۱۳۸۹/۰۷/۰۸

گفتگوي سروش عليزاده با شهلا شهابيان


اين گفتگوي من - سروش عليزاده- است با شهلا شهابيان كه  مثل خیلی‌ها یادش نمی‌آید اولین داستانش را کی نوشته است اما چاپ اولین داستانش را در سال 68 به یاد دارد. داستان خورشید خُله که در سروش نوجوان كه با نام مستعار چاپ شد و تا چند سال آخرین داستان چاپ شده‌ی او بود! پس از وقفه‌ای طولانی و در سال هشتاد وپنج، پس از شرکت در کارگاه داستان نویسی چند داستان کوتاه از او در نشریات مختلف چاپ شد. در سال 87 داستان درد از او در هفتمین دوره‌ی جایزه‌ی ادبی هدایت جزء چهار داستان برگزیده اعلام شد و در آخرین روزهای اسفند سال 88  مجموعه‌ای از  داستان‌های کوتاه او به نام " به یک چیز خوب فکر کن" منتشر شد. 
علیزاده: اگر موافق باشید اول در مورد کل مجموعه داستان صحبت کنیم. این کتاب ماحصل چند سال نوشتن است؟
شهابیان: تاریخی که پای داستان‌ها آمده سال هشتاد و سه را نشان می‌دهد. اما واقعیت این است که من هم مثل دیگران چند سالی پیش از این تارخ شروع کرده‌ام.
علیزاده: در پشت جلد نوشته شده از کتاب‌های عصر چهارشنبه ‌ی ما، آیا این کتاب یک کار کارگاهی است یا یک کتاب مستقل است؟ منظورم این است که این نوشته ممکن است به ذهن خواننده اینطور القا کند که   عده‌ای در یک کارگاه داستان‌نویسی نشسته‌اند و براساس سوژه‌های مشترک داستان نوشته‌اند.
شهابیان: هر چند نمی‌توان منکر تاثیر کارگاه بر داستان نویس بود اما با توجه به تاریخ، بیشتر داستان‌های این مجموعه، حداقل در نسخه‌های اولیه‌اشان، پیش از سال هشتاد و پنج، هشتاد و شش نوشته‌شده‌اند، یعنی پیش از آمدن من به کارگاه. بنا بر این نوشتن بر اساس سوژه‌ی مشترک منتفی است. اما اینکه چرا پشت کتاب موضوع مورد اشاره شما آمده. من معتقدم  نِفس این کار می‌تواند ادای دین متقابل بین کلیت کارگاه، استاد و تک تک دوستان داستان نویسی باشد که کتاب‌شان تحت این عنوان چاپ می‌شود. البته بناست روی جلد این سری کتاب‌ها، که حداقل ده جلد خواهند بود،از نظر فرم کلی طرح یکسان زده‌شود که در این صورت کتاب‌ها در عین حال که از نظر محتوای داستانی مستقل هستند دارای شناسنامه و هویت شاخص خواهند شد. یعنی بیننده در نگاه اول و بر اساس ذهنیتی که از ناشری خاص دارد روی کتاب قضاوت خواهد کرد. البته باید اضافه کنم که به این ترتیب ناشر هم در بده و بستان کارگاه و داستان‌نویس وارد شده‌است.
علیزاده: یکی از چیزهایی که در این مجموعه جلب توجه می‌کند انتخاب سوژه‌های مختلف برای داستان‌های مختلف است. یعنی فکر اولیه‌ متفاوت است. مثل خیلی از مجموعه‌ها سوژه‌ها تکرار نمی‌شوند. شما سوژه‌ها را از کجا انتخاب می‌کنید؟ چه سیری را برای نوشتن می‌گذرانید؟
شهابیان: در مورد انتخاب سوژه‌، جواب این سوال کمی تکراری است. دور و بر ما، حتی درون خودِ ما پر از سوژه است اما آنچه که به سوژه عینیت می‌بخشد جنس نگاه ما به آن و نیز مقوله‌ی داستان‌نویسی است. جنس نگاه یک داستان‌نویس با نگاه یک ناظرِ صرف متفاوت است. اگر نگاه ما به داستان‌نویسی حرفه‌ای باشد مدام در حال گرته برداری و خلق کردن خواهیم بود. اما به گمان من بخش مهم‌تر کار، جسمیت بخشیدن به مخلوقات ذهنی است. اینکه بنویسیم، بنویسیم و باز هم بنویسیم.
اما در مورد سیر نوشتن، معمولا روال خاصی ندارم. غیر از اینکه اگر تنبلی ذاتی‌ام اجازه داد و نوشتم آنقدر بازنویسی‌اش می‌کنم تا راضی‌ام کند.
علیزاده: سوژه را چطور می‌پرورانید؟ یعنی عادت خاصی برای این کار دارید؟ مثلا نویسنده‌ای عادت دارد پاهایش را در تشت آب بگذارد یا نویسنده‌ای قبل از نوشتن حتما باید دوش بگیرد.
شهابیان: نه، از این عادت‌های عجیب و غریب خبری نیست. هر چند اگرهم بود نمی‌گفتم! معمولا از ساعت هفت، هفت و نیم صبح تا ساعت ده می‌نویسم. ولی در طول روز اگر مورد خاصی مثلا تکیه کلامی برای یک شخصیت، آرایش مویی برای کسی و یا ترتیب چینش اشیا در مکانی که دارم تصویر می‌کنم به ذهنم بیاید حتما یادداشت می‌کنم. البته همیشه طوری می‌نویسم که حرف ناتمامی باقی بماند، چون شب‌ها قبل از خواب و صبح‌ها همینکه بیدار می‌شوم بهترین وقت‌ها برای فکر کردن به داستان است آخر من ذاتا در نوشتن تنبلم. بیشتر داستان‌ها تا پیش از این که روی کاغذ بیاید یا تایپ شود مدت‌ها‌ در پس و پشت ذهنم زندگی می‌کند. هرچند بنا نداشتم از عادتهایم بگویم اما اگر بخشی از داستانی که دارم می‌نویسم مرا راضی کند آنقدر هیجانزده می‌شوم که دیگر نمی توانم ادامه بدهم! آنوقت است که می‌روم سراغ هرزه علف‌های باغچه! خوشبختانه هوای مرطوب شمال، هیچوقت ناامیدم نمی‌کند! همیشه باغچه هرزه علف دارد و من تا آنها را یکی یکی از ریشه دربیاورم دوباره برگشته‌ام به حال و هوای داستان و دارم به ادامه‌ی آن فکر می‌کنم.
علیزاده: اسم داستان‌ها را چطور انتخاب می‌کنید؟ ملاکتان چیست؟ آیا پیشنهاد دیگران است؟
شهابیان: معمولا اسم‌ داستانها را خودم می‌گذارم و فکر می‌کنم برای این کار معیار خاصی وجود نداشته‌باشد مگر همان حس اولیه‌ای که سوژه و خودِ داستان به من می‌دهد. البته به استثنای اسم داستان شانه کمتر زن... که از نوشته‌ یا داستانی از آقای حسین یعقوبی وام گرفتم. این را هم اضافه کنم که سعی کردم از ایشان کسب اجازه کنم اما به میلی که فرستادم پاسخ داده نشد! بعضی وقت‌ها واقعا انتخاب اسم سخت‌ترین بخش کار است. اسمی که می‌خواهی در عین حال که داستان را لو نمی‌دهد جذاب هم باشد. مثلا در همین مجموعه، داستانی دارم به نام بچه. هنوز هم ناخودآگاه برایش دنبال اسم می‌گردم!
علیزاده: وقتی که داستان درد را خواندم ارتباط بین انسان‌ها به نظرم جالب آمد. سوژه‌ی این داستان را شما چقدر در زندگی واقعی تجربه کرده‌اید؟ چیزی که در این داستن مشخص نیست این است که این داستان در چه برهه‌ای از زمان اتفاق افتاده‌است. شاید بشود به نوعی مکانیتی برای این کار در ذهن تصور کرد ولی زمانش مشخص نیست. یعنی اینکه اخگر و سیاوش مربوط به چه دوره‌ای هستند در این داستان مشخص نیست. آیا این کار به عمد بوده‌است‌؟
شهابیان: من فکر می‌کنم مسئله اصلا به عمد و سهو ربطی ندارد بلکه مسئله‌ی اصلی این است که داستان درد نه زندگینامه است نه روایت تاریخی. وظیفه‌ی داستان‌نویس تاریخ نگاری نیست که با خواندن داستانی بشود برهه‌ای از تاریخ را عینا بازسازی کرد. داستان‌نویس از واقعیت وام می‌گیرد، گرته‌برداری می‌کند ولی تاریخ را ثبت نمی‌کند زیرا در آن صورت نه شخصیتی خلق شده و نه داستانی نوشته شده. به گمان من سهم واقعیتِ موجود در جامعه باید در داستان خیلی کمتر از بخش داستانی آن باشد تا خواننده  را به چالش بکشاند وگرنه داستان نوشته شده واقعیتی خواهد بود که توسط نویسندگان مختلف تکرار خواهد شد. نویسندگانی که همگی سعی کرده‌اند به واقعیت وفادار بمانند!
علیزاده: برگردیم به داستان درد.
داستان درد هم تابع این قانون کلی من است! سوژه‌ی اولیه‌اش وقوع قتلی بود برخلاف تمایل و خواست قاتل. ملیحه بی آنکه بخواهد پسر عمویش حبیب را می‌کشد. حالا بستری که من برای روایت این داستان انتخاب کردم زندگی سیاوش و اخگر است. زن و مردی مبارز. خواننده‌ای در میلی که برایم زده‌ نوشته که داستان درد درباره‌ی زندگی کسانی است که از مبارزه دلسرد شده‌اند. خُب این هم برداشتی است. مرگ مولف و تاویل متن و این تئوری‌ها یعنی همین دیگر. ولی اساس نوشتن این داستان برای من یک تصویر بود. اینکه ناگهان دریچه‌ی مخفی کف اتاق به وسیله‌ی زنی بسته می‌شود و مردی بر اثر این ضربه‌ی ناگهانی می‌میرد و زن که از همان لحظه‌ی اول برایم ملیحه بود بعدها دچار روان‌پریشی شده و بارها این لحظه را به یاد می‌آورد و در انتظار تکرار آن است تا این بار پسر عمویش را بدون ماموران ببیند و مجبور نشود دریچه را آنطور ناگهانی ببندد. البته این را قبول دارم که داستان درد در کنار سویه‌ی روانشناختی، نظری هم به جامعه شناسی دارد پس می‌تواند ذهن خواننده را به سوی واقعیت‌های جامعه بکشاند.
علیزاده: در روایت این داستان شما از راوی دانای کل نامحدود استفاده کرده‌اید. من فکر می‌کنم شما نخواسته‌اید ریسک بکنید. مثلا در همین داستان درد راوی وقتی در مورد ملیحه صحبت می‌کند ما وارد ذهن ملیحه می‌شویم. یعنی برای خودش محدودیت قائل نمی‌شود. فکر نمی‌کنید این شیوه قدیمی شده‌است؟
 شهابیان: هر چند منظورتان از ریسک کردن را متوجه ‌نشدم ولی در اولین برخورد با این پرسش، به نظرم آمد که شاید آنچه که به آن تنبلی ذاتی می‌گویم باعث انتخاب این شیوه در روایت شده‌باشد.
واقعیت این است که وقتی من به کارگاه آمدم نسخه‌ی اولیه‌ی این داستان که تا بازنویسی آخر چندان فرقی هم نکرد، نوشته‌شده‌بود. در کارگاه نظرها تقریبا در تایید فرم و محتوا بود و من به نظری برنخوردم که به این شیوه‌ی روایت اشکال وارد کند. بعد هم که در جشنواره‌ی ادبی هدایت یکی از چهار داستان برگزیده شد به نوعی برایم تایید مکرر بود. این بود که دیگر برای چاپ کردن درگیرش نشدم. اما حالا که شما پرسیدید می‌بینم علت چیز دیگری است. ببینید، من برای روایت داستان درد احتیاج به راوی دانای کل داشتم. راوی که توانایی داشته‌باشد در عین حال که ناظر بیرونی است به درون ذهن شخصیت‌هایی مثل ملیحه و زیبا هم برود و قادر باشد بعدها که ملیحه روان‌پریش می‌شود روایت را ادامه بدهد. یعنی در واقع  داستان را پیش ببرد. اگر منِ راوی داشتم دستم بسته بود. یعنی اگر راوی اول شخص مثلا ملیحه‌ بود فقط از نگاه یک روان پریش می‌توانست داستان را روایت کند که منظور من آن نوع روایت نبود. فکر می‌کنم سوژه استفاده از این فرم را توجیه می‌کند.
علیزاده: نظرتان در مورد وجود کارگاه‌های داستان‌نویسی چیست؟ چه تاثیری در روند حضور یک نویسنده دارد؟ آیا لازم است یک نویسنده حتما استاد داشته‌باشد؟
شهابیان: به نظر من غریزی نویسی تا یک حد خاصی کشش دارد و جواب می‌دهد، این حس، غریزه یا استعداد ذاتی یا هر چیزی که بنامیم آن را، در تنهایی و خلا به نوعی تکرار خود خواهد رسید. این ماده‌ی خام باید تربیت شود، با نظرات و نگاه‌های دیگر برخورد و به چالش کشیده شود تا ورز داده و تربیت شود. البته باید اضافه کنم که در شهرستان‌‌ها به علت نبودِ مکانی برای دورهم جمع شدن و تبادل نظر پیرامون  داستان و مقوله‌ی داستان نویسی بخصوص برای خانم‌ها، ممکن است به مرور زمان کارگاه کارکردی بیشتر از آموزشگاه پیدا کرده و نقش کانون و انجمن ادبی را هم به عهده بگیرد.
علیزاده: یک خصوصیت دیگر در داستان‌های شما این است که معمولا ابتدا و انتهای کارتان به هم پیوسته است.آیا شما قصد داشته‌اید که در روایت یک سیر دایره وار را طی کنید؟
شهابیان: این برمی گردد به سوژه. وقتی روایت طوری است که حرکت در زمان حال نداریم یعنی سیر روایت در زمان حال نیست یا تا پیش از چند سطر نهایی حرکت در زمان حال نداریم و داستان به نوعی مرور آنچه است که واقع شده و گذشته است مثل داستان شانه کمتر زن ...، به ناچار داستان در این فرم و قالب روایت شده است.البته هر وقت که روایت حرکت در زمان حال پیدا می‌کند از این قاعده تخطئی می‌شود، درست مثل همین داستان مورد اشاره. به نظرم در سوژه‌های اینچنینی، استفاده از این فرم جواب می‌دهد شاید هم ناگزیر باشد!
علیزاده: باز هم می‌خواهم در مورد داستان درد صحبت کنم. من از این داستان خیلی خوشم آمده. ببینید کاری که این جا ما می‌بینیم یعنی رابطه‌ی بین انسان‌ها، رابطه‌ی ملیحه و حبیب، رابطه‌ی اخگر و سیاوش، این ارتباط‌ها بیشتر ارتباط‌های زنانه است. یعنی حتی اگر نگاه به یک مسئله‌ی سیاسی باشد هم، حبیب و سیاوش به آن صورت نقش ندارند.بیشتر ارتباطی است که بین اخگر و ملیحه، عزیز خانم و جمیله که بیشتر در موردش صحبت خواهیم کرد است. این دیدگاهی است که شما خواسته‌اید ارائه بدهید؟ می‌خواستید بگویید زن‌ها به چه شکل به این مسئله نگاه می‌کنند؟
*********شهابیان: من نخواستم بگویم زن‌ها چطور به این قضیه نگاه می‌کنند. من به عنوان یک زن داستان نویس داستانی را روایت کردم و از آن جا که فکر می‌کنم فعلا تسلطم در نوشتن از نگاه زن بیشتر است تا نوشتن از نگاه مرد انگار در داستان‌ها بیشتر به نگاه زن نزدیک می‌شوم. البته اینجاست که داستان نویس از تجربه‌ی زیست شده‌ی خود استفاده می‌کند. حال می‌خوهد آگاهانه باشد یا ناخودآگاه، چندان فرقی در اصل موضوع ندارد و محصول نهایی در نوشته بروز می‌کند.
علیزاده: ببینید بیشتر زاویه دیدها زنانه است. مثلا یک زن به اسم جمیله می‌آورید که می‌خواهد یکسری چیزها را اثبات کند، بفهماند، اطلاعات بدهد،بحث خاله زنک بازی راه بیندازد.
شهابیان: در مورد نگاه زنانه و زاویه دید زنانه همانطور که گفتم برمی‌گردد به اینکه من یک زن هستم و فعلا در خود توانایی نوشتن از نگاه مرد را در داستانی که چاپ بشود نمی‌بینم. تا بعد چه پیش بیاید. اما در مورد جمیله، البته این آدم محملی است که سوژه و داستان برای اطلاعات دادن به او نیاز دارند. من چه کسی را می‌توانستم وارد داستان کنم که این اطلاعات ریز زنانه را در اختیار خواننده قرار بدهد؟ اینکه رفتار اخگر مثل زنهای شوهر کرده نیست، اینکه رابطه‌ی اخگر و سیاوش مثل زن و شوهرهای دیگر نیست. این آدم به واسطه‌ی شغلش به خانه‌های بسیاری رفت و آمد داشت و احتمالا به همین دلیل هم حراف و به اصطلاح شما خاله زنک بود نه به دلیل اینکه زن بود!ببینید اگر عزیز جان زن نبود درآنصورت جمیله مشاطه وارد داستان نمی‌شد، آن وقت مردی، کسی که به واسطه‌ی حرفه‌اش یا ویژه‌گی خاصی که حتما در داستان بیان می‌شد پیش عزیز آقا می‌آمد و البته حرافی او دیگر در مورد رابطه‌ی اخگر و سیاوش وارد این محدوده‌ای که الان داریم نمی‌شد!  
علیزاده: پس شما اینجا یک تیپ ارائه داده‌اید؟
شهابیان: بله. فقط یک تیپ مد نظرم بود. جمیله یک تیپ، یک محمل برای بیان اطلاعات است.
علیزاده: نقش حبیب در این داستان چیست؟ برای من گنگ است. یعنی حبیبی که توی رویای ملیحه است، حبیبی که می‌ترسد، حبیبی که می‌خواهد مامور بیاورد. این سه بخش را شما چطوری برای من باز می‌کنید؟
شهابیان: من با نشانه‌هایی که شما گفتید خواستم  شخصیت حبیب را بسازم. او در کودکی ترسو است، می‌ترسد تنها به زیر زمین خانه برود، بعدها عاشق دختر عمویش می‌شود و سرانجام ترس از دست دادن دختر عمویش ملیحه او را به آوردن مامور به مخفیگاه اخگر و سیاوش می‌کشاند که آن حادثه پیش می‌آید. حال اینکه درآمده یا نه با مخاطب است.
علیزاده: این را به مخاطب واگذار می‌کنیم.
علیزاده: در مورد داستان جمعه اولین سوال من این است که شما از روز یک شنبه شروع می‌کنید و می‌رویید به سه شنبه، بعد دوشنبه و بعد چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه، چرا روزهای هفته را به ترتیب نداریم؟
شهابیان: فرمی که برای این داستان انتخاب شده خاطره نویسی است. در واقع برگ‌هایی از دفتر خاطرات این زن خوانده‌می‌شود.خب من نخواستم تمام روزها را بازخوانی کنم زیرا در آن صورت باید توالی زمانی و طول زمان را در داستان به شکل دقیق نشان می‌دادم و داستان حتما دچار اطناب و تنبلی متن می‌شد.
علیزاده: بحث دیگری که در مورد داستان هایتان به نظرم جالب آمد این است که شما هر چند به اروتیک در داستان اشاره می‌کنید و آن را میشناسید اما از حدش خارج نمی شوید، یعنی در عین حال که حرفتان را می‌زنید بخش اروتیک را در لایه‌ی زیرین داستان نگه می دارید. شما چقدر با طرح اروتیک در داستان موافقید؟ به نظر شما آیا طرح اروتیک در داستان این توانایی را  دارد که به پیشبرد آن کمک کند؟
شهابیان: در واقع نمی توان این بخش از زندگی را نادیده گرفت و آن را حذف کرد، اما اینکه در داستان تا چه حد میتوان به آن پرداخت در درجه ی اول به نیاز داستان بستگی دارد و در مراحل بعدی به عوامل دیگر مانند  شیوه‌ای که هر داستان نویس برای طرح مسایل این چنینی در نوشته هایش اتخاذ میکند و یا عرف جامعه. و اینکه می پرسید من چقدر با طرح این مسئله در داستان موافقم، باید بگویم در حال حاضر به همین اندازه که در داستانهای این مجموعه آورده‌ام، به همین پنهان و آشکارگی! اگر آنطور که شما می‌گویید جنبه ی اروتیک در زیر لایه ی داستانهایم خود را نشان میدهد فقط به خاطر عرف و اخلاق گرایی نیست من کلا مخالف هر نوع پر حرفی، هرزه گویی و پرده دری هستم تا جایی که گاهی متهم به خست در دادن اطلاعات در داستان می‌شوم!
حالا که صحبت به اینجا کشید بگذارید اضافه کنم که من فکر می‌کنم اروتیک نویسی نا به جا امروزه یکی از آفت های ادبیات داستانی در دنیای مجازی شده است. اینکه می‌گویم نا به جا به این دلیل است که در این نوع داستانها داستان نویس با استفاده از برخی از کلمات و یا با تشریح حالاتی که کمکی به پیشبرد داستان نمی‌کند، یعنی در پردازش عناصر داستان مثل شخصیت پردازی، فضا سازی و... هیچ تاثیری ندارد خود را از شر خلق کردن و در واقع داستان نوشتن می رهاند. البته شاید عامل اصلی در ایجاد این مسئله محیط ایزوله و پاستوریزه ایی است که بر هنر به شکل عام تحمیل شده و حالا دارد در محیط مجازی به این شکل بازخورد نشان میدهد. پس باید با این موضوع کنار آمد تا سیر طبیعی خود را بگذراند. افراط در مقابل تفریط!
علیزاده: پس در واقع شما خودتان را سانسور می‌کنید!
شهابیان: خب من گفتم که شیوه ی من در نوشتن این است پنهان و آشکار، شاید زندگی در شرایط اینچنینی مرا اینطور بار آورده باشد. من معتقدم بیان مطلب، حالا چه  اروتیک چه غیر اروتیک باید طوری باشد که در عین حال که گفته میشود آشکار نباشد و این گونه بیان کردن را نوعی هنر میدانم. البته ادعایی در مورد خودم ندارم منظور من این نوع نگاه است. من فکر می‌کنم اینطور بهتر از پسِ کار برمی‌آیم.
علیزاده: نگاه تان بیشتر به چه نوع مخاطبی است؟ برای کس خاصی مینویسید؟ یا برای گروهی خاص؟
شهابیان: نمیدانم این کار درست است یا نه که من اصلا وقت نوشتن به مخاطب فکر نمیکنم. شاید اگر فکر میکردم با دست بازتری اطلاعات میدادم و متهم به خست نمی شدم!
علیزاده: مثلا نویسنده ای میگوید من برای دخترم می نویسم.
شهابیان: واقعیت این است که موقع نوشتن اصلا به مخاطب فکر نمی‌کنم.
علیزاده: صد در صد دل نویس که نمی نویسید.
شهابیان: منظورتان از دل نویس نوشتن برای دل خودم است؟ میدانم که شعر را برای دل خودم مینویسم ولی در مورد داستان نه، حتی به دل خودم هم فکر نمی‌کنم. در تمام مدتی که دارم یک داستان را مینویسم فقط به او فکر میکنم. به شخصیتی که مرا به دنبال خودش میکشاند فکر میکنم. با او حرف میزنم. به حرفهایی که میخواهد بزند، به عمل و عکس‌العملش به عنوان یک موجود زنده فکر می‌کنم. شاید زمانی طولانی با او، با آنها کشمکش داشته باشم تا ببینم حرف چه کسی به کرسی می نشیند من یا او یا آنها تا قدم بعدی را در نوشتن بردارم. آخر من فقط یک داستان را در یک نشست نوشته‌ام!  نمیتوانم.
علیزاده: حتما شما گروهی را در ذهن تان انتخاب می کنید و با خود میگویید من برای این گروه با این درجه از فرهیختگی مینویسم.
شهابیان: خب شاید این ضعف من باشد که موقع نوشتن اصلا به این موضوع فکر نمیکنم.
علیزاده: برگردیم به داستانها. به نظر میرسد در داستان جمعه شما خواسته اید خواننده را غافلگیر کنید، یعنی با پرداختن به شخصیتی که تا نیمی از داستان مشخص نمیشود زن است یا مرد انگار دوست داشتید که خواننده را در پایان غافلگیر کنید. این فرم مد نظرتان بود؟
شهابیان: شاید چون من در مرحله ی نوشتن به خواننده فکر نمیکنم در به کارگیری فرم داستان هم نقشه ی خاصی برای او طرح نمیکنم! اما در مورد این داستان باید بگویم چیزی که شما به عنوان غافلگیری از آن یاد میکنید در ذات این داستان است، نمیشود حذفش کرد اگر نباشد عمل داستانی اتفاق نمی‌افتد. شاید اگر کس دیگری این سوژه را بنویسد سر راست تر برود سراغ موضوع اما به اعتقاد من داستان همانقدر که معما نیست راحت‌الحلقوم هم نیست. داستان باید ذهن خواننده را به چالش بکشاند.
علیزاده: اگر بگویم شما ضد مرد هستید چه می‌گویید؟
شهابیان: میگویم من قبول ندارم. این برداشت شماست!
علیزاده: من دلیل می‌آورم. شما در داستان مرشد و مارگریتا مردی دارید که برای زنش که در حالت کماست بخش مورد علاقه ی او از کتاب مرشد و مارگریتا را می‌خواند شاید از زن عکس‌العمل بگیرد اما در انتها می بینیم مرد هرچند به نجات زن فکر می‌کند اما نگران این است که شاید زن مرشدی داشته باشد.
شهابیان: اگر دقت کنید پایان این داستان باز است. در نسخه ی اولیه داستان مرد کتاب را می‌بست اما در بازنویسی‌ها به این نتیجه رسیدم که تصمیم نهایی را، به عهده ی مرد و در واقع خواننده بگذارم.
علیزاده: درست است که مرد کتاب را نبست اما این شک به ذهنش آمد.
شهابیان: فکر نمیکنم نشان دادن شک و تردیدی که نتیجه ی نهایی اش را خواننده معلوم میکند دلیل بر مرد ستیزی نویسنده باشد.
علیزاده: یا در داستان  شانه کمتر زن.... می بینیم مردی که زنش به سرطان مبتلا شده انگار هیچ علاقه ای به زن ندارد و از روی اجبار دارد با او زندگی می‌کند. رفتار خیلی خشنی دارد.
شهابیان: کدام بخش از داستان این اجبار و خشونت را نشان می‌دهد؟
علیزاده: ببینید وقتی مادر که در واقع حلقه ی رابط بین این زن و مرد است می‌رود حرفها و حرکات مصنوعی می‌شود، مثل خداحافظی ها، اشاره‌ی زن به ترس از تنهایی. اینها یعنی اینکه مرد نگاه خوبی به زن ندارد و در کنارش نیست.
شهابیان: در این داستان چند فلاش بک‌ به گذشته و نیز تداعی‌هایی داریم که به نوعی در جهت تاکید بر وجود این سردی در رابطه این دو است. یعنی عمدا بر این حالت که ناشی از شرایط جدید زن است تاکید شده. به نظر من برجسته کردن این بخش در خدمت تصمیمی است که مرد در پایان داستان می‌گیرد. دقیقا برخلاف نظر شما در پایان این مرد است که مثل هر شب خداحافظی کلیشه‌ای را انجام نمی‌دهد و وقتی که از در اتاق بیرون می‌رود آن را پشت سر خودش نمی‌بندد. زن هم پذیرای این تغییر می‌شود. نگاهش در چهارچوب در منتطظر می‌ماند.
علیزاده: در داستان بیا اول دسرمونو... می‌بینیم مرد که کور است رنج‌های زن را درک نمی‌کند. یا در داستان جمعه نگاه زن به مرد خشن است. یا این ناشی از نگاه فمنیستی شما است یا خواسته‌اید اینطور شخصیت پردازی کنید؟
شهابیان: خب من امیدوار بودم که در جایگاه داستان نویس در مورد آدم‌ها داوری و قضاوت نکنم. اما اینکه می‌گویید نگاهم فمینیستی است جای صحبت دارد. من فکر می‌کنم این کلمه در جامعه ما بیشتر برای تخطئه و منکوب کردن نگاه به مقوله‌ی زن به کار می‌رود. طبق این تعریف انگار فمینیسم یعنی همه‌ی مردها در صف آدم بدها و زن‌ها در صف آدم خوب‌ها! مسئله خیلی بنیادی‌تر از این حرف‌هاست که البته بحث در باره‌ی آن را باید به مجالی دیگر موکول کرد. اما در مورد داستان بیا اول ... باید بگویم داستان بر اساس واگویه‌های زن شکل می‌گیرد، از مرد هیچ حرفی نمی‌شنویم. زن رفتار مرد را با نگاهی به گذشته‌ی مشترک‌شان در واقع تفسیر می‌کند و در پایان به مرد که همچنان مخاطب ذهنی اوست می‌گوید‌ نمی‌دانم اگر من به جای تو نابینا می‌شدم تو برای برقراری ارتباط مثل من به این حرف‌های دمِ دستی متوسل می‌شدی؟ به چیزهایی مثل بوی برنج و طعم شکلات! شاید آنوقت من دهن باز کنم و به تو بفهمانم حالا که اینقدر سرخوشی شاید از دیدار کسی که هر دو می‌شناسیم برمی‌گردی. شما به من بگویید زندگی که از روال عادی خارج شده چرا هنوز آدم‌‌هایش باید قربان صدقه‌ی هم بروند، به‌به و چه‌چه بگویند و حتی در فکرشان به هم شک نکنند؟
در مورد داستان جمعه که روایت یک ناهنجاری بسیار آشکار است هم نظرم این است. یا نباید به سراغ این سوژه‌ها رفت یا اگر می‌رویم باید منطق این روابط ناهنجار را بپذیریم. وقتی که این زن در دفتر خاطرات از همسر سابقش می‌نویسد منطق داستان می‌‌طلبد که خاطرات، بخش‌هایی که به روابط خصوصی مربوط می‌شود خوش نباشد.
علیزاده: در همین داستان شما برای رئیس اداره از صفت قوزمیت استفاده کرده‌اید!
شهابیان: بله ولی این به دلیل مرد بودنش نیست به این دلیل است که رئیس است و با انتقال زن از آن شعبه مخالفت می‌کند.
علیزاده:یک حرکت خوب در داستان‌های شما جزء پردازی است. چقدر این موضوع دغدغه‌ی شماست؟
شهابیان: به نظر من جزئیات در خدمت بسط و تعمیق داستان است. به عناصر داستان کمک می‌کند. وقتی که از جزئیاتی مثل رنگ لباس، اصرار شخصیت بر انجام کاری، یک تیک عصبی، تکیه کلام، علاقه به یک شی مثلا گلابپاشی با تصویری خاص بر روی آن حرف می‌زنیم در واقع به روان و جنبه‌ی درونی شخصیت داستانی اشاره می‌کنیم، او را می‌پرورانیم، او را از تیپ شدن دور می‌کنیم و به او هویت فردی می‌دهیم. البته عده‌ای اعتقاد دارند جزء پردازی بخشی از نگاه زنانه به جهان است.
علیزاده: موافق هستید که ممکن است گاهی جزء پردازی در داستانی خواننده را گیج کند؟
شهابیان: بله! افراط در هر کاری نتیجه‌ی عکس می‌دهد.
علیزاده: چقدر کارور می‌خوانید؟
شهابیان: مجموعه‌اش را دو سال پیش خواندم.
علیزاده:فکر می‌کنید چقدر از کارور تاثیر گرفته‌اید؟ مثلا همین داستان بیا اول دسرمونو... کلیسای جامع کارور را در ذهن تداعی می‌کند. یا خست شما در دادن اطلاعات، فضای آپارتمانی که شما در داستان‌هایتان شکل می‌دهید. آیا موافق هستید که داستان امروز ایران از داستان های امریکایی بخصوص کارور تاثیر گرفته‌اند؟
شهابیان:در مورد داستان‌های ایرانی آنقدر به موضوع اشراف ندارم که حکم کلی بدهم اما در مورد داستان‌های خودم این نتیجه‌ای است که شمای مخاطب به آن رسیده‌اید. خب من فکر می‌کنم داستان‌ها بی توجه به تئوری‌ها، افراد و جریان‌های موثر نوشته‌می‌شود و بعد مخاطب آن را تئوریزه می‌کند، با مباحث روانشناختی و جامعه شناختی انطباق می‌دهد، دنبال رد پای افراد جریانساز در آن می‌گردد. این روندی منطقی است.
اما در مورد تاثیر کارور بر من، حتما از کارور هم تاثیر گرفته‌ام! ببینید من از وقتی که کلاس سوم، چهارم دبستان بودم از نُه ده سالگی دارم می‌خوانم حتما کمی از هر مطلب مثل لایه‌های آبرفتی که بعد از باران و سیلاب تشکیل می‌شود در ذهن من رسوب کرده، مانده و وقت نوشتن خودآگاه و ناخودآگاه بروز می‌کند. البته امیدوارم این لایه‌های آبرفتی به این زودی‌ها تبدیل به تخته سنگ نشوند!
حالا می‌رسیم به داستان کلیسای جامع. من فکر می‌کنم اینکه در هر دو داستان مرد کوری وجود دارد وجه تشابه دو داستان نیست. در داستان کارور نقطه‌ی عدم تعادل که موجب شکل گیری داستان می‌شود درونی است، در ذهن مرد میزبان ایجاد می‌شود وقتی که به دنبال وجه اشتراک بین خود و مرد میهمان ( مرد کور ) می‌گردد. اما در داستان بیا اول دسرمونو... این عدم تعادل در زندگی زناشویی زن و مرد ایجاد می‌شود آن هم وقتی که مرد بر اثر حادثه‌ای کور می‌شود.
علیزاده: چقدر از متون دیگر تاثیر می‌گیرید؟ با وجود اینکه یک حسن مجموعه این است که داستانهای آن همه یک سوژه را تعقیب نمی‌کنند، اما داستان مرشد و مارگریتا به نوعی در فیلم شیدا آمده یا داستان ملو که مرا به یاد سبک داستانهای غلامحسین ساعدی می‌اندازد. البته من این داستان را دوست دارم. دوباره برمی‌گردم به سوال اول، سوژه‌ها را چطور انتخاب می‌کنید، می‌پرورانید و می‌نویسید؟
شهابیان: خب اینکه داستان ملو سبک داستان‌های غلامحسین ساعدی را به یاد شما می‌آورد برای من بسیار خوشحال کننده است. هرچند انگار شما به عنوان یک اشکال مطرح کردید که من با شما هم عقیده نیستم. اما باید اضافه کنم چون داستان ملو از نظر فضا با داستانهای دیگر مجموعه همخوانی نداشت تصمیم داشتم پس از گرفتن مجوز خودم حذفش کنم اما نشد، چون به یک داستان ده، یازده صفحه‌ای اجازه چاپ ندادند برای جبران کمبود صفحه‌های کتاب، ملو ماند. در مورد داستان مرشد و مارگریتا و تاثیرپذیری از متون دیگر باید برگردم به جواب سوال پیشین. مگر می‌شود منکر تاثیر ساعدی و بولگاکف و بزرگانی دیگر بر خوانندگان آثارشان شد؟ البته این داستان فقط ادای دین به رمان شگفت‌انگیز مرشد و مارگریتا است، ادعای بیشتری ندارد.
علیزاده: چقدر فیلم می‌بینید؟
شهابیان: کم، متاسفانه خیلی کم!
علیزاده: چقدر به تصویر پردازی در داستان اعتقاد دارید؟
شهابیان: زیاد!
علیزاده: می‌توانم بپرسم خورشید کیست؟
شهابیان: خورشید؟ خب خورشید است دیگر! یک زن. آیا شما دنبال ما به ازای آن در بیرون از دنیای داستانی می‌گردید؟
علیزاده: آخر شما کتاب را به او تقدیم کرده‌اید.
شهابیان: بله. شاید این اوج همان فمینیسمی باشد که شما معتقدید در من است! هدیه دادن به شخصیت زن داستان خورشید. شخصیتی که به دنیا اضافه‌اش کرده‌ام و شاید حالا برای اینکه دلش خوش باشد به او می‌گویم به خاطر آوازهایی که مجال پیدا نکردی بخوانی کتابم مال تو!
علیزاده: به نظر شما چرا خانم‌ها بیشتر می‌نویسند؟
شهابیان: نمی‌دانم این آمار تا چه حد قطعی است، اگر واقعا اینطور باشد حتما دلایل روان‌شناختی و جامعه شناختی دارد که باید متخصصان به آن بپردازند اما من فکر می‌کنم نیاز به احراز هویت فردی و اثبات هویت در کنار خصلت شهرزادی در زنان به گسترش این پدیده کم کرده‌باشد.
علیزاده: یعنی می‌خواهند دیده‌ بشوند؟
شهابیان: نیاز به دیده شدن یک نیاز طبیعی در همه ما آدمهاست. اما من این موضوع را در زیاد شدن زنان داستان نویس چندان دخیل نمی‌بینم. دلایلی که پیشتر گفتم به نظرم اساسی‌تر هستند.
علیزاده: زبان شما خیلی شسته و رفته است. زبان معیار را رعایت کرده‌اید. چقدر زبان دغدغه‌ی شماست؟
شهابیان: خیلی! مگر بدون زبان داستان وجود دارد؟ من به زبان به عنوان یک شخصیت در داستان نگاه می‌کنم. حالا اینکه در عمل، در داستانهایم درآمده‌باشد قضاوت با مخاطب است.
علیزاده: درباره استفاده از واژه‌های بومی در داستان نظرتان چیست؟
شهابیان: نمی‌شود به طور کلی رد یا قبول کرد. این برمی‌گردد به نیاز داستان و اشراف نویسنده به دو زبان معیار و بومی. می‌تواند به غنای لحن در داستان، به شخصیت پردازی و پروراندن سایر عناصر داستان کمک کند اما اینکه از روی سهو و یا عدم دانش کلمه‌ یا اصطلاحی را وارد عرصه‌ی زبان معیار کنیم به نظر من بومی نویسی نیست.
علیزاده: شما الان دهه‌ی چهارم زندگی را پشت سر گذاشته‌اید آیا با این کتاب توانسته‌اید با مخاطب جوان ارتباط برقرار کنید؟
شهابیان: وقتی که داستانهایم شکل و شمایل یک کتاب را پیدا کرد ناگهان دغدغه‌ی مخاطب برایم مطرح شد. آنوقت بود که نگران شدم. با خودم گفتم آیا اینها بیرون از کارگاه، بیرون از جمع ما چند نفر برای کسی جذابیت دارد؟ برای جوانها چطور؟ رک و راست بگویم اینکه آدرس اینترنتی‌ام را در کتاب نوشتم به نوعی ایجاد پل ارتباطی با این گروه از مخاطبین است .
علیزاده: آیا شما احساس می‌کنید این گسست وجود دارد؟
شهابیان: گسست اگر به مفهوم این باشد که دیگر امکان برقراری ارتباط نیست نه، ولی قبول دارم که جذب این گروه کمی دشوار است. باید نگاه، زبان و نیاز این نسل را شناخت.
علیزاده: اگر شهلا بیست ساله بود باز همینطور می‌نوشت؟
شهابیان: نه. مطمئنا نه. من به تاثیر پختگی و تجربه در هنر اعتقاد دارم. ممکن است کافی نباشد ولی لازم است. متاسفانه در نگاه بعضی‌ها بالا رفتن سن مساوی است با پایان عمر هنری در حالی که یکی از ابزارهای تجربه چشمی است که یاد گرفته خوب ببیند، گوشی است که یاد گرفته خوب بشنود و اینها در گذر زمان حادث می‌شود.
علیزاده: نویسنده محبوبتان کیست؟ در ایران و جهان.
شهابیان: خب اینطور کلی نمی‌توانم بگویم. من معمولا روی کتاب یا داستانی خاص نظر می‌دهم نه یک نویسنده. مثلا از بولگاکف مرشد و مارگریتایش را دوست دارم و از میلان کوندرا داستان کوتاه اتواستاپ و صد سال تنهايي گابريل گارسيا ماركز بسيار مورد علاقه من است. اما از نویسنده‌های ایرانی‌ به این وضوح نمی‌توانم نام ببرم چون داستان‌های محبوبم به سرعت به روز می‌شوند! همیشه داستانهایی هستند که وقتی می‌خوانمشان به نویسنده حسودیم میشود. میگویم کاش این را من نوشته‌بودم و تا داستان بعدی از راه برسد و حسودیم گل کند آن نویسنده و آن داستان محبوب من هستند!
علیزاده: کتاب بعدیتان را کی می‌بینیم؟ باز هم مجموعه داستان کوتاه است ؟
شهابیان: یک مجموعه داستان کوتاه و یک داستان بلند در دست دارم اما اینکه کی آماده چاپ می‌شوند زمانش را نمی‌دانم.  
علیزاده: از پخش کتابتان راضی هستید؟
شهابیان: البته یک شرکت پخش کتاب را تقبل کرده اما چندان رضایت بخش نیست.
علیزاده: آیا حاضرید باز هم با ناشر شهرستانی کار کنید؟
شهابیان: بگذارید محافظه‌کاری کنم و به این یکی جواب ندهم شاید در پایتخت کسی تحویلمان نگرفت آنوقت کار روی دستمان می‌ماند!
علیزاده: و حرف آخر
شهابیان: خسته نباشید.

۱۳۸۹/۰۷/۰۱

صورتي-نينا گلستاني

صـــــــــــورتی



همیشه وقتی به شان فکر نمی کنی زیاد می بینیشان، جلو همان مغازه ای که بیشتر اوقات کرکره اش پایین است. یا یک خیابان پایین تر، چند متر پایین تر از سه راه، به ساعت ماشین نگاه می کنم، شاید هنوز وقت آمدنشان نشده. چند بار خیابان های منتهی به آن مغازه و سه راه را نزدیک به پیاده رو آهسته می روم و می آیم، دست هایم را محکم دور فرمان می گیرم که لرزشش پشیمانم نکند تا باز دور بزنم و برگردم... .

از آینه جلو، هوای پشت را دارم... دو تا دختر جوان خنده کنان نزدیک می شوند، سعی می کنم به چشم هایشان زل نزنم از ترس اینکه نکند یکی از شاگردهایم باشند. نمی دانم آنقدر عجیبم که آن طور نگاهم می کنند یا اینکاره اند. گره روسری ام را دور گردنم شل می کنم.

رد می شوند. نم نم باران شروع به باریدن می کنند. یکبار دیگر به خانه زنگ می زنم، روی پیامگیر که می رود خیالم راحت می شود هنوز از مشاوره نیامده.دلم یکهو می ریزد از بوق ماشین پشتی، می خواهد پارک کند، کمی جلوتر می روم. دیشب دقیقن همین ساعت ها همین جا بودند. از چراغ ترمزهای ماشین های جلویی که پشت هم روشن می شوند می فهمم حتمن خبری است. کیفم را از صندلی بغل بر می دارم و پرت می کنم پشت. انگشت های عرق کرده ام را بالای لبم می کشم و راه می افتم. خودش است. از دور کفش های پاشنه بلند صورتی و بعد موهای طلایی اش جیغ می زنند. سرهای خم شده ماشین های جلویی را می بینم و دختر را که نگاهش روی ماشین ها می چرخد... دستم را روی بوق فشار می دهم، آنقدر فشار می دهم که بیشترشان بر می گردند و دست هایشان را با عصبانیت تکان می دهند، کمی جلوتر می روند. چتری هایم را می کشم جلو پیشانی ام تا بشناستم. برایش چراغ می زنم.

کیف طلایی اش را روی شانه اش می چرخاند و با خنده طرفم می آید. در را که باز می کند و می نشیند تپش قلبم کم تر می شود. هرچه فحش بلدم نثار ماشین های جلویی می کنم و نمی دانم چطور از آن مهلکه فرار می کنم. می گوید " دیر اومده بودی رفته بودم "

" فکر می کردم نمیای "

"چرا؟ "

سعی می کنم نگاهم را فقط به جلو و آینه پشت بیندازم، بر عکس او که فقط مرا نگاه می کند " نمی دونم، دیشب که بهتون گفتم... "

می خندد، از آن خنده های بلند. برای اینکه پشیمان نشود به زور لبخندی می زنم. وقتی نگاهش می کنم موهای دم گوشش را با انگشتش می پیچد، می گوید " قبلن هم اینکارو کردم "

چشمانم درشت می شود، ادامه می دهد " تو همیشه اینقدر دست فرمونت بده؟ "

" خب بعدش چی شد؟ "

" چی می خواستی بشه؟ "

حرف همدیگر را به سختی می فهمیم " نترس، دیگه اینورا پیدام نمی شه " و می خندد.

قطره های ریز باران شیشه ی جلو را پر می کنند، برف پاکن را می زنم. فکرم به جایی قد نمی دهد، این همه کتاب و فیلم بی فایده بود، از هرچه که می خواهم بگویم به نظر خنده دار می آید. یکهو دلم می ریزد از صدای زنگ موبایلش. دستم را روی قلبم می گذارم. موبایل را از کیفش در می آورد و بعد از چند لحظه مکث می گوید " سالی یه بار زنگ می زنه! اونوخ یه بارشم باید الان باشه! "

حرف زدنش آنقدر ها هم که همه جا خوانده و دیده بودم با آدم های دور و برم فرقی نمی کرد، فقط زیاد می خندد.همچنان زنگ می خورد.

" می شه لطفن جواب بدی یا بذاری رو سایلنت؟ "

"مامان شدی؟ "

سرم را تکان می دهم.می گوید " دفعه ی قبل که زنگ زده بود اولین بار بود که می خواستم جدی اینکاره بشم "

زانویش مدام بالا پایین می رود، دستش را می گذارد رویش. روسری اش تقریبن افتاده است. هزار جور فکر می آیند و می روند " اینجا مستاجریم، صاحب خونه هم... "

صدای زنگ موبایل قطع می شود " گفتم که نترس، دیگه اینورا پیدام نمی شه "

" نه، خب منظورم این بود که... "

می خندد، از ته دل. نمی دانم چرا باید به حرفش اعتماد کنم، شاید چون چاره ای جز این ندارم. از خنده اش خنده ام می گیرد. می پرسد " دماغ خودته؟ "

راهنما می زنم و می پیچم داخل کوچه " آره "

" خیلی خداسسسس "

س را چنان می کشد که گوشم زنگ می زند. چرخ را می اندازم داخل قسمت کنده شده آسفالت سر کوچه مان، ماشین تکانی می خورد. می گویم " اه! با این آسفالت کردنشون، هفته ی دیگه ازین خونه می ریم راحت می شیم از دست این چاله چوله ها... " زیر چشمی نگاهش می کنم، نیشخند می زند. سرم را خم می کنم تا بتوانم پنجره خانه را ببینم تا مطمئن شوم نیامده.

" همین جاس؟ "

ماشین را پارک می کنم، قبل از پیاده شدن از داشپورت پاکت را دستش می دهم تا پیاده شویم می شمارد می گذارد داخل کیفش، به دور و برش نگاه می کند،چند قدم عقب می رود و روی نوک پا می ایستد تا بتواند چیزی ببیند.

" کدوم طبقس؟ کسی نیس؟ "

" می بخشی،فقط یکم سریع تر بیا "

چند قطره باران روی صورتم می خورد

سه طبقه با صدای تق تق کفشش هزار تصویر برهنه می آید جلو چشمم...خسته تر از آنم که بخواهم باز هم منصرف شوم.

چند لحظه جلوی در می ایستد وقتی چشمش به تاریکی عادت می کند همه جا را خوب نگاه می کند و بعد می پرسد اتاق خواب کجاست و می رود به سمتی که با دست اشاره می کنم، چراغ را روشن می کند و همان جا می ماند.کتانیم را کنار کفش های صورتی اش جفت می کنم. بی هدف چند بار در یخچال را باز می کنم و می بندم بعد به سمت کتابخانه می روم و چند کتاب بر می دارم، پایم در تاریکی به چیزی می خورد تا مغز استخوانم درد

می گیرد.

فرو می روم در مبل چرمی روبه روی تلویزیون. ماهواره را روشن می کنم و به لیست کانال ها نگاهی می اندازم... .

کلید را داخل قفل می چرخاند، مکثی می کند و بعد می خواهد برود به سمت اتاق خواب که صدایش می کنم.

" چرا تو تاریکی نشستی؟ "

چراغ را روشن می کند سر تا پایم را نگاه می کند و بعد به کتاب هایی که روی کیفم گذاشتم.با کنترل ماهواره بازی می کنم و می گویم " می دونم از دیدنم خوشحال نشدی "

دستش را از روی کلید برق بر می دارد و کتش را پرت می کند روی مبل و می گوید " همیشه همین فکرای تخمی رو داری، چیزی می خوری؟ "

" چیزی نداری تو یخچال "

روی مبل می نشیند و تکیه می دهد و گردنش را به راست و چپ می چرخاند، تقی صدا می خورد.

الکی می گویم " از بانک میای؟ اضافه کاری بودی؟ "

"نه، پیش مشاور بودم، وقتی می یام فقط دلم می خواد بخوابم "

لبخند می زنم و یک ابرویم را بالا می برم و می گویم " خب؟ "

"خب که خب! "

بند کیفم را بغل می کنم و می گویم "واسه دعوا نیومدم "

سرش را تکان می دهد.به ریش پرفسوری اش دست می کشد و خم می شود روی زانویش، دستش را زیر چانه اش می گذارد و می گوید " هنوز دو ماه نشده از پنج ماهی که... "

" می دونم "

می گوید " موهات مبارکه "

دست به شالم می زنم که عقب رفته. نگاهش می کنم، لبخند می زنم.

" بهت میاد "

سرم را تند تند چند بار تکان می دهم و شالم را جلو می آورم و می گویم " ولی مثل اون زنهای... "

می پرد وسط حرفم و می گوید " گفتی واسه دعوا نیومدی! "

دستم را روی دهانم می گذارم و ساکت می شوم. دستی به چانه ام می کشم و می گویم " مشاوره خوب پیش می ره؟ "

"هی، نه زیاد "

با نیشخند می گویم " معلومه "

به تلویزیون اشاره می کنم و می گویم " ازون کانال ها کم که نشده هیچ، دو برابر هم شده! "

بلند می شود و می ایستد روبه رویم " اومدی اینجا که چی؟ فوضولی؟ "

سرم را بالا می گیرم " یا اومدی موهاتو نشونم بدی تا ببینی شدی اونی که می خوام یا نه؟ "

دستم را روی پیشانی ام می گذارم وسرم را پایین می آورم. می خندم، عصبی می خندم.

صدایش بالا تر می رود " نه! اگه اومدی اینو بدونی باید بگم نه! شدی عین بچه ها! چاق که نشدی هیچ، لاغرترم شدی، موهاتم اصلن بهت نمی یاد باید طلاییش می کردی، مانتوتم افتضاست، مثل همیشه ! "

دیگر نمی خندم، فقط به زیر تلویزیون نگاه می کنم. بلند می شوم کیفم را بر می دارم، کتاب ها از روی کیف لیز می خورند می افتند روی سرامیک، بند کیفم را روی دوشم جابه جا می کنم، سوییچ را چند بار دور انگشتم می چرخانم و آرام می گویم " نه، واسه این نیومدم " صدایم می لرزد.

دستش را به کمرش می زند " پس واسه چی اومدی؟ "

سرم را می چرخانم به سمت اتاق خواب، نمیتواند داخل اتاق را ببیند. از کنارش رد می شوم، جلوی در به کفش پاشنه بلند صورتی اشاره می کنم و می گویم " مگه از همینا دوست نداشتی؟ "

کتانیم را می پوشم و در را باز می کنم. یک قدم عقب می رود تا بتواند داخل اتاق خواب را ببیند در را آرام می بندم.



۱۳۸۹/۰۶/۲۷

نامزد هاي جايزه ادبي گنگور

نامزدهای جایزه ادبی گنگور

الاهه نجفی

نامزدهای جایزه‌ی ادبی گنکور در سال ۲۰۱۰ اعلام شدند و انتظار می‌رود میشل هولبک، نویسنده‌ی جنجالی این جایزه را از آن خود کند.
نامزدهای جایزه‌ی ادبی گنکور، معتبرترین جایزه‌ی ادبی فرانسه اعلام شدند. آكادمی جایزه‌ی ادبی گنكور فرانسه، آثار نویسندگانی چون‌ میشل هولبك‌،‌ ویرجینیا دسپنتس‌ و ‌ آملی نوتومب‌ را در فهرست نامزدهای دریافت جایزه‌ی سال ۲۰۱۰ قرار داد.
به گزارش سایت جایزه‌ی ادبی گنکور و خبرگزاری فرانسه هشتم نوامبر (۱۷آبان) مراسم اعطای جایزه‌ی ادبی گنکور برگزار خواهد شد.

برادران گنگور، بنیان‌گذاران مهمترین جایزه ادبی فرانسه به ارزش مادی ۱۰ یورو
فهرست نویسندگانی که نامزد دریافت جایزه‌ی ادبی گنکور هستند، در سایت جایزه به شرح زیر اعلام شده است:
آدام الیویر برای ‌«قلب منظم»،‌ واسیلیس الكساكیس برای «اولین كلمه»، ‌تیری بینشتینگل برای «‌بازگشت به‌سوی لغات سركش»، ‌وینسنت بورل برای «‌آنتونی و ایزابل»، ‌ویرجینا دسپنتس برای‌ «بچه‌ی آپوكالیپس»، ‌مارك دوگین برای «ستاره‌های بی‌خوابی»،‌ ماتیاس انارد برای «‌با آنها راجع به جنگ، پادشاهان و فیل‌ها حرف بزن»، ‌میشل هولبك برای ‌«نقشه و قلمرو»، ‌میلیس كرانگل برای‌ «تولد یك پل»، ‌پاتریك لپیر برای «‌زندگی كوتاه است» و «تمایل بی‌پایان»،‌ فواد لاروی برای ‌«یك سال در فرانسه»، ‌آملی نوتومب برای «شكل زندگی»، ‌شانتال توماس برای «‌عهد اولیمپوس» و ‌كارین تویل برای «‌شش ماه، شش روز».
بنابراین گزارش هیأت داوران آكادمی كنگور به‌منظور انتشار دومین لیست و اعلام اسامی برگزیدگان نهایی، به‌ترتیب در روزهای پنجم اكتبر (۱۳ مهر‌) و چهارم نوامبر (۱۳ آبان‌‌) گردهم خواهند آمد.

داوران جایزه ادبی گنگور ۲۰۱۰
از میان نویسندگانی که نامزد دریافت جایزه‌ی ادبی گنکور هستند، میشل هولبک ظاهراً بخت بیشتری دارد. تازه‌ترین رمان او که می‌توان آن را به فارسی «نقشه و قلمرو» ترجمه کرد، در محافل ادبی فرانسه با استقبال روبرو شده است. پیوو (Pivot) از سرشناس‌ترین منتقدان فرانسه که به او لقب «پادشاه مطالعه» (Roi lire) داده‌اند، از این اثر به‌عنوان یک شاهکار یاد کرده است.
پیر اسورین، منتقد دیگری به کنایه گفته است: داوران جایزه‌ی ادبی گنکور چاره‌ای ندارند جز آن‌که جایزه‌ی ادبی امسال را به میشل هولبک اعطاء کنند.
این نخستین بار است که در فرانسه همه یک‌صدا از اثری از هولبک دفاع می‌کنند. میشل هولبک که در واقع در رشته‌ی کامپیوتر و مکانیک تحصیل کرده، یک نویسنده‌ی جنجالی است. این نخستین بار است که کسی از اثر او ایراد نگرفته و ادعا نکرده که رمان هولبک، راسیستی یا ضداسلامی یا زن‌ستیز است.
رمان تازه‌ی هولبک «نقشه و قلمرو» یک اثر انتقادی است، اما توهین‌آمیز نیست. شخصیت این رمان مارتان نام دارد. او هم مثل نویسنده‌اش خودرأی، بذله‌گو اما بدقلق و ناراحت است. او نقاش و عکاس است و در آثارش از جامعه‌ی امروز، از نیاز مردم به مصرف، قدرت پول و نابودی سنت‌ها انتقاد می‌کند. داستان با قتل هولبک – نویسنده پایان می‌پذیرد.

ساختمان جایزه ادبی گنگور در پاریس
در این میان مجله‌ی آن‌لاین «Slate.fr» اعلام کرده است که دست‌کم سه صحنه از نخستین رمان هولبک که در سال ۱۹۹۴ با نام «گسترش محدوده‌ی نبرد» منتشر شده، از روی کتاب‌های دیگر کپی شده است. با این حال این موضوع فقط یک روز جنجال به‌وجود آورد و برای نویسنده و ناشرش که چشم امید به جایزه‌ی ادبی گنکور دوخته‌اند، دردسری به‌وجود نیاورد. ظاهراً دیگر مانعی برای تقدیر از هولبک و اعطای جایزه‌ی گنکور به او وجود ندارد.
جایزه‌ی ادبی گنکور در سال ۱۹۰۰ بنیان گذاشته شد و از سال ۱۹۰۳به این سو، هر سال، در آخر پاییز از یک اثر روایی ادبی (رمان، داستان بلند یا داستان کوتاه) که در طی آن سال به زبان فرانسه منتشر شده است، تقدیر به عمل می‌آید.
ارزش مادی جایزه‌ی ادبی کنگور فقط ۱۰ یویروست و بیش از آن‌که ارزش مادی داشته باشد، دارای ارزش نمادین است. اما به دلیل اعتبار این جایزه، اعطای آن به یک نویسنده باعث افزایش شمارگان کتاب‌های او می‌شود و ممکن است که نویسنده یک شبه به یک نویسنده‌ی کاملاً معروف و پرخواننده تبدیل شود. برای همین هم جایزه‌ی ادبی گنکور در فرانسه جایزه‌ی مهمی است و هم ناشران و هم نویسندگان از آن استقبال می‌کنند.

عتیق رحیمی، نویسنده افغان، برنده جایزه ادبی گنگور در سال ۲۰۰۸
به دلیل اهمیت این جایزه، بحث‌ها و حاشیه‌هایش هم هر سال بسیار زیاد و فراگیر است. اعضای هیأت داوران این جایزه را ده تن از نویسندگان و منتقدان و ادیبان فرانسوی تشکیل می‌دهند. معیارهای اعضای هیأت داوران در گزینش یک اثر ادبی هر سال به بحث‌هایی در مطبوعات فرانسه دامن می‌زند، و این خود، هم به ارتقاء فرهنگ و همگانی شدن ادبیات داستانی کمک می‌کند و هم‌اینکه آثار نویسندگان بیش از پیش شناخته می‌شود و نویسنده هم با قوت و ضعف‌های خود آشنا می‌گردد.
دو برادر به نام‌های ژول و ادموند دو گنکور این جایزه‌ی ادبی را تأسیس کردند. گزینش‌های جایزه‌ی ادبی گنکور مانند هر جایزه‌ی ادبی دیگری محصول تصادف است.
در سال ۲۰۰۹ جایزه‌ی ادبی گنکور به خانم Marie NDiaye که از رنگین‌پوستان فرانسوی‌زبان است تعلق گرفت و در سال ۲۰۰۸ نویسنده‌ی افغان، عتیق رحیمی مهم‌ترین جایزه‌ی ادبی فرانسه را از آن خود کرد.

۱۳۸۹/۰۶/۲۶

رويا هاي جاودانه بورخس

رؤیاهای جاودانه بورخس

نادر افراسیابی

رؤیای جاودانه، مجموعه مقالات خورخه لوئیس بورخس که به تازگی منتشر شده است، تصویری ارائه می‌کند از اندیشه‌های بورخس، واهمه‌ها و علائق و بیزاری‌های او.
بورخس در سال ۱۹۸۳ در یکی از مقالاتش می‌نویسد: کافکا هرگز مایل نبود رؤیاهایش را افشاء کند، با این‌حال اکنون رؤیاهای کافکا بخشی از رؤیاهای بشریت است.» این رؤیای همگانی که بورخس با تکیه بر کافکا از آن یاد می‌کند چیزی نیست جز حافظه‌ی تاریخی ما. مجموعه مقالات بورخس را هم می‌توان به همین شکل بخشی از حافظه‌ی تاریخی بشریت در نظر گرفت.
در این مقالات به اندیشه‌های پیرامونی بورخس برمی‌خوریم، به کتاب‌هایی که او با علاقه می‌خوانده و همچنین در جریان عقاید سیاسی بورخس هم قرار می‌گیریم. این نویسنده‌ی بزرگ آرژانتینی از منتقدان و مخالفان سرسخت فاشیست‌ها و طرافداران‌شان در آرژانین در فاصله‌ی بین سال‌های ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۱ بود.

خورخه لوئیس بورخس
بورخس در این مقالات فلسفه‌ی نیچه را نقد می‌کند و در همان حال به بازخوانی آخرین فصل «دن‌کیشوت» اثر جاودانه‌ی سروانتس می‌پردازد. این مقالات در فاصله‌ی بین سال‌های ۱۹۲۲ تا ۱۹۷۰، یعنی در طی بیش از نیم قرن نوشته شده‌اند.
ادبیات به نظر خورخه لوئیس بورخس (۱۸۹۹ تا ۱۹۸۶) یک امر پایدار و از پیش‌اندیشیده و ایستا نیست، بلکه در طی یک فرآیند خلاق و پویا در بستر اندیشه‌ی فلسفی شکل می‌گیرد و مدام دگرگون می‌شود.
بورخس در یکی از مقالاتش که کتاب با آن مقاله به پایان می‌رسد می‌نویسد: «من همیشه از طریق کتاب‌هایم به جهان اشیاء راه یافتم.» بورخس در این مقاله که آن را می‌توان مانند مؤخره‌ای بر این کتاب خواند و از سویه‌های اتوبیوگرافیک برجسته ای برخوردار است محیط خانوادگی خود را توضیح می‌دهد.
او در یک خانواده‌ی جهان‌وطن با ریشه‌های اروپایی پرورش یافت و به خاطر مادربزرگش از همان کودکی به دو زبان انگلیسی و اسپانیایی صحبت می‌کرد. کتابخانه مهم‌ترین مکان در خانه‌ی پدری بورخس است.
بورخس می‌گوید: در واقع او در زندگی‌اش هرگز از کتابخانه‌ی خانه‌ی پدری بیرون نیامده است. مادربزرگ او هم عاشق کتاب بود و تا پایان زندگی‌اش از مهم‌ترین رویدادهای ادبی اطلاع داشت. پدر بورخس هم که وکیل دعاوی بود عشق به کتاب را از مادر به ارث برده بود و حتی در اوقات فراغت چندین کتاب نوشت، اما هرگز آنها را منتشر نکرد.
بورخس در ۹ سالگی «The Happy Prince» نوشته‌ی وایلد را ترجمه و در روزنامه‌ی بونئس آیرس منتشر کرد. دبیران تحریریه این روزنامه گمان می‌کردند ترجمه‌ی وایلد کار پدر بورخس است. بورخس نسبت به آثاری که در فاصله‌ی بین سال‌های ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۴ منتشر کرده، نظر خوشی ندارد و با طنز خاص انگلیسی‌ها آنها را بی‌قدر و منزلت جلوه می‌دهد. او در سال‌های شکوفایی ادبی اش در یک کتابخانه کار می‌کرد. در زمان ریاست جمهوری پرون کارش را از دست داد و به عنوان استاد ادبیات به کشورهای مختلف آمریکای جنوبی سفر کرد.
پس از پایان دیکتاتوری نظامی در آرژانتین بورخس به شهرت جهانی دست یافت، اما نور چشمانش را هم به‌تدریج از دست داد. او به مدیریت کتابخانه‌ی ملی آرژانتین منصوب شد و به این ترتیب به گنجینه‌ی عظیمی از کتاب دسترسی پیدا کرد، اما او که کاملاً نابینا شده بود نمی‌توانست از این گنجینه بهره ببرد. بورخس از این موضوع به عنوان «طنز درخشان خداوند» یاد می‌کند.
از ان پس بود که بورخس در قالب‌های کهن به سرودن اشعاری بر اساس خاطراتش پرداخت. بورخس از کشف ادبیات در زندگی روزانه به عنوان یک ماجراجویی تازه یاد می‌کند و می‌نویسد: «من می‌دانستم که این ماجراجویی تازه هرگز به پایان نمی رسد.»
بیوه‌ی بورخس که وارث آثار اوست تاکنون اجازه نداده است که مجموعه آثار بورخس با یک دید انتقادی انتشار یابد. هم‌ازین‌رو انتشار مجموعه مقالات بورخس می‌تواند به شناخت آثار او کمک کند.
Jorge Luis Borges: Ein ewiger Traum. Essays. Herausgegeben und aus dem Spanischen und Englischen. übersetzt von Gisbert Haefs. Carl Hanser Verlag, München 2010. 294 Seiten, 21,50 
        Euro

۱۳۸۹/۰۶/۱۸

مرغ ژان لوك گدار يك پا دارد!


گدار سوم دسامبر ۱۹۳۰ به دنیا آمده و پایان امسال ۸۰ ساله می‌شود

ژان لوک گدار به رسانه‌های جمعی خبر داده است که به خاطر دریافت "اسکار افتخاری" به هالیوود سفر نخواهد کرد.

آکادمی علوم و هنرهای سینمایی هفته گذشته اعلام کرده بود که قصد دارد با اعطای یک جایزه اسکار افتخاری از خدمات ژان لوک گدار به عالم سینما قدردانی کند.

گدار در محل زندگی خود، دهکده رول در نزدیکی ژنو، تائید کرد که این آکادمی طی نامه‌ای رسمی به او اطلاع داده که یک جایزه اسکار به او تعلق گرفته است.

سینماگر نامدار فرانسوی به خبرنگاران توضیح بیشتری نداد. اما آن ماری میویل، همسر گدار گفت که او جایزه را شخصا دریافت نخواهد کرد.

خانم میویل، از قول گدار به روزنامه استرالیایی "ساندی تایمز" گفته است که این موضوع به خود اسکار مربوط نمی‌شود و نباید آن را توهین به جوایز سینمای هالیوود تلقی کرد.

به گفته خانم میویل فیلمساز ۷۹ ساله مایل نیست به خاطر جایزه "اسکار افتخاری" به لس آنجلس سفر کند. او گفت: "آخر کی حاضر است به خاطر یک تکه آهن به این سفر دور برود؟"

خانم میویل همچنین گفت که گدار قصد دارد تصمیم خود مبنی بر عدم شرکت در مراسم اعطای جوایز را طی نامه‌ای به کمیته اسکار اطلاع دهد. احتمالا یکی از دستیاران گدار جایزه را از طرف او دریافت خواهد کرد.

پیش از این در سال ۲۰۰۷ "آکادمی سینمای اروپا" جایزه‌ای ویژه برای مجموعه کارهای هنری گدار به او تقدیم کرد، اما گدار از دریافت جایزه خودداری ورزید با این استدلال که: "فکر نمی‌کنم کار هنری مهمی کرده باشم."



در سال 1973 دختری سرخپوست به روی صحنه رفت و بیانیه براندو را در خصوص نپذیرفتن جایزه اش خواند

پیش از این در دو مورد هنرمندان از دریافت جایزه اسکار خودداری کرده‌اند.

در سال ۱۹۷۰ جورج سی اسکات، بازیگر تئاتر و سینمای آمریکا از دریافت جایزه بهترین بازیگر به خاطر فیلم "پاتون" خودداری ورزید. او که از شیوه کار آکادمی علوم و هنرهای سینمایی ناراضی بود، گفت که خود را در رقابت با سایر بازیگران نمی‌بیند.

در سال ۱۹۷۳ مارلون براندو به خاطر ایفای نقش "پدرخوانده" برنده جایزه اسکار معرفی شد، اما آن را نپذیرفت.

هنگام اعطای جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد در آن سال، دختری سرخپوست به روی صحنه رفت و بیانیه براندو را در خصوص نپذیرفتن جایزه اش خواند.

هدف براندو اعتراض به تصویر منفی و غیرعادلانه‌ای بود که سینمای آمریکا از سرخ‌پوستان ارائه داده است.

آکادمی علوم و هنرهای سینمایی امسال جایزه ویژه ایروینگ تالبرگ را به فرانسیس فورد کاپولا تقدیم می‌کند.

"آکادمی سینمای آمریکا" امسال دو اسکار افتخاری دیگر نیز اعطا می‌کند: یکی به الی والاش، بازیگر قدیمی هالیوود (۹۴ ساله) و دیگری به کوین براونلو منتقد و فیلم‌شناس بریتانیایی.

جوایز افتخاری اسکار دو ماهی قبل از مراسم اصلی و سالانه اعطای اسکار، در ۱۳ نوامبر در لس‌آنجلس به برندگان تقدیم می‌شود.

دوری از هالیوود



فیلم های گدار توفیق تجارتی اندکی داشته و به ندرت در آمریکا به نمایش در آمده‌اند

خبر اعطای اسکار افتخاری به گدار حیرت رسانه‌های جمعی و محافل سینمایی را برانگیخت، زیرا سینماگر فرانسوی در تمام زندگی هنری خود از هنجارها و کلیشه‌های هالیوود دوری کرده است.

اولین فیلم سینمایی گدار به نام "از نفس افتاده" محصول ۱۹۵۹ از آثار کلاسیک سینمای مدرن به شمار می‌رود.

آثاری که گدار در طول پنج دهه، بیشتر در چارچوب سینمای فرانسه، ارائه داد، وجه سنت‌شکن و تجربی نیرومندی دارند. برخی از فیلم‌های او مانند "دو سه چیزی که از آن زن می‌دانم"، "زن شوهردار" و "زنانه مردانه" جنبه دراماتیک اندکی دارند و "مقالات سینمایی" نام گرفته‌اند.

فیلم های گدار توفیق تجارتی اندکی داشته و به ندرت در آمریکا به نمایش در آمده‌اند.

گدار پس از شورش‌های دانشجویی سال ۱۹۶۸ با دوستان خود گروهی به نام "ژیگا ورتوف" تشکیل داد و در چارچوب "سینما حقیقت" به تولید فیلم‌های نیمه‌مستند پرداخت، که هدف آنها افشاگری و تهییج سیاسی بود.

با وجود این، آکادمی سینمای آمریکا معتقد است که گدار "با تجارب جسورانه" خود به زبان سینما خدمت کرده است.

گدار در کنار فیلسمازانی چون فرانسوا تروفو، کلود شابرول و آلن رنه یکی از پایه‌گذاران اصلی موج نوی فرانسه محسوب می‌شود. تروفو به سال ۱۹۸۴ در ۵۲ سالگی در پاریس درگذشت.

گدار سوم دسامبر ۱۹۳۰ به دنیا آمده و پایان امسال ۸۰ ساله می‌شود.

منبع:
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2010/09/100908_l11_oscar_godard.shtml




۱۳۸۹/۰۶/۱۴

امنيت در وبلاگ نويسي



حفظ امنیت و حریم خصوصی در فضای اینترنت بسیار مهم و جدی است که همواره باید به آن توجه داشت. اهمیت این موضوع زمانی که شما صاحب یک وبلاگ هستید و افراد مختلفی از سراسر دنیا بازدید کننده‌ی شما هستند، چندین برابر هم می‌شود.
تا زمانی که مرکز توجه قرار نگرفته باشید، خطر چندانی شما را تهدید نمی‌کند، ولی به محض اینکه تعداد بازدیدکننده‌های وبلاگ شما بیشتر ‌شود، به همین نسبت احتمال حمله به شما نیز بیشتر می‌شود . مخصوصا اگر یک وبلاگ سیاسی باشید یا مطالب شما در خلاف جهت منافع فرد یا گروهی باشد.
در این شرایط هک شدن شما فقط نابودی وبلاگتان را به دنبال ندارد بلکه امنیت خود شما و حتی بازدید کنندگان شما نیز از بین می‌رود و مشکلات جدی گریبان‌گیر تان می‌شود. در این جا از جهات مختلف مقوله‌ی امنیت را بررسی می‌کنیم و نکات مهمی را که در این جهت باید رعایت شوند را شرح می‌دهیم.

انتخاب رمزهای عبور مناسب:
شکی نیست که اولین و شاید مهمترین قدم در جهت حفظ امنیت انتخاب پسوردهای مناسب است. برای انتخاب پسورد به چند نکته‌ی کلیدی باید توجه کنید:
-حفظ حریم خصوصی در فضای اینترنت مساله بسیار مهم و جدی است که همواره باید به آن توجه داشت. روی پسوردهایتان حساس باشید و هرگز برخی از آن‌ها را کم اهمیت‌تر تلقی نکنید زیرا ممکن است همان اکانت ساده و بی‌اهمیت شما، راه ورود هکرها به اطلاعات مهم تان باشد.
-از پسوردهای طولانی و مشتمل بر حروف بزرگ و نشانه‌ها استفاده کنید.
-البته انسان از حفظ پسوردهایی با خصوصیات بالا عاجز است، بنابراین از نرم‌افزارهایی مناسب برای نگهداری آنها مانند last pass و Keepass و غیره استفاده کنید و هرگز از روش‌های خطرناکی مانند یادداشت آنها در درون دفترچه‌ی یادداشت تان استفاده نکنید.
-از کلمه‌هایی که در هنگام سخن گفتن بر آنها تکیه می‌کنید به عنوان کلمه عبور استفاده نکنید زیرا از اولین گزینه‌های یک هکر در زمان حدس زدن پسورد شما است.
- در آخر از اطلاعات تماس خود و نزدیکان تان و یا اطلاعات هویتی و شناسایی هرگز به عنوان رمز عبور استفاده نکنید.

با رعایت همین نکات ساده و کمی تدبیر در انتخاب پسورد تا حد زیادی به امنیت خودتان کمک کرده اید.

سایت لست پس: http://lastpass.com

حفظ امنیت در زمان ورود محتوا:
به روز رسانی مداوم وبلاگ و ارایه محتوای جدید به بازدیدکننده، شرط لازم زنده بودن یک وبلاگ است. خواننده های ثابت یک وبلاگ مرتبا از شما مطالب جدید می‌خواهند و این انتظار را دارند که در بازه‌های مشخص به محتوای جدیدی دسترسی پیدا کنند. بنابراین ورود محتوا یکی از کارهایی است که شما به عنوان بلاگر به دفعات و در شرایط مختلف زمان و مکان انجام می‌دهید این همان نقطه‌ای است که شما آسیب‌پذیرید. لذا دقت کنید که از نظر ناشناس ماندن هویت و یا امنیت عمومی باید نکات زیادی را رعایت کنید
.

انتخاب مرورگر
اینکه برای گشتن در وب از چه مرورگری استفاده می‌کنید بر روی امنیت شما تأثیر مستقیم دارد. حتما از یک مرورگر امن مانند فایرفاکس یا کروم یا اپرا استفاده کنید. اگر از فایرفاکس استفاده می کنید افزونه
Noscript را بر روی آن نصب کنید. با این کار از اجرای کد های مخرب در قالب Javascript و یا نرم افزارهای مشابه که به صورت خودکار و بالقوه توانایی اجرا شدن بر روی کامپیوتر شما را دارند، جلوگیری می کنید.
در شرایطی که مطالب وبلاگ شما مخالف با دولت یا گروه خاصی هستند که فاش شدن هویت شما خطراتی را برایتان به همراه دارد باید به نحوی عمل کنید که هویت و در واقع IP و موقعیت مکانی شما مشخص نشود.

TOR یک نرم افزار رایگان است که با ایجاد تونل‌های مجازی در محیط اینترنت احتمال کنترل شما توسط سایرین را کم می‌کند و با هدف حفظ امنیت گروه‌های مختلف کاربران به وجود آمده است. خوب است بدانید که حتی زمانی که به صورت رمزنگاری شده اطلاعاتتان را در شبکه منتقل می‌کنید تنها بخش اصلی فایل شما و محتوای آن رمزنگاری می‌شود و در بعضی شرایط قسمت دیگر فایل که اصطلاحا هدر نام دارد و حاوی اطلاعات مهمی شامل نوع فایل، حجم و مقصد است قابل دسترسی توسط ارایه دهندگان خدمات اینترنت است.
Tor با انتقال فایل بین کامپیوتر های مختلف درون شبکه، ضمن تغییر ip ، امکان تعقیب فایل را تقریباً غیر ممکن می کند.

توجه داشته باشید:
1.       تنها ترافیکی که از طریق نرم‌افزار منتقل می‌شود غیر قابل تشخیص است و الزاما نصب نرم‌افراز دلیلی برای مخفی ماندن تمام ترافیک شما نیست. پیشنهاد می‌کنم که از فایرفاکس و افزونه‌ی Torbutton استفاده کنید.
2.       افزونه Torbutton که برای فایرفاکس است، Plugin هایی مانند Java, Flash و غیره را که می‌توانند در جهت فاش شدن IP شما به کار گرفته شوند را غیرفعال می‌کند بنابراین اگر قصد بازدید از سایت‌هایی مانند Youtube را داشتید از مرورگر دیگری استفاده کنید و تنها از فایرفاکس خود برای گذاشتن مطلب استفاده کنید.

استفاده از VPN نیز از دیگر مواردی است که IP شما را محرمانه نگه می‌دارد. در این ارتباط که در دو قالب L2TP و PP2P قابل ایجاد است، تبادل اطلاعاتی شما از طریق VPN به صورت رمزنگاری بین سرور مشخص و کامپیوتر شما انجام می‌شود. زمانی که از این طریق به شبکه متصل هستید، در طول مسیر دسترسی به اطلاعات شما تقریبا غیرممکن است مخصوصا اگر شما به شکل L2TP این ارتباط را برقرار کرده باشید زیرا در این نوع ارتباط، علاوه بر رمزنگاری عادی، یک لایه امنیتی جدید نیز در طول مسیر اضافه می شود.

البته باید دقت کنید، اکانت VPN که استفاده می‌کنید از یک سرور امن باشد زیرا زمانی که از VPN استفاده می کنید اطلاعات در طول مسیر رمزنگاری می‌شوند و در زمان رسیدن به سرور میانی توسط افرادی که به سرور دسترسی دارند قابل رویت هستند. بنابراین از سرویس های VPN که توسط افراد ناشناس ارایه می‌شوند استفاده نکنید.

با استفاده از vpn، موقعیت مکانی شما متفاوت نشان داده می‌شود و شما با ip جدیدی که متعلق به سرور است در اینترنت معرفی می شوید. لذا از حیث محرمانگی استفاده همیشگی از VPN امن، بسیار ضرورت دارد. حتی زمان بازدید از وب سایت‌هایی که ip شما را ذخیره می‌کنند مانند وب سایت‌های وابسته به دولت.

حتماً به این نکته دقت داشته یاشید که عملکرد VPN با Proxy کاملاً متفاوت است. با استفاده از پراکسی شما به یک وب سایت متصل می‌شوید و وب سایت مورد نظر خود را از طریق آن می‌بینید، این یک تکنیک برای دور زدن فیلترینگ است و در‌واقع با تغییر در URL وب سایت فیلتر شده این امر مقدور می‌شود. ولی در زمان استفاده از پراکسی، سرویس دهندگان اینترنت قادر هستند به اطلاعات شما در طول مسیر دسترسی داشته باشند. و اگر آدرس پراکسی شما که در‌واقع یک وب سایت است را فیلتر کنند این مسیر غیر قابل استفاده می شود.

سرویس های وبلاگ دهی عمومی
وب سایت‌های بسیاری وجود دارند که به صورت رایگان امکان وبلاگ نویسی را در اختیارتان قرار می دهند
. از دیدگاه امنیتی آن‌ها را به دو قسمت تقسیم می کنیم.
سرویس هایی که متعلق به افرادی در داخل کشورند مانند www.Persianblog.com و www.Blogfa.com و دیگری سرویس دهنده های خارجی مانند www.wordpress.com و www.blogger.com .
در مرحله اول با توجه به اینکه ارایه دهندگان این سرویس ها در داخل کشور هستند، و بر پایه ارتباطاتی خوبی که با دولت دارند یا اعمال فشاری که به آن‌ها می شود، ملزم به نگهداری ip های شما و ارایه آن‌ها در صورت لزوم به دولت هستند. بنابراین نمی‌توانید به آن‌ها اعتماد کنید و نباید از آن‌ها استفاده کنید. در نتیجه حتماً وبلاگ خود را بر روی یکی از سرویس دهنده های خارجی بنا کنید.
از ایمیلی که برای ساختن وبلاگ استفاده کرده اید برای ارتباط برقرار کردن با دیگران به هیچ وجه استفاده نکنید. برای ارتباط با دیگران ایمیل دیگری در www.gmail.com بسازید. ایمیل هایی را که از طرف افراد ناشناس به آدرس ایمیلی که برای ساختن وبلاگ استفاده کرده اید ارسال می شود را به هیچ وجه باز نکنید.


آپدیت ایمیلی:
برخی از سرویس های وبلاگ دهی یک اکانت ایمیل برای شما ایجاد می‌کنند و هر ایمیلی که به آن آدرس ارسال کنید به عنوان یک پست در وبلاگ تان منتشر میشود. استفاده از این امکان بسیار منطقی است و بدین صورت دیگر مجبور به اتصال به پنل مدیریت و وارد کردن پسورد خود برای گذاشتن یک پست جدید نیستید. البته فراموش نکنید که این آدرس ایمیل باید نزد خودتان مخفی بماند.


امنیت در سفر:
قبلا گفته شد که یک وبلاگ موفق به صورت منظم آپدیت می‌شود و حفظ امنیت در شرایط سفر بسیار مهم است و توجه ویژه‌ای را می‌‌طلبد.
·         اگر از سرویس‌های عمومی وبلاگ‌دهی استفاده می‌کنید حتما امکان ارسال مطلب از طریق ایمیل برایتان فراهم شده است. به صورت امن به ایمیل خود وصل شوید و از آن طریق وبلاگتان را آپدیت کنید.
·         درصورتی که این امکان در اختیارتان نیست ابتدا باید یک اکانت اینترنت امن پیدا کنید. حتی‌المقدور از شبکه‌های وایرلس عمومی و نا آشنا استفاده نکنید. با استفاده از اکانت VPN به شبکه متصل شوید و به روزرسانی را انجام دهید.
·         اینکه از کامپیوتر شخصی خود برای این کار استفاده کنید مهم است و اگر به کامپیوتر خود نیز دسترسی ندارید باید رویه دیگری را دنبال کنید. کامپیوترهای عمومی به احتمال زیاد به نرم افزارهایی آلوده هستند که رمز عبور شما را هنگام وارد کردن سرقت می کنند.
·         برای استفاده از سیستم‌های عمومی به همراه داشتن چند نرم‌افزار پرتابل ضرورت دارد. در ابتدا توسط یک آنتی‌ویروس پرتابل سیستم را Scan کنید و سپس از طریق FireFox پرتابل به اینترنت متصل شوید.
·         البته در صورتی که یک CD لینوکس به همراه داشته باشید و از طریق سیستم عامل خودتان کامپیوتر را بوت کنید بسیار مطمئن‌تر است.

امنیت کامپیوتر شخصی:
رعایت تمام این موارد در صورتی که کامپیوتر شخصی و سیستم عامل تان از امنیت کافی برخوردار نباشد بی‌فایده است. فراموش نکنید که سیستم عامل تان را همیشه به روز نگه دارید و آخرین آپدیت های امنیتی را روی آن نصب کنید.

از نصب نرم افزارهای متفرقه و اجرای فایل‌هایی که نمی‌شناسید خودداری کنید. اگر از ویندوز استفاده می کنید یک آنتی ویروس مناسب روی کامپیوتر نصب کنید. سه انتخاب خوب آنتی ویروس های رایگان Avira، Avast و AVG هستند.
در کنار آنتی ویروس ها نرم افزارهای ضد جاسوس افزار و تبلیغ افزار هم داشته باشید دو گزینه رایگان و مناسب: Adaware و Spybot هستند. در نهایت روشن کردن Firewall سیستم عامل هم فراموش نشود.

تهیه بک‌آپ نگهداری فایل‌های پشتیبان:
اگر از سیستم‌های وبلاگ دهی عمومی استفاده نمی‌کنید نیاز است که به صورت دوره‌ای از اطلاعات خود بک‌آپ‌گیری کنید تا در صورت بروز مشکل محتوای خود را از دست ندهید
. امنیت این محتوای پشتیبان هم مهم است زیرا علاوه بر محتوای شما اطلاعات بازدیدکنندگان شما شامل IP و نظراتشان نیز در این محتوا جای دارد و می‌تواند خطراتی را در صورت افشای اطلاعات برای آنها به وجود آورد.
·         این اطلاعات را در محل‌های امنی نگهداری کنید و توسط نرم‌افزارهای مخصوص رمزنگاری کنید. یکی از نرم‌افزارهایی که این کار را به خوبی برایتان انجام می‌دهد TrueCrypt است که به عنوان یک گاوصندوق محل امنی را برای اطلاعاتتان به وجود می‌آورد.
·         از نگهداری فایل‌های منقضی شده و بی‌ارزش خودداری کنید و فقط آخرین نسخه‌ها را حفظ کنید.

اگر از سیستم‌های وبلاگ دهی عمومی استفاده می‌کنید باز هم نیاز به پشتیبان گیری دوره ای از اطلاعات خود دارید . تصور کنید که فردی وبلاگ شما را هک کند و تمام نوشته‌هایتان را پاک کند. این سرویس ها گزینه هایی برای خروجی گرفتن از وبلاگ به عنوان Export یا پشتیبان گیری دارند. می‌توانید در تقویم خودتان یک برنامه ثابت داشته باشید که هر هفته یا ماه از وبلاگ خود پشتیبان بگیرید.