درود بر مهربان یاران
سعی می کنم در چها ر پست سخنرانی خانم شهرنوش پارسی پور را برایتان می گذارم.
امید وارم حوصله کنید و بخوانید.
نخواندید هم نخواندید دیگر چه کار کنم! ((;
سروش علیزاده
در پاييز سال ۲۰۰۹ در جريان سفر به شهر اوساکاي ژاپن، بهدعوت خانم فوجيموتو از دانشگاه اين شهر، دو سخنراني ايراد کردم که چون متن جالبي دارد در طي چهار برنامه در اختيار خوانندگان عزيز قرار ميگيرد.
شهرنوش پارسی پور
سالهاي زيادي است که در دو سه چمدان زندگي مي کنم و از داشتن خانهي حقيقي محروم هستم. معني اين حرف اين است که از نعمت داشتن کتابخانه نيز محروم هستم. پس در نتيجه اينجا هنگامي که که از «بوف کور»، يا اسطورهي آفرينش بابليان حرف ميزنم، با اتکاي به حافظهام سخن ميگويم. در لحظهي نوشتن اين متن نيز هيچ کتابي در اختيارم نبوده است. پس فقط برداشتي را ارائه ميکنم بي آن که ادعاي تحقيق داشته باشم.
پيش از آن که اصل متن را آغاز کنم اشارهاي به اين معنا دارم که دستگاه رمل ايراني ظاهراً شباهت زيادي به کتاب «يي»، يعني ييچينگ چينيها دارد. سالها فکر ميکردم به چه علت چينيها کتاب را دارند و ما رمل را که در مشت انسان جاي ميگيرد. اينک اما متوجه ميشوم که همانقدر که انسان چيني و ژاپني از موهبت داشتن خانه برخوردار بودهاند، انسان ايراني، به دليل يورشهاي دائمي قبايل، از داشتن خانهي امن و راحت محروم بوده است. پس کتاب را تا حدود دستگاه کوچکي تقليل داده است که بتواند دائم در حال حرکت و خانه به دوش باشد. بگذريم.
اما من براي اين گفتار و بررسي سيماي زن در ادبيات فارسي، بوف کور را برگزيدهام. کوشش خواهم کرد روشن کنم هويت دوگانهي زن در اين اثر از چه مقولهاي است.
اما پيش از ورود به اين بحث تذکر اين نکته ضروري است که تا پيش از کشف حجاب که در سال ۱۳۱۴ برابر با ۱۹۳۵ رخ داده است، زن ايراني- کموبيش- در پستوي خانه پنهان بوده است. البته اين بدان معنا نيست که ارزش اقتصادي نداشته است.
برعکس، تکيهي اقتصاد ايران هميشه بر زن، در مقام قاليباف و کشاورز بوده است، اما در حيات اجتماعي هميشه کوشش بر اين بوده است که پسران و مردان در جاي زن نقش بازي کنند. استثنائاتي همانند نظامي گنجوي را البته ميتوانيم در درازناي تاريخ ادبيات پيدا کنيم که براي زن ارزش زيادي قائل است، اما در مجموع ادبيات سنتي ايران، ادبياتي مردانه است و مردان براي مردان شعر ميسرودند.
شاعران زن البته در تاريخ داريم و در ادبيات عرفاني نيز از زناني نام برده شده است، اما تا مقطع کشف حجاب، جهان ما جهاني مردانه است.
هدايت در سال ۱۳۱۵، يعني يکسال پس از کشف حجاب، اثر جاودانهي خود «بوف کور» را به رشتهي نگارش درميآورد. نزديکي زماني اين دو حادثه، يعني کشف حجاب و نگارش «بوف کور» در خور تامل و بررسي است. در عين حال کشف و بازخواني اسطورهي آفرينش بابليان نيز در همين حدود تاريخي رخ داده است.
شباهت داستان هدايت به اين اسطوره بسيار قابل تامل است. قدمت اسطوره گويا به چهارهزارسال پيش بازگشت ميکند و شرح کشتهشدن «تيامات»، مادر هستي به دست «مردوک»، خداوندگار زمان است. اين آستانهي عصر پدرسالاري است. مردوک مادر بزرگش تيامات را ميکشد و از تکههاي جسد او آسمان، زمين، خورشيد، ماه و تمامي موجودات به استثناي انسان را بهوجود ميآورد. اسطوره نشان ميدهد که جابهجا شدن نظام مادرتبار سومري با نظام پدرسالار بابلي با خونريزيهاي ترسناک توام بوده است.
نکتهي بسيار درخور اهميت براي ما ايرانيها اين است که در آغازينهي هستي هيچچيز وجود نداشت به جز دو آب شور و شيرين، که «تيامات» مادينه و آب شور بود. «آپسو»، نرينه و آب شيرين بود. اين «آپسو» از واژهي آب زبان فارسي مشتق شده و نشان ميدهد که بابليان کاملاً آگاه بودهاند که قبايل نخستين آريايي، شايد در قالب شکارچيان پراکنده، در تماس دائم با فرهنگ سومر بودهاند، و اين ارتباط از نوعي بسيار عاطفي بوده است.
آميزش اين دو آب در بداهت محض و در عين عشق و محبت رخ داده است. در اين مقام اين دو آب مظهر سادگي و معصوميت هستنند. آنها در درآميختن، نخستين زوج هستي را بهوجود ميآورند: «لاخما» و «لاخامو»، که گويا همان آب گلآلودهي ناشي از برخورد رود با درياست. اين گويا در عين حال بهمعناي پهنهي افق باشد.
سپس زوج ديگري بهدنيا ميآيند که آنشار و کيشار نام دارند که به معناي بالا و پايين است؛ و همينطور خدايان به صورت زوج به دنيا ميآيند تا مفهوم فضا ساخته شود. بعد خداي تنهايي به دنيا ميآيد که «ئهآ» نام دارد و کليت جو را نشان مي دهد. البته بعد «آپسو» که قصد کشتن فرزندان بيشمارش را کرده به دست اين «ئهآ» کشته و يا فلج ميشود.
«تيامات» همچنان به زاد و ولد ادامه ميدهد، که گويا اينبار مفاهيم زماني هستند، تا جايي که خداي تنهاي زمان به نام «مردوک» بهدنيا ميآيد.
درست در همين جا خدايان به خوب و بد بخش ميشوند. خوبها در اطراف «مردوک» گرد ميآيند و بدها در اطراف «تيامات». چرا؟ روشن نيست. عاقبت جنگ نهايي «مردوک» است و «تيامات» و مرگ «تيامات». در اينجا اصل مادينهي هستي که «تيامات» باشد، نخست بد و شرور تلقي ميشود و سپس جان را از او ميگيرند.
اين درحقيقت فاجعهاي ست که در خاورميانه اتفاق افتاده. يعني نيمي از هستي نه تنها شرور تلقي شده، بلکه جان را هم از او گرفتهاند تا آسمان و زمين و موجودات مختلف را بسازند. البته اسطوره فراموش ميکند که قبل از آن هم هستي وجود داشته است. فقط اما چون پدرسالار ميخواهد جانشين مادرسالار شود، نخست او را بد تلقي کرده و سپس ترتيب کشته شدن او را ميدهد.
بخش نهايي اسطوره عبرتانگيزتر است. «مردوک» با کشتن «کينگو»، پسر «تيامات» و آميختن خاک «تيامات» با خون او، يک زن و مرد را ميسازد و به خدايان ميگويد: اينها شبيه ما هستند، اما بسيار کوچکتر. از اين پس اينان کار ميکنند و ما استراحت ميکنيم. بدينترتيب است که عصر بردهداري و ارباب و رعيتي در منطقه آغاز ميشود.
در ايران اما اين عصر به دليل يورشهاي دايمي قبايل تا مقطع مشروطيت ادامه پيدا ميکند. از پس از مشروطيت کشف حجاب مهم ترين رويدادي است که رخ ميدهد.
يکسال پس از اين حادثه است که هدايت «بوف کور» را مينويسد. من شک ندارم که او اين اسطورهي بابلي را نيز خوانده بوده است. همچنين بيشک با آشنايي که او نسبت به اساطير ايران داشت متوجه شده بوده که اهريمن وجه مادينهي هستي است و همان نقشي را در فرهنگ ايراني بازي ميکند که اصل «يين» در فرهنگ دائويي چيني.
با اين تفاوت اساسي که اهريمن يکسره شر و بدبختي توصيف ميشود، که اين برداشت مبالغه شده در فرهنگ ايران قابل درک است. زمين نيمهخشک و يورش مدام قبايل مادينگي هستي را زشت و کريه به جلوه ميآورد. هدايت اين مفهوم را در قالب «لکاته» بهخوبي مجسم مي کند.
کساني که «بوف کور» را خواندهاند بهخوبي متوجه ميشوند که اين لکاته، و آن روي سکهي او، زن اثيري، بيش از آن که مفاهيم انساني باشند مفاهيمي ماورايي، يا در حقيقت از مقولهي صورتهاي ازلي هستند. زن اثيري «بوف کور»، در هنگامي که پشت در خانهي نقاش روي قلمدان ظاهر ميشود، هميشه مرا به ياد بداهت، سادگي و زيبايي «تيامات» در لحظهاي مياندازد که با «آبسو» برخورد ميکند.
در اين مقام «آبسو» رود يا مرد رونده است و «تيامات»، دريا و در حالت سکوني زنانه و در اوج زيبايي و معصوميت. زن اثيري پشت در نشسته است که مرد از راه ميرسد. در را باز ميکند. زن داخل ميشود و روي تخت دراز ميکشد. زن پيش از وقت ميداند که کشته خواهد شد، يا که پيش از اين کشته شده است.
پيرمرد خنزر پنزري که در صحنههاي بعدي ظاهر ميشود قاتل باستاني اوست. زن اثيري که اما هزاران سال است نقش مرده را بازي ميکند، اين بار در حضور مرد نقاش آماده است که يکبار ديگر نقش مرده را بازي کند.
بقيهي اين سخنراني را هفتهي آينده خواهيد خواند.
پيش از آن که اصل متن را آغاز کنم اشارهاي به اين معنا دارم که دستگاه رمل ايراني ظاهراً شباهت زيادي به کتاب «يي»، يعني ييچينگ چينيها دارد. سالها فکر ميکردم به چه علت چينيها کتاب را دارند و ما رمل را که در مشت انسان جاي ميگيرد. اينک اما متوجه ميشوم که همانقدر که انسان چيني و ژاپني از موهبت داشتن خانه برخوردار بودهاند، انسان ايراني، به دليل يورشهاي دائمي قبايل، از داشتن خانهي امن و راحت محروم بوده است. پس کتاب را تا حدود دستگاه کوچکي تقليل داده است که بتواند دائم در حال حرکت و خانه به دوش باشد. بگذريم.
اما من براي اين گفتار و بررسي سيماي زن در ادبيات فارسي، بوف کور را برگزيدهام. کوشش خواهم کرد روشن کنم هويت دوگانهي زن در اين اثر از چه مقولهاي است.
اما پيش از ورود به اين بحث تذکر اين نکته ضروري است که تا پيش از کشف حجاب که در سال ۱۳۱۴ برابر با ۱۹۳۵ رخ داده است، زن ايراني- کموبيش- در پستوي خانه پنهان بوده است. البته اين بدان معنا نيست که ارزش اقتصادي نداشته است.
برعکس، تکيهي اقتصاد ايران هميشه بر زن، در مقام قاليباف و کشاورز بوده است، اما در حيات اجتماعي هميشه کوشش بر اين بوده است که پسران و مردان در جاي زن نقش بازي کنند. استثنائاتي همانند نظامي گنجوي را البته ميتوانيم در درازناي تاريخ ادبيات پيدا کنيم که براي زن ارزش زيادي قائل است، اما در مجموع ادبيات سنتي ايران، ادبياتي مردانه است و مردان براي مردان شعر ميسرودند.
شاعران زن البته در تاريخ داريم و در ادبيات عرفاني نيز از زناني نام برده شده است، اما تا مقطع کشف حجاب، جهان ما جهاني مردانه است.
هدايت در سال ۱۳۱۵، يعني يکسال پس از کشف حجاب، اثر جاودانهي خود «بوف کور» را به رشتهي نگارش درميآورد. نزديکي زماني اين دو حادثه، يعني کشف حجاب و نگارش «بوف کور» در خور تامل و بررسي است. در عين حال کشف و بازخواني اسطورهي آفرينش بابليان نيز در همين حدود تاريخي رخ داده است.
شباهت داستان هدايت به اين اسطوره بسيار قابل تامل است. قدمت اسطوره گويا به چهارهزارسال پيش بازگشت ميکند و شرح کشتهشدن «تيامات»، مادر هستي به دست «مردوک»، خداوندگار زمان است. اين آستانهي عصر پدرسالاري است. مردوک مادر بزرگش تيامات را ميکشد و از تکههاي جسد او آسمان، زمين، خورشيد، ماه و تمامي موجودات به استثناي انسان را بهوجود ميآورد. اسطوره نشان ميدهد که جابهجا شدن نظام مادرتبار سومري با نظام پدرسالار بابلي با خونريزيهاي ترسناک توام بوده است.
نکتهي بسيار درخور اهميت براي ما ايرانيها اين است که در آغازينهي هستي هيچچيز وجود نداشت به جز دو آب شور و شيرين، که «تيامات» مادينه و آب شور بود. «آپسو»، نرينه و آب شيرين بود. اين «آپسو» از واژهي آب زبان فارسي مشتق شده و نشان ميدهد که بابليان کاملاً آگاه بودهاند که قبايل نخستين آريايي، شايد در قالب شکارچيان پراکنده، در تماس دائم با فرهنگ سومر بودهاند، و اين ارتباط از نوعي بسيار عاطفي بوده است.
آميزش اين دو آب در بداهت محض و در عين عشق و محبت رخ داده است. در اين مقام اين دو آب مظهر سادگي و معصوميت هستنند. آنها در درآميختن، نخستين زوج هستي را بهوجود ميآورند: «لاخما» و «لاخامو»، که گويا همان آب گلآلودهي ناشي از برخورد رود با درياست. اين گويا در عين حال بهمعناي پهنهي افق باشد.
سپس زوج ديگري بهدنيا ميآيند که آنشار و کيشار نام دارند که به معناي بالا و پايين است؛ و همينطور خدايان به صورت زوج به دنيا ميآيند تا مفهوم فضا ساخته شود. بعد خداي تنهايي به دنيا ميآيد که «ئهآ» نام دارد و کليت جو را نشان مي دهد. البته بعد «آپسو» که قصد کشتن فرزندان بيشمارش را کرده به دست اين «ئهآ» کشته و يا فلج ميشود.
«تيامات» همچنان به زاد و ولد ادامه ميدهد، که گويا اينبار مفاهيم زماني هستند، تا جايي که خداي تنهاي زمان به نام «مردوک» بهدنيا ميآيد.
درست در همين جا خدايان به خوب و بد بخش ميشوند. خوبها در اطراف «مردوک» گرد ميآيند و بدها در اطراف «تيامات». چرا؟ روشن نيست. عاقبت جنگ نهايي «مردوک» است و «تيامات» و مرگ «تيامات». در اينجا اصل مادينهي هستي که «تيامات» باشد، نخست بد و شرور تلقي ميشود و سپس جان را از او ميگيرند.
اين درحقيقت فاجعهاي ست که در خاورميانه اتفاق افتاده. يعني نيمي از هستي نه تنها شرور تلقي شده، بلکه جان را هم از او گرفتهاند تا آسمان و زمين و موجودات مختلف را بسازند. البته اسطوره فراموش ميکند که قبل از آن هم هستي وجود داشته است. فقط اما چون پدرسالار ميخواهد جانشين مادرسالار شود، نخست او را بد تلقي کرده و سپس ترتيب کشته شدن او را ميدهد.
بخش نهايي اسطوره عبرتانگيزتر است. «مردوک» با کشتن «کينگو»، پسر «تيامات» و آميختن خاک «تيامات» با خون او، يک زن و مرد را ميسازد و به خدايان ميگويد: اينها شبيه ما هستند، اما بسيار کوچکتر. از اين پس اينان کار ميکنند و ما استراحت ميکنيم. بدينترتيب است که عصر بردهداري و ارباب و رعيتي در منطقه آغاز ميشود.
در ايران اما اين عصر به دليل يورشهاي دايمي قبايل تا مقطع مشروطيت ادامه پيدا ميکند. از پس از مشروطيت کشف حجاب مهم ترين رويدادي است که رخ ميدهد.
يکسال پس از اين حادثه است که هدايت «بوف کور» را مينويسد. من شک ندارم که او اين اسطورهي بابلي را نيز خوانده بوده است. همچنين بيشک با آشنايي که او نسبت به اساطير ايران داشت متوجه شده بوده که اهريمن وجه مادينهي هستي است و همان نقشي را در فرهنگ ايراني بازي ميکند که اصل «يين» در فرهنگ دائويي چيني.
با اين تفاوت اساسي که اهريمن يکسره شر و بدبختي توصيف ميشود، که اين برداشت مبالغه شده در فرهنگ ايران قابل درک است. زمين نيمهخشک و يورش مدام قبايل مادينگي هستي را زشت و کريه به جلوه ميآورد. هدايت اين مفهوم را در قالب «لکاته» بهخوبي مجسم مي کند.
کساني که «بوف کور» را خواندهاند بهخوبي متوجه ميشوند که اين لکاته، و آن روي سکهي او، زن اثيري، بيش از آن که مفاهيم انساني باشند مفاهيمي ماورايي، يا در حقيقت از مقولهي صورتهاي ازلي هستند. زن اثيري «بوف کور»، در هنگامي که پشت در خانهي نقاش روي قلمدان ظاهر ميشود، هميشه مرا به ياد بداهت، سادگي و زيبايي «تيامات» در لحظهاي مياندازد که با «آبسو» برخورد ميکند.
در اين مقام «آبسو» رود يا مرد رونده است و «تيامات»، دريا و در حالت سکوني زنانه و در اوج زيبايي و معصوميت. زن اثيري پشت در نشسته است که مرد از راه ميرسد. در را باز ميکند. زن داخل ميشود و روي تخت دراز ميکشد. زن پيش از وقت ميداند که کشته خواهد شد، يا که پيش از اين کشته شده است.
پيرمرد خنزر پنزري که در صحنههاي بعدي ظاهر ميشود قاتل باستاني اوست. زن اثيري که اما هزاران سال است نقش مرده را بازي ميکند، اين بار در حضور مرد نقاش آماده است که يکبار ديگر نقش مرده را بازي کند.
بقيهي اين سخنراني را هفتهي آينده خواهيد خواند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر