امید ترقی اولین مجمع تئاتر گیلان
( 29 جوزای 1289 خورشیدی )
-----------------------
اولین مجمع تئاتر که در گیلان به وجود آمد امید ترقی بود ، نخستین کانونی که هدف آن تنویر افکار عمومی و سوق دادن جامعه به سوی ترقی و تجدد و خدمات اجتماعی از قبیل افتتاح مدارس و مبارزه با بیسوادی و تاسیس قرائت خانه و کتابخانه عمومی بوده و الحق در این راه پیشرفت های محسوس و شایسته ای نیز کردند .
بعد از مشروطیت مردم تشنه چیزهای نو بودند و ایالت گیلان بنا به موقعیت جغرافیایی و ازدیاد رفت وآمد خارجیان زودتر از همه جا به تحصیل چیزهای نو موفق شد و برای اولین بار به ترویج تئاتر اقدام نمود و با اهمیتی که برای این فن قائل بود جوانان حساس و مترقی ما توانستند خیلی زود مهارت و استعدادشان را در این رشته هنری ظاهر سازند .
چون استبداد صغیر به میان آمد ، جوانان آزادی خواه این سامان به مخالفت برخاستند ، کنسول روسیه تزاری که مردی سفاک و پر کین بود بر اوضاع اجتماعی و اداری نفوذ وحشیانه و شیطانی داشت ، دست به یک سلسله عملیات مفسدت آمیز زد ، هر چه می خواست انجام می داد و هیچ کس هم قدرت نداشت بدون کسب اجازه او شروع بکاری نماید ، او روح بازخواست را از اجتماع سلب کرده بود ولی مع الوصف آزادیخواهان از کوشش ها دست بردار نبوده و برای نجات خود و مردم از چنگال دیو استبداد فداکاری می کردند و خیلی اتفاق می افتاد که در حین پیشروی هدف عالی خود ، با قزاق های روس تصادف و برخوردهایی بکنند ، در یکی از این تصادفات ، کنسول روس به بهانه ی اینکه یکی از مامورین دولتی به یاری یکی از آزادیخواهان ، قزاقی را کشته است ، با قزاق ها به کمیساریا و نظمیه ریخته و کاظم نام رئیس کمیساریا و ابراهیم یا یوسف خان نامی رییس نظمیه ی وقت را به اتفاق امام جمعه تالش دستگیر و به دار آویخت ( نگراسف برای درهم شکستن روحیه ی آزادی طلبی مردم گیلان ، چنگیز صفت اعمالی را انجام داد که موجب شرم و ننگ تاریخ شد ، یکی از این اقدامات ، دستگیر کردن گروه بیشماری از گیلانیان و محاکمه ی ننگین و فرمایشی آنها ، و به دار آویختن چهارتن از آزادگان همیشه زنده ی تاریخ ، یوسف خان جوبنه ای ، کاظم خان ریسس کمیسری ، ملا عزیز شریعتمدار کرگانی و صالح خان در روز 13 صفر 1330 ه.ق در قرق ناصریه است ، این آزادگان را بعد از بدار زدن با لباس و بدون تشریفات مذهبی در چاله ای که کنده بودند افکند و روی آنها را با گچ و آهک پوشانید ، مزار این آزادگان رادمرد هم اکنون در گوشه ای از باغ بیمارستان پورسینای رشت غریبانه فریادگر بیداد و ستمی است که بمردم گیلان رفته است . روانشان شاد و نامشان هماره به یاد باد ) ، این عمل نفرت انگیز بیش از پیش مردم را نسبت به اوضاع عصبانی و خشمناک ساخت و آنها را در خفا ، علیه زور و قلدری و اجحاف ، متشکل نمود ، کنسول تزاری که بویی از این تشکیلات نهانی برده بود به دنبال بهانه و علتی می گردید تا دوباره اشخاص مورد سوءظن را سر به نیست نماید ، اتفاقا در ا ین گیرودار مهتر محمد علی شاه به رشت آمد و شبی را در بادی الله مورد حمله عده ای قرار گرفت و به سختی مجروح شد ، این موضوع فرصتی به کنسول داد داد تا به بهانه های عجیب و غریب شادروان حاجی ملک را که از آزادی خواهان بنام عصر و خانه اش در بادی الله خانقاه و کانون تجمع آزادی طلبان بود به اتفاق عده زیادی از جوانان که منهم (عباس اصالت معروف به عباس بانکی) در میان آنها بودم دستگیر نموده و مورد شتم و آزار قرار دهد ، در میان دستگیر شدگان افراد احساساتی و افراطی زیاد بودند و تظاهرات شایسته نیز می کردند .
این دو نمونه تجاوز و تعدی بیشرمانه ای که شرح دادم صرفنظر از تشکیلات مخفی ملیون و احرار ، هنرمندان را هم واداشت تا به طرق مختلفه هنری افکار عامه را برای مقاومت در مقابل فشار و زور حاضر نمایند .
در یک چنین موقعی من و میرزا یحیی و حسن ناصر ، منزلی اجاره کرده و آن را محل تمرین ساز قرار داده بودیم و گاه گاهی نیز در خارج شهر اجتماعاتی کنسرت مانند تشکیل داده و با خواندن اشعار وطنی و تصنیف های مهیج ملی در دستگاه های موسیقی مردم را به آزادی علاقمند و بدان تشویق و تحریص می کردیم ، بد نیست بدانید میرزا یحیی خان اصلا کرمانی و در زمانی که تازه انقلاب مشروطیت در گرفته بود به گیلان آمده و در رشت ، راسته ی زرگرها ، جنب مسجد دکان زرگری گشود و از این راه امرار معاش می کرد ، جوانی فعال ، خوش ذوق و با نشاط و در پیکار با استبداد بی تاب و محیط مبارز گیلان برای او جنبه ی ایده آل پیدا کرده بود .( یحیی کرمانی – نام برده در بدو انقلاب مشروطیت گیلان به رشت آمده کتابفروشی می کرد ، بعد زرگری را پیشه ساخت و سپس عضو انقلاب جنگل گردید و آخر از همه به خدمت وزارت دارایی در آمده بازنشسته ی آن وزارتخانه گردید ، گفتارش را همواره با مزاح و بذله گویی توام می ساخت و خود را یعفوراف می نامید ، با لهجه ی شیرین کرمانی سخن می گفت و همیشه خندان و با نشاط بود ، نقش های کمدی و فکاهی نمایش ها را ایفا می نمود و نقشش را ماهرانه انجام می داد ، در ساری مازندران باغی پس از بازنشستگی اش دست و پا کرد و به فلاحت و تربیت درختان اهلی و میوه دار پرداخت .
محصول باغ کمک بزرگی به دوره ی بازنشستگی اش بود نامبرده به سال 1330 شمسی در طهران به عارضه ی سکته درگذشت . گیلان در گذرگاه زمان نوشته ی آقای میرفخرایی رویه 355)
میرزا حسن ناصر نیز جوانی بسیار مودب و موقر و تحصیل کرده ، با افکاری بلند و آزاد اندیشی منطقی و تازه از سفر اروپا برگشته بود ، وی مدتی را در تالش نزد ضرغام السلطنه به سمت منشیگری و معلم زبان فرانسه پسرش سلیمان پاشا خان بسر برد ولی چون برای اینگونه کارها ساخته نشده بود به تهران رفت و در خدمت وزارت مالیه در آمد ، با سمت پیشکاری مالیه گیلان به رشت برگشت ، در این زمان حاجی میرزا حسن رشدیه ، مدرسه رشدیه را در رشت و انزلی بنیاد نهاده و مدیریت مدرسه رشت را به این جوان دانشمند سپرد ، خدمات بی دریغ فرهنگی ، میرزا حسن خان را شاخص نمود و نمایندگی معارف نیز به او داده شد ، وی با پشتکار بی نظیر خویش ، معلمی مدرسه شمس را نیز پذیرفت و بدون اخذ دیناری به بیداری مردم و با سواد نمودن جوانان مستعد گیلان پرداخت .
در آن زمان نهضت فرهنگی نیز همپای انقلاب مشروطیت آغاز گردیده بود ، مردان شریف و انسان دوست لحظه ای آرام نداشتند ، با برخورداری از امکانات بسیار اندک و محدود مادی و معنوی به گشودن مدارس می پرداختند و چون کمکی از طرف دولت به آنها نمی شد و یا اگر هم احیانا می شد بمانند قطره آبی بود که بر زمین تشنه ظهر مرداد ماه بچکد ، صاحبان مدارس بعد از مدتی کوشش و خون جگر خوردن ، ناچار به تعطیل مدرسه می شدند و برای اینکه این سرنوشت محتوم را به تاخیر اندازند می باید عوایدی دست و پا کنند ، اعانه ای می گرفتند ، به این و آن متوسل می شدند ، باید قبول کرد که اینگونه تکدی شرافتمندانه نیز حدی داشت .
یکی از مدارس فعال ولی کم سرمایه وقت نیز مدرسه ی اتفاق رشت بود که آقای میرزا علی حبیب زاده حبیبی ( مدرسه ی اتفاق را میرزا علی آقا ناظم (حبیبی ) فرزند حاجی حبیب اصفهانی ، شربت دار سپهدار رشتی تاسیس کرد ، نامبرده گذشته از نظامت ، مدیریت مدرسه را نیز عهده دار بود و برای اداره مدرسه تلاش های بسیار می کرد . علی حبیبی ابتدا در مدرسه مجدیه ناظم بود و بهمین جهت به علی آقا ناظم شهرت یافت ، مدرسه اتفاق را به تنهایی و مدرسه شمس را به کمک همفکران دیگرش ، که هر یک مدرسه ای جداگانه داشتند اداره می کرد ، مدرسه شمس در حقیقت ادغام شده چند مدرسه بود . علی حبیبی تا آخر عمر از خدمات فرهنگیش دست برنداشت و در شهرستان های فومن و لنگرود و گرگان سالها رییس فرهنگ بود ، اسماعیل پور رسول و شیخ علی تنها به شرح ایضا پاداشی که اولیای وزارت فرهنگ در پایان عمر به علی حبیبی دادند مدیریت یک دبستان شش کلاسه در اهواز بود که کمی بعد بازنشسته شد و از این تحقیری که نسبت به او بعمل آمده بود آزرده خاطر بود تا آنکه در آذر ماه 1324 شمسی به عارضه ی سکته ی مغزی درگذشت {کتاب گبلان در جنبش مشروطیت نوشته ی آقای ابراهیم فخرایی} ) تاسیس نمود و طبعا به علت داشتن فصل مشترک با ناصر دوستی و صمیمیت داشت ، میرزا حسن خان ناصر که با حفظ دیگر سمت ها معلم مدرسه امید ترقی (باید مدرسه ی اتفاق باشد نه امید ترقی) هم بود ، پیس خسیس مولیر را بدست آورد و به ترجمه ی فارسی آن پرداخت ، در این زمان میرزا علی حبیب زاده حبیبی از کسر بودجه امید ترقی درد دل زیادی با ناصر نموده و متذکر شد که به تعطیل اجباری مدرسه ناگزیر است ، همین موضوع ناصر ر ابفکر انداخت که به تاسیس یک مجمع تئاتری که بتواند درآمدی تحصیل کند تا با آن از خطر تعطیل اجباری مدارس جلوگیری نموده بپردازد ، نتیجه فکر خود را با ما در میان نهاد ، چون فکر فوق العاده پسندیده و انسانی بود ما سه نفر در آن زمانی که هرگونه نهضت ترقی خواهانه با مخالفت شدید روبرو می شد و بر سر موجدین آن چماق تکفیر فرود می آمد و نماینده ی رسمی یک دولت خارجی (منظور نگراسف کنسول روس تزاری است )نیز با آزادیخواهان و هنرمندان اصلاح طلب راه نفاق می پیمود ، در 27 جمادی الااولی 1329 ه. ق نخستین مجمع تئاتری را به نام امید ترقی در گیلان ( رشت ) بوجود آوردیم . (تاسیس امید ترقی 1328 ه.ق برابر 29 جوزای 1289 خورشیدی بود که آقای کریم کشاورز دررویه 136 کتاب گیلان آنرا 1286 ش ثبت کرده است )
...............
تاریخ نمایش در گیلان – فریدون نوزاد
( 29 جوزای 1289 خورشیدی )
-----------------------
اولین مجمع تئاتر که در گیلان به وجود آمد امید ترقی بود ، نخستین کانونی که هدف آن تنویر افکار عمومی و سوق دادن جامعه به سوی ترقی و تجدد و خدمات اجتماعی از قبیل افتتاح مدارس و مبارزه با بیسوادی و تاسیس قرائت خانه و کتابخانه عمومی بوده و الحق در این راه پیشرفت های محسوس و شایسته ای نیز کردند .
بعد از مشروطیت مردم تشنه چیزهای نو بودند و ایالت گیلان بنا به موقعیت جغرافیایی و ازدیاد رفت وآمد خارجیان زودتر از همه جا به تحصیل چیزهای نو موفق شد و برای اولین بار به ترویج تئاتر اقدام نمود و با اهمیتی که برای این فن قائل بود جوانان حساس و مترقی ما توانستند خیلی زود مهارت و استعدادشان را در این رشته هنری ظاهر سازند .
چون استبداد صغیر به میان آمد ، جوانان آزادی خواه این سامان به مخالفت برخاستند ، کنسول روسیه تزاری که مردی سفاک و پر کین بود بر اوضاع اجتماعی و اداری نفوذ وحشیانه و شیطانی داشت ، دست به یک سلسله عملیات مفسدت آمیز زد ، هر چه می خواست انجام می داد و هیچ کس هم قدرت نداشت بدون کسب اجازه او شروع بکاری نماید ، او روح بازخواست را از اجتماع سلب کرده بود ولی مع الوصف آزادیخواهان از کوشش ها دست بردار نبوده و برای نجات خود و مردم از چنگال دیو استبداد فداکاری می کردند و خیلی اتفاق می افتاد که در حین پیشروی هدف عالی خود ، با قزاق های روس تصادف و برخوردهایی بکنند ، در یکی از این تصادفات ، کنسول روس به بهانه ی اینکه یکی از مامورین دولتی به یاری یکی از آزادیخواهان ، قزاقی را کشته است ، با قزاق ها به کمیساریا و نظمیه ریخته و کاظم نام رئیس کمیساریا و ابراهیم یا یوسف خان نامی رییس نظمیه ی وقت را به اتفاق امام جمعه تالش دستگیر و به دار آویخت ( نگراسف برای درهم شکستن روحیه ی آزادی طلبی مردم گیلان ، چنگیز صفت اعمالی را انجام داد که موجب شرم و ننگ تاریخ شد ، یکی از این اقدامات ، دستگیر کردن گروه بیشماری از گیلانیان و محاکمه ی ننگین و فرمایشی آنها ، و به دار آویختن چهارتن از آزادگان همیشه زنده ی تاریخ ، یوسف خان جوبنه ای ، کاظم خان ریسس کمیسری ، ملا عزیز شریعتمدار کرگانی و صالح خان در روز 13 صفر 1330 ه.ق در قرق ناصریه است ، این آزادگان را بعد از بدار زدن با لباس و بدون تشریفات مذهبی در چاله ای که کنده بودند افکند و روی آنها را با گچ و آهک پوشانید ، مزار این آزادگان رادمرد هم اکنون در گوشه ای از باغ بیمارستان پورسینای رشت غریبانه فریادگر بیداد و ستمی است که بمردم گیلان رفته است . روانشان شاد و نامشان هماره به یاد باد ) ، این عمل نفرت انگیز بیش از پیش مردم را نسبت به اوضاع عصبانی و خشمناک ساخت و آنها را در خفا ، علیه زور و قلدری و اجحاف ، متشکل نمود ، کنسول تزاری که بویی از این تشکیلات نهانی برده بود به دنبال بهانه و علتی می گردید تا دوباره اشخاص مورد سوءظن را سر به نیست نماید ، اتفاقا در ا ین گیرودار مهتر محمد علی شاه به رشت آمد و شبی را در بادی الله مورد حمله عده ای قرار گرفت و به سختی مجروح شد ، این موضوع فرصتی به کنسول داد داد تا به بهانه های عجیب و غریب شادروان حاجی ملک را که از آزادی خواهان بنام عصر و خانه اش در بادی الله خانقاه و کانون تجمع آزادی طلبان بود به اتفاق عده زیادی از جوانان که منهم (عباس اصالت معروف به عباس بانکی) در میان آنها بودم دستگیر نموده و مورد شتم و آزار قرار دهد ، در میان دستگیر شدگان افراد احساساتی و افراطی زیاد بودند و تظاهرات شایسته نیز می کردند .
این دو نمونه تجاوز و تعدی بیشرمانه ای که شرح دادم صرفنظر از تشکیلات مخفی ملیون و احرار ، هنرمندان را هم واداشت تا به طرق مختلفه هنری افکار عامه را برای مقاومت در مقابل فشار و زور حاضر نمایند .
در یک چنین موقعی من و میرزا یحیی و حسن ناصر ، منزلی اجاره کرده و آن را محل تمرین ساز قرار داده بودیم و گاه گاهی نیز در خارج شهر اجتماعاتی کنسرت مانند تشکیل داده و با خواندن اشعار وطنی و تصنیف های مهیج ملی در دستگاه های موسیقی مردم را به آزادی علاقمند و بدان تشویق و تحریص می کردیم ، بد نیست بدانید میرزا یحیی خان اصلا کرمانی و در زمانی که تازه انقلاب مشروطیت در گرفته بود به گیلان آمده و در رشت ، راسته ی زرگرها ، جنب مسجد دکان زرگری گشود و از این راه امرار معاش می کرد ، جوانی فعال ، خوش ذوق و با نشاط و در پیکار با استبداد بی تاب و محیط مبارز گیلان برای او جنبه ی ایده آل پیدا کرده بود .( یحیی کرمانی – نام برده در بدو انقلاب مشروطیت گیلان به رشت آمده کتابفروشی می کرد ، بعد زرگری را پیشه ساخت و سپس عضو انقلاب جنگل گردید و آخر از همه به خدمت وزارت دارایی در آمده بازنشسته ی آن وزارتخانه گردید ، گفتارش را همواره با مزاح و بذله گویی توام می ساخت و خود را یعفوراف می نامید ، با لهجه ی شیرین کرمانی سخن می گفت و همیشه خندان و با نشاط بود ، نقش های کمدی و فکاهی نمایش ها را ایفا می نمود و نقشش را ماهرانه انجام می داد ، در ساری مازندران باغی پس از بازنشستگی اش دست و پا کرد و به فلاحت و تربیت درختان اهلی و میوه دار پرداخت .
محصول باغ کمک بزرگی به دوره ی بازنشستگی اش بود نامبرده به سال 1330 شمسی در طهران به عارضه ی سکته درگذشت . گیلان در گذرگاه زمان نوشته ی آقای میرفخرایی رویه 355)
میرزا حسن ناصر نیز جوانی بسیار مودب و موقر و تحصیل کرده ، با افکاری بلند و آزاد اندیشی منطقی و تازه از سفر اروپا برگشته بود ، وی مدتی را در تالش نزد ضرغام السلطنه به سمت منشیگری و معلم زبان فرانسه پسرش سلیمان پاشا خان بسر برد ولی چون برای اینگونه کارها ساخته نشده بود به تهران رفت و در خدمت وزارت مالیه در آمد ، با سمت پیشکاری مالیه گیلان به رشت برگشت ، در این زمان حاجی میرزا حسن رشدیه ، مدرسه رشدیه را در رشت و انزلی بنیاد نهاده و مدیریت مدرسه رشت را به این جوان دانشمند سپرد ، خدمات بی دریغ فرهنگی ، میرزا حسن خان را شاخص نمود و نمایندگی معارف نیز به او داده شد ، وی با پشتکار بی نظیر خویش ، معلمی مدرسه شمس را نیز پذیرفت و بدون اخذ دیناری به بیداری مردم و با سواد نمودن جوانان مستعد گیلان پرداخت .
در آن زمان نهضت فرهنگی نیز همپای انقلاب مشروطیت آغاز گردیده بود ، مردان شریف و انسان دوست لحظه ای آرام نداشتند ، با برخورداری از امکانات بسیار اندک و محدود مادی و معنوی به گشودن مدارس می پرداختند و چون کمکی از طرف دولت به آنها نمی شد و یا اگر هم احیانا می شد بمانند قطره آبی بود که بر زمین تشنه ظهر مرداد ماه بچکد ، صاحبان مدارس بعد از مدتی کوشش و خون جگر خوردن ، ناچار به تعطیل مدرسه می شدند و برای اینکه این سرنوشت محتوم را به تاخیر اندازند می باید عوایدی دست و پا کنند ، اعانه ای می گرفتند ، به این و آن متوسل می شدند ، باید قبول کرد که اینگونه تکدی شرافتمندانه نیز حدی داشت .
یکی از مدارس فعال ولی کم سرمایه وقت نیز مدرسه ی اتفاق رشت بود که آقای میرزا علی حبیب زاده حبیبی ( مدرسه ی اتفاق را میرزا علی آقا ناظم (حبیبی ) فرزند حاجی حبیب اصفهانی ، شربت دار سپهدار رشتی تاسیس کرد ، نامبرده گذشته از نظامت ، مدیریت مدرسه را نیز عهده دار بود و برای اداره مدرسه تلاش های بسیار می کرد . علی حبیبی ابتدا در مدرسه مجدیه ناظم بود و بهمین جهت به علی آقا ناظم شهرت یافت ، مدرسه اتفاق را به تنهایی و مدرسه شمس را به کمک همفکران دیگرش ، که هر یک مدرسه ای جداگانه داشتند اداره می کرد ، مدرسه شمس در حقیقت ادغام شده چند مدرسه بود . علی حبیبی تا آخر عمر از خدمات فرهنگیش دست برنداشت و در شهرستان های فومن و لنگرود و گرگان سالها رییس فرهنگ بود ، اسماعیل پور رسول و شیخ علی تنها به شرح ایضا پاداشی که اولیای وزارت فرهنگ در پایان عمر به علی حبیبی دادند مدیریت یک دبستان شش کلاسه در اهواز بود که کمی بعد بازنشسته شد و از این تحقیری که نسبت به او بعمل آمده بود آزرده خاطر بود تا آنکه در آذر ماه 1324 شمسی به عارضه ی سکته ی مغزی درگذشت {کتاب گبلان در جنبش مشروطیت نوشته ی آقای ابراهیم فخرایی} ) تاسیس نمود و طبعا به علت داشتن فصل مشترک با ناصر دوستی و صمیمیت داشت ، میرزا حسن خان ناصر که با حفظ دیگر سمت ها معلم مدرسه امید ترقی (باید مدرسه ی اتفاق باشد نه امید ترقی) هم بود ، پیس خسیس مولیر را بدست آورد و به ترجمه ی فارسی آن پرداخت ، در این زمان میرزا علی حبیب زاده حبیبی از کسر بودجه امید ترقی درد دل زیادی با ناصر نموده و متذکر شد که به تعطیل اجباری مدرسه ناگزیر است ، همین موضوع ناصر ر ابفکر انداخت که به تاسیس یک مجمع تئاتری که بتواند درآمدی تحصیل کند تا با آن از خطر تعطیل اجباری مدارس جلوگیری نموده بپردازد ، نتیجه فکر خود را با ما در میان نهاد ، چون فکر فوق العاده پسندیده و انسانی بود ما سه نفر در آن زمانی که هرگونه نهضت ترقی خواهانه با مخالفت شدید روبرو می شد و بر سر موجدین آن چماق تکفیر فرود می آمد و نماینده ی رسمی یک دولت خارجی (منظور نگراسف کنسول روس تزاری است )نیز با آزادیخواهان و هنرمندان اصلاح طلب راه نفاق می پیمود ، در 27 جمادی الااولی 1329 ه. ق نخستین مجمع تئاتری را به نام امید ترقی در گیلان ( رشت ) بوجود آوردیم . (تاسیس امید ترقی 1328 ه.ق برابر 29 جوزای 1289 خورشیدی بود که آقای کریم کشاورز دررویه 136 کتاب گیلان آنرا 1286 ش ثبت کرده است )
...............
تاریخ نمایش در گیلان – فریدون نوزاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر