۱۳۸۸/۰۵/۱۰

شعری از غاده السمان شاعر سوری



سال ها دل طلب یاس نو از ما می کرد


رای دادیم و خدا قسمت ما کیهان کرد!


درود بر مهربان یاران
این عکس غاده السمان است. شاعر و چکامه نویس اهل کشور سوریه
بسیار پوزش می خواهم از دوستانی که این روز ها نمیتوانم به بلاگ هایشان سر بزنم.


یعنی سر می زنم اما نقد نمی کنم چون فرصت و دسترسی به اینترنت برایم محدود است.


این روز ها همش این شهر و آن شهر می روم و کلی دارد خوش می گذرد. مدام هم این جلسه و آن جلسه دعوت می شوم.


و با نوشته های دوستانم آشنا می شوم. همیشه هم کلی داستان به من می دهند که بخوانم و نظر بدهم. حالا انگاری من چه پخی هستم.


البته نمی دانم چرا با تمام این اوصاف خوشحال نیستم. دوست دارم بروم یک جای بسیار بسیار دور که هیچ کس مرا نشناسد. دوست دارم تمام گذشته و آینده یک جا پاک شود. دوست دارم سیال باشم ، محو باشم، خوشحال باشم اما نمی شود.دلم برای رشت تنگ شده است. چه قدر زود دلم برای رشت و آدم هایش تنگ می شود و این احساس چه قدر بد است.


دیروز ظهر یک نقد بر کتاب حافظ خیاوی نوشتم."مردی که گورش گم شد" اما جایی ندارم تایپش کنم . یک مهمانی خوب هم رفتم که رونمایی از یک کتاب بود. به زودی معرفی اش می کنم . یک داستان هم دارد توی دلم قیلی ویلی می کند و اما هنوز آماده بیرون ریزی نشده است و شاید همین بیشتر کلافه ام می کند.


یک شعر خانم ستاره قره باغ نژاد برایم فرستاد از یک شاعر سوری اما بد جوری انگاری حرف دل خودم بود.


برایتان می گذارم اگر حوصله دارید بخوانید!


با احترام و سپاس


سروش علیزاده


جایی که هوایش و مردمانش مانند رشت نیستند!





شعري از غاده السمان شاعره سوري


اگر به خانه ي من آمدي


برايم مداد بياور مداد سياه


مي‌خواهم روي چهره‌ام خط بکشم


تا به جرم زيبايي در قفس نيفتم


يک ضربدر هم روي قلبم تا به هوس هم نيفتم!


يک مداد پاک کن بده براي محو لب‌ها


نمي خواهم کسي به هواي سرخيشان، سياهم کند!


يک بيلچه، تا تمام غرايز زنانه را از ريشه در آورم


شخم بزنم وجودم را ... بدون اين‌ها راحت‌تر به بهشت مي‌روم گويا!


يک تيغ بده، موهايم را از ته بتراشم، سرم هوايي بخورد


و بي واسطه روسري کمي بيانديشم!


نخ و سوزن هم بده، براي زبانم


مي‌خواهم ... بدوزمش به سق


... اينگونه فريادم بي صداتر است!


قيچي يادت نرود، مي‌خواهم هر روز انديشه‌هايم را سانسور کنم!


پودر رختشويي هم لازم دارم


براي شستشوي مغزي!


مغزم را که شستم، پهن کنم روي بند


تا آرمان هايم را باد با خود ببرد به آنجايي که عرب ني انداخت.


مي داني که؟ بايد واقع‌بين بود !


صداخفه‌کن هم اگر گير آوردي بگير!


مي‌خواهم وقتي به جرم عشق و انتخاب،


برچسب ف/ا/ح/ش/ه مي‌زنندم بغضم را در گلو خفه کنم!


يک کپي از هويتم را هم مي‌خواهم


براي وقتي که خواهران و برادران ديني به قصد ارشاد،


فحش و تحقير تقديمم مي‌کنند،


به ياد بياورم که کيستم!


ترا به خدا ... اگر جايي ديدي حقي مي‌فروختند


برايم بخر ... تا در غذا بريزم


ترجيح مي‌دهم خودم قبل از ديگران حقم را بخورم !


سر آخر اگر پولي برايت ماند


برايم يک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،


بياويزم به گردنم ... و رويش با حروف درشت بنويسم:


من يک انسانم


من هنوز يک انسانم


من هر روز يک انسانم!

۱۳ نظر:

الدوز گفت...

ممنون که با این فرصت اندک لطفتان را شامل حال بنده کردید.
و باز هم ممنون از شعر زیبایی که به ما فرصت خواندنش و لمس کردنش را دادید.
نمی دانم این چه صیغه ای است که ما آدم ها هم از شنیدن درد انسان های دیگر عمیقاً دردمند و متاثر می شویم و هم باشنیدن دردهای مشترک اندکی احساس دل گرمی و انگار احساس آرامش می کنیم.موجودات غریبی هستیم ما آدم ها!

داستانسرا(عمولی) گفت...

سروووووووووووووووووش زود باش بگو بینم"ناخووووشی نیگیفتی" یعنی چی؟؟؟؟امتحان دارم آخهههههه.

فرشته مهاجر گفت...

سلام بردوست محترم وعزيز!
اين خصلت ما شمالي هاست كه زود دلمان براي وطنمان تنگ مي شود .
از اينكه در اين ازدحام فكري و مشغله ها ي سفري به ما سر زديد و نظري داديد كه هيچ كس حتي اشاره كوچكي به آن نكرد ممنونم .
در خساست داستان كوتاه كه بايد مواظب باشي كلمات را درست سر جايش بگذاري آوردن اسم برادر چه مفهومي مي تواند داشته باشد ؟
اين از پرونده هاي اخير سيد ميثم است .تا مدت ها مرا ديوانه كرده بود .دعا كنيد هيچ وقت پا به پيشه وكالت نگذاريد .
در ضمن از شعر زيبايي كه گذاشتي بسيار لذت برديم .
اميدوارم هي سوت بزنيد و هي با مطالب خوب به روز باشيد .

رستم فرخزاد گفت...

شعر بسیار زیباییست و گویای درد مشترک. دردی که نتنها گریبان گیر ما بلکه کل این مردمان بخت برگشته خاور میانه است و خوب ریشه قضیه هم که کاملا مشخصه و اون نقطه مشترک این ملتها دقیقا نقطه بدبختی همه این ملتهاست.

پیروز باشید و جاودان.

نظام مقدسی گفت...

اول مثل میشه احوال پرسی

بعد مثل اینکه خوش میگذره .همه جا میری و ... خب . بعد هم میگی من بی وفا شدم؟ اتفاقا دیروز با حمید بابایی چت میکردم کلی از تو تعریفات کردم البت بهت بگم که حمید هم باحاله . ببین .رشت که اوومدی بیا خوب نقد کن دیگه . حمید که نقد نمیکنه . از تلفنت هم ممنون . موقع خودش بهت زنگ میزنم یک چیز دیگه : شعر عالی بود . زندگی تلخه . امروزها منتظرم . منتظر تحولی بزرگ . خودت که میدونی چی میگم دیگه تحمل ندارم . از ارشاد هم خیری نرسید . دوباره گفتند یک داستانت باید حذف بشه . حذفش کردم . بعد یک داستان دیگه جایگزین کردم تا به اصطلاح خودشون سیاسی نباشه . بای عزیز دلم .

fs.khoshhal[at] gmail.com گفت...

تو طاقت پروانه را خواهی سرود، اما شمع زیرکانه تر می میرد.

گریستن جرم نیست ، ادمی همواره در مصیبت ازاد است.

وقتی که دی ماه ، وقتی که باز دی ماه کنار سرفه می اید

نه این سینه ، هراوازی که اواز ، صدای زخم ، صدای زخم است.

دریغا ! همین که بوی ریحان می اید

گریبان چراغ را می گیرند : که توی ای سوسو!

چرا ان شب فیتیله ات لرزید؟!

بگذریم!

اینجاست که به باد می اندیشم،

یک صندلی در سرسرای مداین

و نگاهی طویل ، تا دوردست همان ابری ، که نخواهد بارید.

من نمی دانم ، نمی دانم این همه دیوار ،

از خواب ابی ارغوان چه می خواهند !
.
.
.

مشتاقانه منتظر بازگشتتان هستیم. جای خالی شما را سبزنگه می داریم با نهالی از انار.. بدرود

شهرام بیطار گفت...

سلام سروش عزیزم . آقا علت اینکه هیچ جا بهت نمیچسبه اینه که توی بهشت ایران داری زندگی میکنی . ماها وقتی میایم ولایت کلی شاد میشیم . اما تو کجا میخوای بری از اونجا بهتر . ولی از شوخی گذشته یه سر بیا طرف های آذربایجان . الان طبیعت اینجا محشره . گرما هم به اندازه اونور ها نیست . شعر فوق العاده ای بود . خیلی لذت بردم از خوندنش . ممنون که ماها رو سهیم کردی . مواظب خودت باش دوست من




با درود و سپاس فراوان : شهرام

شهرام بیطار گفت...

بابا تو هم که کامنت هات رو قایم کردی . راستی یه سوال . اینجا جایی نداره که بشه کامنت ها رو دید فقط . مثلاً اینکه بدونی کی برای بلاگ های قبلیت کامنت گذاشته؟ من بلد نیستم و شانسی کامنتت رو برای پست قبلیم دیدم . توی 360 یه قسمت بود که کامنت ها رو نشون میداد . حتی کامنت هایی که برای پست های قبلی گذاشته میشن . ولی توی بلاگ اسپات اون قسمت رو بلد نیستم . الان اگه من برای یه پست قدیمیت کامنت بذارم از کجا میتونی بفهمی؟

... گفت...

سلام رفیق
یعنی دوباره سلام و بارها سلام
اینجا هنوز بارانیست
حال خوبی دارم چون هنوز هم می تونم بخونم چیزی که درد من هم هست
چند وقت پیش یه دختر 19 ساله شعری برام فرستاد که درست همین حرفها رو میزد. کاش اجازه داشتمو شعرش رو می گذاشتم تا ببینی که هموطنت هم همین حرفهارو جای دیگه یی زده شاید بهتر.
__________________________________
من هنوز معتقدم
که زمین یک کره است
و خدا باکره است
چیدن یک گل هم
طرح یک فاجعه است

من هنوز معتقدم
دوستی فاصله ایست
از صداقت تا مرگ
و به این حادثه ایمان دارم
اگر این صورتکان انسانند
یک نفر می خندد
و هزار گریانند

من هنوز معتقدم

لیلا صادقی گفت...

شعر بسیار زیبایی بود. البته به گمانم روی زبان ترجمه می شد کار بیشتری کرد. اما لذت بردم. موفق باشید.

ناشناس گفت...

اصل تازی این شعرکجاست ؟آیا اصل آن به زبان عربی است یا به زبان انگلیسی بوده؟

ghazal گفت...

شعرخوش فرم ومفهومی است ولی گمان نمیکنم ریشه این مشکلات به دین مردم خاورمیانه برگردد/اگرانسان نمیخواهد فکرش بازباشد گناه خداچیست؟ذهنی میتواندرهایی بخش باشدکه مانند چترچترباز گشوده شود وگرنه کارکردی ندارد/درجوامع اروپایی نیز زن بسیارمورد ظلم جامعه مردسالارقرارگرفته واکنون هم کشیشان و...عامل بحرانها وبلایای جهانی رازن میدانند.اسم فامیل زن بعد ازدواج به اسم شوهرش تغییرمیابد/قبلهادراروپا وقتی مردی میخاست زنی اختیارکند ازاحوالات زیباییش وخانه داریش پرسیده میشد نه هوش وقدرت اندیشه اش همین میشودکه زن بالاجبار از زنانگی اش بیرون آمده وسراغ ورزش رزمی و چه وچه ها که نمیرود !گویا سرنوشت زن اینگونه شدکه خصلتهای زنانه اش بخاطرجهالت مردان آنگونه که خداوضع کرده موجب دوام زندگیش نشدو اگر اکنون درایران مردی زن تحصیل کرده میخواهد اغلب نه بخاطر اینکه ازفهم زن خوشش میاید بلکه برای گرداندن زندگی نیازمالی به زن پیداکرده چون هرچه زن ازجامعه دورتر باشد مردش قدرت تسلط بیشتری روی وی خواهد داشت/دین گاهی سدراه اندیشه بحساب میاید که این ساخته دست بشر است برای فرار اززیر بار مسئولیت انسانی وتفکردر هستی ضمنآ بسنده کردن به اعمال سطحی دین/پایدار باشید

ghazal گفت...

من چندان از تاریخی که برزنان گذشته اطلاعی ندارم وتفاوت زمانی که زن همپای مرد کشاورزی و...میکرد رو باصنعتی شدن جوامع و تاحدی خانه نشین شدنش نمیدانم؟!ولی حس میکنم مردها" یازن ها را فرشته مطلق پنداشته اند که به واسطه اشتباه کوچکی از وی که بخاطر انسان بودن وجایزالخطابودن سرزده از عرش به فرش کشیده اند یابرعکس شیطان مطلق(ضعیفه/عورتینه) که عامل همه بدبختی های بشر بوده وزنها نیزبی تقصیر نبوده اینها را باور کرده اند/حال آنکه زن میخاهد انسان ببینندش وموجودی که نیازمند مکمل انسانیش بنام مرداست نه شاهزاده سواربراسب وناجی/صرفآ انسانش آرزوست