمایه گزاری ناکافی ،این خانه هم دوام و قوام پیدا نکرد و خراب شد و جز خاطره ای چیزی از آن خانه باقی نماند.بعد از رکود همه گیر در حوزه نمایش ،مرکز شکل انجمن ها را تغییر داد و فقط به انجمن نمایش استان ها بسنده کرد که رییس آن از سوی مدیر کل معرفی و با مجوز مرکز هنرهای نمایشی فعالیت های خود را آغاز کرد. این روش هم رضایت خاطر اهالی نمایش را فراهم نکرد.             
  بنابر این سمت و سوی انجمن شکل اداری گرفت و فاصله خود را با هنرمندان بیشتر و بیشتر کرد تا جاییکه امروزه انجمن نمایش تبدیل به پیمانکاران شدند که فقط حضور فیزیکی دارند. البته انتخاب رییس انجمن نمایش به شکل انتخاباتی هم خسران خود را دارد و معمولا دچار شکست می شود.زیرا اختلافات و کارشکنی در بین اهالی هنر به قدری است که وحدت و یکدلی کمتر وجود دارد و این بلایی است که از جان و دل هنرمندان خارج نمی شود. به نظر من بهترین راه رسیدن به یک انجمن نمایش ثبت شده از سوی مرکز هنر های نمایشی این است که 10 صاحب نظر را به معاونت هنری استان معرفی تا اداره کل بتواند از جمع آن ها 5 عضو را برای انجمن نمایش و یک عضو را تحت عنوان ریاست انجمن برگزیند. در چنین حالتی هم انتخابات شکل گرفته و هم انتصاب به اجرا در آمده است. شاید با اعتدال بشود جمع صمیمی و رو به رشد را شاهد باشیم و همگی به تئاتر بیاندیشیم و با همدلی و هم زبانی امکانات و ابزار های لازم را برای ارایه آثار فاخر فراهم کنیم.
خزر - چرا سندیکایی برای هنرمندان تئاتر گیلان وجود ندارد تا پیگیر مطالبات و خواست های
هنرمندان این رشته باشد؟
از واژه های سندیکا، اتحادیه،حزب و ... هیچ گاه خاطرات خوبی نداشتم و همواره می ترسیدم عضو یکی از آن ها بشوم. به دلیل اینکه هنر نمایش پیام آور صلح و صفا و آشتی و یکدلی است و به سختی می تواند از دل سندیکا و ... به وظایف انسانی خود عمل کند. به نظر من هنرمند دوست دارد همه حتی مخالف و دشمن نیز فرصت کنند هنرش را ببینند. خط کشی در این حوزه بسیار سخت و جانفرساست. با اینهمه البته که سندیکا می تواند از حقوق مشروع هنرمندان دفاع کند. هنرمندانی که همه چیزشان را در طبق اخلاص نهادند تا جامعه را خشنود ببینند.با نیم نگاهی به زندگی هنرمندان نمایش متوجه می شویم که در سخت ترین شرایط به زندگی ادامه می دهند. بسیاری از آن ها از حقوق اولیه بشری بی بهره اند. نه امنیت شغلی دارند و نه حقوق مکفی ،بسیاری نه بیمه اند و نه صاحب مسکن و ... با این تصاویر آشکار است که یک سازمانی،مسوولی،سندیکایی یا هرچیز دیگری باید حال و هوای هنرمندان را رصد کند و به حل مشکلات آن ها بپردازد.بازیگری از سخت ترین شغل هاست و می گویند بعد از کار در معدن ،بازیگری مقام دوم را در سختی کار دارد .لذا فشارهای عصبی و فکری و جسمی انسان بازیگر را از پای در می آورد و او را خانه نشین می کند. در آن صورت چه باید کرد و به کجا باید پناه برد؟ خود من نمونه بارز این موضوع هستم. با 46 سال سابقه کار حرفه ای در حوزه نمایش و تدریس در دانشگاه هنوز بیمه نیستم. مستمری دریافت         نمی کنم.حقوق بگیر هیچ اداره ای نیستم.نه خانه دارم و نه امنیت شغلی. همیشه نگرانم و فکر اینکه خدای نکرده اتفاقی برای من و خانواده ام بیفتد به کجا باید پناه ببرم. می گویند یک مرد مسلمان باید از چهل همسایه خود باخبر باشد.چگونه ممکن است مسوولان فرهنگی و سیاستگزاران و سیاستمداران از این بخش بی خبر باشند.این یعنی گناهی بزرگ که خداوند منان آن را نخواهد بخشید.
خزر - یکی از دوستان تئاتری در مصاحبه ای که با خزر داشته مدعی شده است که هزینه هایی که ارشاد می توند صرف تئاتر کند را به بازخوان ها و بازبین های ارشاد می دهد و طبق فرمول ایشان شما و دوستان دیگری که در بازخوانی و بازبینی با ارشاد همکاری دارید باید سالیانه مبلغ کلانی به عنوان دستمزد بگیرید .آیا این مساله را تایید می نمایید و در مورد دریافتی هایتان اگر ممکن است شفاف سازی کنید؟

شورای نظارت وارزشیابی تاتر ، طبق قانونی که شورای عالی انقلاب فرهنگی مشخص وشروع به کار می کند ودستمزدآن ها  را نیز تعیین کرده که قابل به گفتن نیست. چون به طرزحقیرانه ای پایین است بااینهمه بنده بعنوان عضوشورا تاکنون ریالی بابت بازخوانی و بازبینی دریافت نکردم و آن هایی که این شایعه رامنتشرکردند احتمالا نمایش هایشان موردتاییدقرارنگرفته واین گونه می خواهند چهره شورا را تخریب کنند . جالب تراین است  افرادی که  به این نوع شایعات می پردازند که به شکل واضحی از آثار دیگران رونویسی می کنند. به عبارتی دست به سرقت ادبی می زنند. واضح است  که این عده مایل نیستند شورایی باشد تادستشان رونشود. واقعیت اینست که اعضای شورای نظارت وارزشیابی باید از جمع افرادی باشندکه توان تخصصی وعلمی هنرنمایش راداشته باشد و در چهارچوب قوانین شورای انقلاب فرهنگی عمل کنند . شناخت یک اثر نمایشی ازجمیع جهات کارآسانی نیست ومسوولیت به همراه دارد. البته  شورای اخیر اداره کل فرهنگ وارشاداسلامی افرادی شکل داده اند که عموما تحصیل کرده وبا تجربیات بالا هستند و اکثرا استاد دانشگاه  می باشند. درترکیب شورابازیگر_کارگردان_نمایشنامه نویس_پژوهشگر  و ۰۰۰وجود دارد که  ضریب خطا رابه حداقل رسانده است.
خزر- استفاده از چهره های سینمایی  و آمدن گروه های تئاتری تهران را بر اقتصاد تئاتر رشت چه تاثیری دارد؟
مردم به هنرمندان سخت کوش و نامی خود احترام می گذارند و برای دیدنشان هزینه می کنند.تجربه نشان می دهد که هرگاه چهره نام آشنایی در حوزه نمایش ورود کرد اقتصاد هنری آن گروه را متحول نمود . امروز گروه های نمایشی کشور در جذب بازیگران سینما و تلویزیون رقابت دارند تا با حضور آن ها در صحنه نمایش به اقتصاد خود کمک کنند. این حرکت در مرکز ایران (تهران)زندگی می کنند و نمی توانند با گروه های شهرستانی همکاری کنند. در یکی دوسال اخیر ،شاهد سفرهای نمایشی گروه های تهرانی به گیلان هستیم که چهره های خوب و حرفه ای سینما و تلویزیون و تاتر را در خود داشته اند و با اجرای آثار خود توانسته اند در جذب تماشاگر قدم های موثری بردارند.بهمین خاطر تاثیر بسیاری در اقتصاد هنری گروه ها گذاشته به ویژه فروش بلیط از طریق اینترنت باعث شده تا اطلاعات خوبی از تماشاگرانی که علاقه مند به تئاتر هستند جمع آوری شود.این امر تقریبا در اجرای گروه های شهرستانی بی تاثیر نبوده و آدم های زیادی را با تئاتر آشنا کرد. اکنون شرایط مناسبی پیش آمده است تا با برنامه ریزی دقیق بتوان در نقل و انتقال گروه های تئاتری به گیلان دعوت کرد و آثار خوبی را به اجرا در آورد که در جذب مخاطب کمک می کند و هم اقتصاد هنری گروه ها را مطمئن می سازد. به نظر می رسد شورایی از تهیه کنندگان تئاتر و بخش خصوصی و با نگاهی کارشناسانه می توان کمک های زیادی را در این بخش انجام داد.
خزر - در گیلان شاهد این هستیم که نهاد های مختلف (شهرداری، بسیج و سپاه، بنیاد شهید،حوزه هنری و ارشاد و ...)  اقدام به فعالیت های تئاتری می کنند و همگی خود را در این زمینه محق و متولی می دانند.آیا با این شیوه ما به تئاتر با کیفیت رسیده ایم؟
به نظر من اهالی نمایش از تعدد فعالیت های هنری از سوی ادارات و نهاد ها و سازمان های انقلابی استقبال می کنند زیرا معتقدند که از کمیت می توان به کیفیت دست یافت. بعد از انقلاب اسلامی ایران ،نهاد های انقلابی تلاش کردند تا با ابزار هنر به ویژه هنر نمایش بهره بگیرند تا به اهداف عالیه خود دست پیدا کنند از این رو نمایش ها و همایش ها و جشنواره های نمایشی راه انداختند که باید اعتراف کرد تاثیر زیادی بر تاتر گذاشت و فضای دلنشین و گرمی ایجاد کرد .البته بسیاری از آن ها به دلایل فقر مالی و امکاناتی نتوانستند تا آخر راه ادامه دهند .امنون چندین نهاد انقلاب به موازات جشنواره فجر وزارت ارشاد همچنان به کار خود ادامه می دهند مانند جشنواره (ماه) حوزه هنری ،آستان قدس رضوی (ایثار) ، بنیاد شهید انقلاب اسلامی (مقاومت) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و جشنواره های ریز و درشتی که همه ساله در اقصی نقاط ایران برگزار می شود که بعضا تئاتر کشور را تحت تاثیر قرار داده اند. البته تعدد فعالیت های نمایشی همواره با مشکلاتی مواجه بوده است که عدم هماهنگی های لازم را ایجاد کرده است و اختلالاتی در کیفیت آثار نمایشی به وجود آورده است . به نظر می رسد وزارت ارشاد به عنوان متولی اصلی نمایش در ایران می تواند با همسو نگری و وفاق ،کمیته یا شورایی را مسوول برگزاری جشنواره ها نماید تا تصمیمات یگانه و یکدل ارایه شود که این نیز در پیشبرد اهداف کمک فراوانی می نماید.
خزر-   این روز ها شاهد پخش سریال معمای شاه از رسانه ملی هستیم و بازی تحسین بر انگیز شما در نقش نخست وزیر سابق ایران محمد علی فروغی"  در برابر آقای "سعید نیک پور" دیدنی بود که همین نقش را در سریال تاریخی دیگری بازی کرده بود . گویا به غیر از شما بازیگران گیلانی دیگری هم در این سریال حضور دارند. کمی از حال و هوای این پروژه و نقش خودتان و دوستان دیگر در این سریال بگویید؟
راستش را  بخواهید قراربود پسرم  در سریال  معمای  شاه  بازی کند  اما بنده را برای نقش دکتر فروغی انتخاب کردند.  بعد از تست گریم  برای اولین  بار عکس خودم  را که دیدم  باورم  نشد. خیلی شبیه فروغی شده بودم .همین حس را  بعد از مطالعه چهارجلد کتاب  از تاریخ  "پهلوی" و  زندگینامه دکترفروغی احساس کردم.        نقشم راخوب شناختم و رابطه  خوبی  با نقش  پیدا کردم.  بعد از  بازی  در اولین  سکانس  از سریال  دانستم  که نخست وزیر شده ام۰ عکس العمل گروه کارگردانی و رضایت  جناب ورزی مرا در ایفای  نقش  مصمم تر کرد. دیگر بی رحمانه   جلو می رفتم  و نام ها و سوابق  بازیگران  مقابل برایم  اهمیتی  نداشتن. البته  سکانس  بازی  با آقای "سعیدنیک پور" برایم  از اهمیت  ویژه ای  برخوردار بود .چون  ایشان  قبلا فروغی  را بازی  کرده بود .پس با آمادگی و تمرکز خاصی  درمقابل ایشان بازی کردم. تا جاییکه  برای اولین  بار پس  از پایان سکانس کارگردان  لب به تحسین گشود  و با صدای  بلند مرا مورد  تشویق  قرار داد. همین  امر باعث  شد از طرف  جناب ورزی  برای یک مصاحبه ویژه درخصوص سریال دعوت شدم  که فکر می کنم  بزودی پخش خواهد شد۰در سریال " معمای شاه" گیلانی  های  زیادی   بازی می کنندکه آقای" انوش نصر" نقش  علا را بازی  می کند۰آقای " نورعلی" در نقش "شاه جوان" رشتی  است  و با پسرم  هم  دانشگاهی  بود و با م ن هم  به  زبان  رشتی  حرف  می زد و ظاهرا  بنده  را هم می شناخت ۰ از دیگر گیلانیان این سریال آقایان  "عجمی"  دستیار اول ؛ "رهام مخدومی"   بازیگردان و ... البته شنیده ام که از آقای "حسین توشه" هم برای ایفای نقش در این سریال دعوت کرده اند که اطلاع دقیقی از نقش شان ندارم.
خزر در پایان اگر سخنی دارید بفرمایید؟

در پایان باید عرض کنم که هنرمندان گیلانی توان حرفه ای بسیاری دارند و هرگاه فرصت پیدا کنند خوش می درخشند. من برای همه آن هایی که تلاش می کنند تا از هنر گیلان  پاسداری کنند آرزوی  موفقیت  دارم  و سخن دیگرم این است از روزنامه خزر که تلاش می کند تا از هنرمندان  خطه  آب و آیینه؛ گل  و ریحان ، گیلان  سرفراز  حمایت کند و رخدادهای موثر هنری  فرزندان این سرزمین را منعکس کند کمال تشکر را دارم و از شما سروش علیزاده  عزیز که می کوشید تازه ترین  فعالیت های  هنری  را بازتاب  رسانه ای کنید  صمیمانه  قدردانی  می کنم ۰
منبع : روزنامه خزر

۱۳۹۴/۰۸/۲۵

خاکه دانه های پودری باران بر خون نریخته عصای سرخ دار

نگاهی به نمایش ملودی شهر بارانی نوشته اکبر رادی
کارگردان : علیرضا پارسی
چاپ شده در 25/8/1394  روزنامه خزر

1.     متن اکبر رادی- ملودی شهر بارانی یا همان بوی باران لطیف است یکی از مهمترین و با تاکید لطیف ترین نمایشنامه های زنده یاد "اکبر رادی" نمایشنامه نویس فقید گیلانی است. برابری اجتماعی و عدالت و توزیع عادلانه ثروت با چاشنی سوسیالیستی از شاخصه های این نمایشنامه است. رادی در این نمایشنامه به رابطه بین انسان ها می پردازد و با ساخت شخصیت های مختلف با توجه به اینکه سعی می کند از تیپ سازی فرار  کند اما هرکدام از شخصیت هایش چون همیشه نماینده قشری از جامعه هستند که در دهه زمان کرونولوژیک نمایش (یک سال پس از پایان جنگ جهانی دوم) در ایران و صد البته در شهر خاک باران های پودری  و گاهی مه گرفته رشت اتفاق می افتد تبدیل به تیپ شخصیت هایی اکتیو می شوند که می توانند به خوبی ضمن نمایندگی از قشر خاص ، خصوصیات فردی بارز و خاص خود شخصیت را هم داشته باشند.
در تصویری که رادی در متن خود از رشت ارایه می دهد شهری است با شش خیابان و یک
کارخانه گونی بافی ، مه گرفته همراه با بارانی که از آن به خاکه دانه های پودری تعبیر می کند با مردمی که به تماشای تئاتر می روند در کافه ها می نشینند و روزنامه به زبان فرانسه می خوانند. دختران در آن به راحتی حق انتخاب شغل و بیان عقیده و همسر دارند و شیک پوشی و تجدد همراه با ورود مدرنیته سال هاست که قشری متوسط و ترقی خواه را که از میان قشر تحت ظلم رعیت برخواسته اند ، میان قشر دهقان و ارباب  پدید آورده که با توجه به نزدیکی اتحاد جماهیر شوروی و ارایه تز برابری و عدالت اجتماعی و اشتراک ثروت تمایل به بر هم زدن نظم ارباب رعیتی دارد و خانواده های فئودال سابق که برای حفظ غرور و مایملک خود به مقابله با این تفکر جدید می پردازند و شاید بتوان گفت که با سوسیالیستی ترین متن "اکبر رادی" در میان مجموعه کارهایش رو به رو هستیم .
2. اجرای گروه تئاتر خورشید تماشاگر جز لاینفک یک اجرای تئاتر است و احترام به مخاطب و دست کم نگرفتن هوش مخاطب و اینکه حتی عام ترین تماشاگر هم در ذهن خود یک سوال می پرسد و آن هم چرایی یک اتفاق در اجراست.
وقتی برای تماشای تئاتر ملودی شهر بارانی به کارگردانی علیرضا پارسی به سالن خاتم الانبیا می روید قبل از ورود به سالن و هنگام تهیه بلیط با بروشور کار روبه رو می شوید. کاغذی را به عنوان بروشور به شما می دهند که کاملا سیاه است و کاملا مشخص است که با دستگاهی کپی شده است که صفحه غلتان جوهرش سال هاست شارژ نشده و صفحه ای کاملا سیاه جلوی چشمان شماست که با فونت بسیار بسیار ریز در صفحه اولش شما با کارگردانی رو به رو هستید که رزومه کاری خود را از بالا تا پایین صفحه نوشته است و صد در صد تماشاگر مشتاق متن رادی با خود می اندیشد که اگر از هر اجرا این کارگردان تجربه ای آموخته باشد حالا بعد از این همه اجرا از تئاتر های مختلف حتمن با اجرایی پر قدرت، موفق و دارای نگاه جدید از نمایشنامه ای رو به روست که حد اقل تماشاگر گیلانی دو اجرای موفق از آن در سال های گذشته به کارگردانی "رضا میر معنوی" و "هادی مرزبان" در رشت دیده اند و به شوق یک تفسیر و نگاه جدید به تماشای این اجرا می رود.
تماشاگر با ورود به سالن با دکوری رو به رو می شود که سطح ارتفاع آن نسبت به خانه ای معمول که باید انسان ها در آن زندگی کنند بسیار پایین تر است و این گمان به ذهن متبادر می شود که شاید هابیت های فئودال! در آن زندگی می کنند.  بعد نگاهی می اندازد به مبل های کهنه ای که در گمان تماشاگر اگر بازیگر کمی محکم روی آن بنشیند خاکی بلند می شود که همه را به سرفه خواهد انداخت. گرامافونی که هیچ شباهتی به گرامافون های زمان رضا شاه و اوایل پهلوی دوم  ندارد و کاملا فانتزی و امروزی است. یک میز کهنه با صندلی های همیشگی مجتمع خاتم الانبیا و پنجره هایی کوتاه با دو تکه پارچه در اطرافش به عنوان پرده و ... آلونکی اشرافی! ساخته که با توجه به شناخت از مردم همیشه متجدد گیلان حتی پایین ترین قشر اجتماع از لحاظ مالی هم حاضر نیست در چنین شرایطی زندگی کند چه برسد به خانواده فئودالی که تیمچه و دفتر بازرگانی دارد و چوب نراد از روسیه وارد می کند و یک راسته بازار و دکان هایش مال آن هاست و املاک و حشم و رعیت در شفت دارد. و مخاطب با خود می اندیشد که آیا واقعا یک دست مبل تمیز تر پیدا نمی شد و یا دقت بیشتر در انتخاب وسایل مثلا چمدان کهنه و در حال فروپاشی در دست یک فئودال زاده فارغ التحصیل دکتری حقوق از سوییس، حالا این وسایل فانتزی از خانه بازیگر ها آورده شده و یا حتی از بازار دست دو فروشان خواهر امام رشت کرایه شد ه نمی تواند این باور را ایجاد نکند که کارگردان هیچ توجه ای به ساخت فضا وضعیت جامعه شناسی مردم رشت و خانواده های فئودال از دیرباز تا کنون و بی توجه به مولفه هایی بوده اند که "اکبر رادی " در متن خود نشان داده است؟!
ضمن احترام به زحمت همه بازیگرهای این نمایش ما با یک مساله غامض و مهم  بی توجهی انتخاب نقش های این کارگردان رو به رو هستیم. این نمایشنامه هفت بازیگر دارد که بهمن پسر بزرگ خانواده آهنگ است که باید شیرین بالای چهل سال داشته باشد و احتمالن در ملودی شهر بارانی به روایت علیرضا پارسی  اکسیر جوانی که گیلگمش به دنبالش بوده را یافته که بسیار جوان در ذهن کارگردان مانده و بازیگری بسیار جوان نقشش را ایفا می کند که با توجه بازی قبول بازیگر نقش بهمن باز نمی توان از این نقیصه مهم در انتخاب نقش گذشت چون تفاوت ظاهری و سن و سال در یک کار رئال نقش اساسی  در باور پذیری نقش ها دارد. و از طرفی بازیگر نقش "مهیار" که برادر کوچکتر است و در زمان گرفتاری های جنگ دوم جهانی در کشور امن سوییس بوده چه از لحاظ قیافه و تیپ و حتی سن بسیار بزرگ تر از  بازیگر نقش بهمن آهنگ است! و به شدت باور پذیری نقش ها را برای مخاطب سخت می کند. در آن سو با خانواده شفتی رو به رو هستیم که باز هم در انتخاب نقش ها دقت نشده است. در دیالوگ ها به تکراراز طرف" بهمن "در تعریف  از "گیلان" دختری سبزه رو و با نمک شده است و ما با زیگری با صورت سفید که و چشمانی سبز رو به رو هستیم که اگر چه از پس ایفای نقشش بر آمده اما مطابقتی با توصیف نقش نداشته و حتی کارگردان به خود زحمت نداده تا این دست دیالوگ ها را اصلاح نماید تا تماشاگر با پارادوکس شنوایی و بصری رو به رو نشود و بازیگر نقش سیروس که باید هم سن و سال مهیار باشد از همه بازیگر های هم دوره خود مسن تر است و نوع پوشش آن به هیچ وجه با یک جوان بازیگرتئاترو آلامد که در دیالوگ ها از آن رادی توصیف ارایه داده و حتی بارها از زبان بازیگر های این نمایش ارایه شده ندارد.
در صحنه آخر وقتی "گیلان " صحبت از جمع آوری اعانه و کمک مالی برای خرید کفش زمستانی برای شاگردهای کلاسش می کند"مهیار" دکتری حقوق در دوره رضاشاهی و زمان نمایش اوایل دوره پهلوی دوم ،از کیف پولش  دو اسکناس هزار تومانی تا نخورده از دهه 90 خورشیدی با عکس" امام خمینی" بیرون می آورد و به سمت گیلان می گیرد و بعد آن دو اسکناس را به روی زمین می اندازد و این تماشاگر هست که مدام در گوش بغل دستی اش زمزمه می کند و پوزخند می زند .چرا که عام ترین تماشاگر هم می داند که برای فرضا نداشتن اسکناس دوره رضاشاهی بازیگر می تواند کیفش را از جیب بیرون آورده لایش را باز کند و پول های کاغذی داخلش را بدون لو رفتن زمان پول ها نشان دهد و با عدم توجه به جزییات در جای جای اجرا مخاطب احساس نکند که دارد به شعورش توهین می شود.  در بی توجهی دیگر "بهمن" با عصای سرخ دار پدرش بر سر "سیروس" کوبیده و سرش را شکسته است  شاهد مدعای شکسته شدن سر سیروس "این دیالوگ است که فریاد می زند: «من فردا با همین سر شکسته روی سن می رم و رسوات می کنم بهمن آهنگ.» اما دریغ از یک قطره خون روی سر سیروس در اجرای یک نمایش کاملا رئال.
شایسته بود کارگردان به انتخاب لباس بازیگرها توجه بیشتری می کرد که حد اقل انتخاب پوشش های مناسب هر کاراکتر کمی التیام به داغ دل تماشاگری می داد که با دکوری ساخته شده از وسایل کهنه رو به رو شده و توی ذوقش خورده است. به هرحال باور پذیری نقش ها پاشته آشیل این اجراست و همانا عامل فروپاشی و ارایه اجرایی بد از این متن خوب و لطیف زنده یاد "اکبر رادی" است.
 انتخاب دو موزیک نامناسب که مدام در کار تکرار می شد و توصیفش را از بهمن آهنگ شنیده بودیم که به نوعی نماد دوران رایش و فاشیسم آلمانی است و در صفحه گرامافون قرار دادن این صفحه ها توسط مهیار و دلبستگی به این صفحه ها که سودای عدالت و صلح در ذهن دارد بسیار عجیب است و نشان می دهد که کارگردان به شناخت دقیقی از متن و شخصیت ها نرسیده است که با توجه به تعریف و شناخت شخصیت دست به انتخاب موسیقی بزند و پخش این موزیک ریتم تند رقص و با صدای نسبتا بلند از باند های سالن سبب شود که دیالوگ های بازیگرها به گوش مخاطب نرسد و به ریتم کار هم آسیب برساند و چرایی این انتخاب و عدم توجه به این جزییات که با تایید کارگردان کار رو به رو شده است چرایی را در ذهن تماشاگر ایجاد می کند.
بازیگر های نمایش هم در اجرایی که این قلم از کار دیده است یکسان عمل نمی کنند. صدای اکثر بازیگر ها پایین است که همان طور که اشاره شد در موزیکی که پخش می شود شنیده نمی شد. نحوه نشستن روی مبل بازیگر نقش سیروس و قوز کردن مداوم نقش مهیار که باید تیپ یک از فرنگ برگشته تحصیل کرده حقوق با سابقه فئودالی خانوادگیش را ارایه دهد. اغراق در بازی نقش ماری و بهمن... ، حتی نحوه راه رفتن روی صحنه بازیگر ها و عدم استفاده درست و کنترل شده از دست ها و عدم توجه به جای گیری درست روی صحنه که بارها سبب ناپیدا شدن بازیگر عقبی شده است ما را با تئاتری رو به رو کرده که بازیگرانش تلاش بسیار می کنند اما بهره ای از این تلاش نمی برند و بیشتر از اینکه با میزانسن رو به رو باشیم با حرکت روی صحنه رو به رویم و این هدایت نا صحیح بازیگر ها روی سن نشان از کارگردانی دارد که متاسفانه علی رغم تلاشش در این کار خود با شکست رو به رو شده است.
3.امید به آینده به هر حال آن چه بیان شد مشاهده این قلم از اولین روز اجرای این تئاتر است که شاید با مشکل بی پولی هم دست و پنجه نرم می کند که نتوانسته دکوری در خور فراهم نماید والبته نباید از بازی نسبتا خوب بازیگر های نقش های بهمن و گیلان هم به راحتی گذشت و تلاش دیگر بازیگرها که به طبع در اجراهای بعدی بسیار بهتر خواهند شد چون تا حد زیادی به همراه شان بوده ام و به پتانسیل بالایشان واقفم . امید است  با توجه بیشتر کارگردان  به جزییات در اجراهای بعدی این نمایش در روز های آینده شاهد کار ارزنده تری در حد تلاش بازیگران و خود متن زنده یاد "اکبر رادی" باشیم.

21/8/1394
سروش علیزاده