درود
با مهر سروش علیزاده
در حقيقت در چهار هزار سال پيش، زنانگي هستي را در منطقه ما کشته اند تا آغاز عصر پدر سالاري و بنده کردن انسان ممکن شود. اين نحوه انديشه که پس از غلبه آشوريان بر سومر شکل ميگيرد سازگاري و هارموني دو جنسيتي منطقه خاورميانه را به نفع حضور پدرسالار از ميان برمي دارد.
آرياييان که به اين سرزمين وارد ميشوند براي مدتي مقلد آشوريان و بابليان باقي ميمانند و سپس خود ثنويتي ميسازند که در آن اصل مادينه، اهريمن، زنده، اما شرور است. بر انسان اهورايي فرض است که با تمام قوا عليه او بجنگد. انسان ايراني در حقيقت براي مبارزه با اهريمن که نيمه چپ وجود خود اوست تلاش قابل ملاحظهاي ميکند.
يعني انسان ايراني هميشه بايد با نيمي از وجود خود بجنگد و در جهت نابود کردن آن تلاش کند. پس انسان ايراني هميشه تمام بار سنگيني وجودش را روي طرف چپ بدن مياندازد تا آن را خفه کند. اين جنگيست که منجر به پيري زودرس ميشود.
هدايت که به طور قطع فرهنگ ايراني را ميشناخته، اما احتياطا با داستان تيامات و آبسو هم که به تازگي منتشر شده بوده است آشنايي داشته، در بوف کور برسر آن است که گرههاي اين معما را باز کند. او البته در اين کتاب فقط کوشش در بازسازي اين جنگ دارد و آن را در قالب زندگي يک نقاش، که ميتواند نقاش زندگي باشد، عرضه ميکند.
زن اثيري آنقدر مرده ميماند تا مرد نقاش در حالت خلسه ناشي از مخدر او را نقاشي کند، و سپس چشمانش را باز ميکند تا مرد بتواند آنها را بنگارد. در همين جا گفتنيست که چشمان تيامات، مادر هستي، يکي به خورشيد تبديل ميشود و يکي به ماه. ظاهرا راوي بوف کور بايد اين چشمها را بنگارد. روشن است که نقاشي او چقدر سخت است.
مرد اما پس از پايان نقاشي زن را قطعه قطعه ميکند. يعني در حقيقت همان کاري را ميکند که مردوک انجام داده است. مردوک نيز تيامات را قطعه قطعه ميکند. هدف او ساختن دنياست. از آنجايي که دنيا هميشه وجود داشته است، پس هدف مردوک ساختن دنيا پس از شناختن رفتار جنسيست.
چون در اسطوره از دو آب شور و شيرين گفتگو به عمل ميآيد که به طور خيلي شفاف و آشکار کنايهاي جنسيست. در نتيجه کشتاري که مردوک دست به آن ميزند منجر به ساختن جهاني ميشود که از پس از رفتار جنسي شکل ميگيرد.
البته باز کردن اين نکته در اين سخنراني کوتاه امکانپذير نيست. تنها تذکر اين نکته مهم است که به نظر اينجانب اين جنگ در طول زندگي هر مردي رخ ميدهد و برحسب منطق زيستي خاورميانه تا همين اواخر به صلاح زن بوده است که خود را «مرده» نشان دهد.
اما روشن است که هميشه نميتوان زنده بود و نقش يک مرده را بازي کرد. ظاهرا تنها يک راه براي فرار از اين سرنوشت محتوم براي زن باقي ميماند و آن وارد شدن در حوزه زندگي لکاتهوار است.
من اين تجربه را با چشمان خودم در زندان جمهوري اسلامي ديدم. فشار پدرسالار در زندان، براي آن که زنها را در زير حجاب بپوشاند بينهايت شديد بود. واکنش برخي از زندانيان اين چنين بود که يکسره ميکوشيدند لخت راه بروند. اين نوع افراد را به عنوان ديوانه به بند ويژهاي منتقل کرده بودند.
در داستان هدايت نيز پس از قتل زن اثيري و قطعه قطعه کردن او و به خاک سپردن جسد در يک چمدان مرد نقاش، کوزه نقشداري را پيدا ميکند. اينجا زن روي کوزه زنده است، و در حالت رقص گلي را به پيرمردي که آن سوي نهر نشسته هديه ميکند.
همين نقاشي را مرد بارها و بارها کشيده است. او بعد به حالت شهودي ميرسد و يک زندگي را در گذشته دوباره زندگي ميکند. اينجا چهره دوم زن، زن لکاته، ظاهر ميشود. در جهاني که زن مرده است، آن زني که ميکوشد زنده باشد جز آن که لکاته باشد چاره ديگري ندارد. چون او مرده تلقي شده است و هر حرکتي که از ناحيه يک مرده ظاهر بشود شرورانه است.
بوف کور درام زندگي شرقي و ايرانيست. درک اين حالت شايد براي ژاپنيها مشکل باشد، چون گرچه ژاپن فرهنگ مردسالارانه را تجربه کرده است، اما هرگز در فرهنگي که نيمي از حضور مرده تلقي شده باشد زندگي نکرده است. يکي از دلايل رشد سريع ژاپن همين حالت پويايي وجه «يين» حضور است که من نميدانم ژاپنيها به آن چه ميگويند.
درحقيقت در مقطع قرن نوزدهم که صنعت غربي به ايران و ژاپن ميرسد، انسان ايراني خميده برخود است چون نيمي از حضورش را مرده فرض ميکند و انسان ژاپني روي دو پا ايستاده است. جاي باز کردن اين مهم نيز در اينجا نيست، پس به بوف کور بازگشت ميکنم. هدايت به خوبي روشن ميکند که اگر نيمه مادينه حضور خود را بکشي، از آن پس جز آن که دچار پيري زودرس بشوي چيزي به انتظار تو نخواهد بود.
در حال حاضر آنچه در ايران دارد اتفاق ميافتد زنده شدن نيمهي مرده تلقي شده حضور است. برداشته شدن حجاب توسط رضاشاه، گرچه با خشونت صورت گرفت، اما ناگهان روشن کرد که زن زنده است، منتهي نخستين تجليات اين زنده شدن مجدد منجر به بروز حالتي لکاتهوار شد.
گرچه در همان سال درهاي دانشگاه به روي زنان باز شد، اما نخستين تجليات زندگي جديد بيشتر متوجه آرايش کردن و خودنماييهاي سطحي شد. هدايت که از قشر بالاي اجتماع بود و زنان زنحير گسيخته را ميديد، و در همان حال در ميدانهاي اسطورهشناسي کار ميکرد ميدان قتل باستاني تيامات به دست مردوک، خداي خدايان را بازسازي کرد و اثري را به وجود آورد که تا امروز نهتنها بحثبرانگيز باقي مانده است بلکه براي هميشه بحثبرانگيز باقي خواهد ماند.
اکنون اما اين پرسش مطرح ميشود که آيا شرايط جغرافيايي منطقه خاورميانه باعث مرده تلقي کردن زن ميشود و يا خشکسالي منطقه؟ ميدانيم که در ميان اعراب نيز زن موجود عملا حذفشدهايست. در اسراييل در همين اواخر عکس دستجمعي هييت وزيران مونتاژ شد و دو زن وزير از آن عکس بيرون کشيده شدند. يکي از بانيان اسراييل گلداماير است، اما سنت يهودي زندگي زن را اگر نه کاملا مرده، بلکه حداقل حذفشده ميخواهد.
ميتوان باور کرد که هم شرايط جغرافيايي منطقه و هم خشکي زمين در اين مردهبيني زن دخيل بودهاند. سفر هدايت به هند و ديدن موقعيت زن هندي، که در سرسبزي مدام اين سرزمين در لباسهاي رنگارنگ در معابد ميرقصد هدايت را يکباره متوجه واقعيتي ميکند که در نهايت منجر به کشف زن مرده ميشود.
در همين جا قابل ذکر است که در غياب زن مرده دستهاي از مردان براي اجراي نقش زن تربيت ميشدهاند. هدايت به اين معنا نيز توجه کرده است و با توجه به برادر لکاته به نحوي مبهم و نه چندان روشن به اين مساله اشاره کرده است. اين مساله نيز سابقه درازي در ايران دارد، تا آنجا که در اسطوره آمده است که امام زمان به دست زن ريشدار کشته خواهد شد.
اين زن کردن مردان که اغلب در کودکي پسر رخ ميدهد خود باز باعث بهوجودآمدن انسانهاي عليلي ميشود که زن تلقي شدهاند، اما زنانگي پيش از آن شرورانه تلقي شده است. پس اين موجود نيز در خود خميده و شرمنده از خويش است.
ظاهرا اين کشفيات براي هدايت آنقدر سنگين بوده که او عاقبت به زندگي خود پايان ميدهد. اما اکنون جامعه ما با خيزش و خزش راه دردناک و در عين حال لذتبخش دوباره زنده شدن را ميپيمايد. بهاي اين زندگي مجدد قتل انسانهاي زيبايي همانند ندا است. و يا دختر جواني که به جرم زيبا بودن ربوده شده، مورد تجاوز قرار ميگيرد و سوزانده ميشود.
شايد در اين مقام بتوان گفت که انسان به دليل زيبايي اغلب تنبيه ميشود، که انسان زيبا شايد مجبور است خود را مرده بنماياند تا بلکه بتواند در اعماق حضور زندگي کوچکي را پيش ببرد.
آرياييان که به اين سرزمين وارد ميشوند براي مدتي مقلد آشوريان و بابليان باقي ميمانند و سپس خود ثنويتي ميسازند که در آن اصل مادينه، اهريمن، زنده، اما شرور است. بر انسان اهورايي فرض است که با تمام قوا عليه او بجنگد. انسان ايراني در حقيقت براي مبارزه با اهريمن که نيمه چپ وجود خود اوست تلاش قابل ملاحظهاي ميکند.
يعني انسان ايراني هميشه بايد با نيمي از وجود خود بجنگد و در جهت نابود کردن آن تلاش کند. پس انسان ايراني هميشه تمام بار سنگيني وجودش را روي طرف چپ بدن مياندازد تا آن را خفه کند. اين جنگيست که منجر به پيري زودرس ميشود.
هدايت که به طور قطع فرهنگ ايراني را ميشناخته، اما احتياطا با داستان تيامات و آبسو هم که به تازگي منتشر شده بوده است آشنايي داشته، در بوف کور برسر آن است که گرههاي اين معما را باز کند. او البته در اين کتاب فقط کوشش در بازسازي اين جنگ دارد و آن را در قالب زندگي يک نقاش، که ميتواند نقاش زندگي باشد، عرضه ميکند.
زن اثيري آنقدر مرده ميماند تا مرد نقاش در حالت خلسه ناشي از مخدر او را نقاشي کند، و سپس چشمانش را باز ميکند تا مرد بتواند آنها را بنگارد. در همين جا گفتنيست که چشمان تيامات، مادر هستي، يکي به خورشيد تبديل ميشود و يکي به ماه. ظاهرا راوي بوف کور بايد اين چشمها را بنگارد. روشن است که نقاشي او چقدر سخت است.
مرد اما پس از پايان نقاشي زن را قطعه قطعه ميکند. يعني در حقيقت همان کاري را ميکند که مردوک انجام داده است. مردوک نيز تيامات را قطعه قطعه ميکند. هدف او ساختن دنياست. از آنجايي که دنيا هميشه وجود داشته است، پس هدف مردوک ساختن دنيا پس از شناختن رفتار جنسيست.
چون در اسطوره از دو آب شور و شيرين گفتگو به عمل ميآيد که به طور خيلي شفاف و آشکار کنايهاي جنسيست. در نتيجه کشتاري که مردوک دست به آن ميزند منجر به ساختن جهاني ميشود که از پس از رفتار جنسي شکل ميگيرد.
البته باز کردن اين نکته در اين سخنراني کوتاه امکانپذير نيست. تنها تذکر اين نکته مهم است که به نظر اينجانب اين جنگ در طول زندگي هر مردي رخ ميدهد و برحسب منطق زيستي خاورميانه تا همين اواخر به صلاح زن بوده است که خود را «مرده» نشان دهد.
اما روشن است که هميشه نميتوان زنده بود و نقش يک مرده را بازي کرد. ظاهرا تنها يک راه براي فرار از اين سرنوشت محتوم براي زن باقي ميماند و آن وارد شدن در حوزه زندگي لکاتهوار است.
من اين تجربه را با چشمان خودم در زندان جمهوري اسلامي ديدم. فشار پدرسالار در زندان، براي آن که زنها را در زير حجاب بپوشاند بينهايت شديد بود. واکنش برخي از زندانيان اين چنين بود که يکسره ميکوشيدند لخت راه بروند. اين نوع افراد را به عنوان ديوانه به بند ويژهاي منتقل کرده بودند.
در داستان هدايت نيز پس از قتل زن اثيري و قطعه قطعه کردن او و به خاک سپردن جسد در يک چمدان مرد نقاش، کوزه نقشداري را پيدا ميکند. اينجا زن روي کوزه زنده است، و در حالت رقص گلي را به پيرمردي که آن سوي نهر نشسته هديه ميکند.
همين نقاشي را مرد بارها و بارها کشيده است. او بعد به حالت شهودي ميرسد و يک زندگي را در گذشته دوباره زندگي ميکند. اينجا چهره دوم زن، زن لکاته، ظاهر ميشود. در جهاني که زن مرده است، آن زني که ميکوشد زنده باشد جز آن که لکاته باشد چاره ديگري ندارد. چون او مرده تلقي شده است و هر حرکتي که از ناحيه يک مرده ظاهر بشود شرورانه است.
بوف کور درام زندگي شرقي و ايرانيست. درک اين حالت شايد براي ژاپنيها مشکل باشد، چون گرچه ژاپن فرهنگ مردسالارانه را تجربه کرده است، اما هرگز در فرهنگي که نيمي از حضور مرده تلقي شده باشد زندگي نکرده است. يکي از دلايل رشد سريع ژاپن همين حالت پويايي وجه «يين» حضور است که من نميدانم ژاپنيها به آن چه ميگويند.
درحقيقت در مقطع قرن نوزدهم که صنعت غربي به ايران و ژاپن ميرسد، انسان ايراني خميده برخود است چون نيمي از حضورش را مرده فرض ميکند و انسان ژاپني روي دو پا ايستاده است. جاي باز کردن اين مهم نيز در اينجا نيست، پس به بوف کور بازگشت ميکنم. هدايت به خوبي روشن ميکند که اگر نيمه مادينه حضور خود را بکشي، از آن پس جز آن که دچار پيري زودرس بشوي چيزي به انتظار تو نخواهد بود.
در حال حاضر آنچه در ايران دارد اتفاق ميافتد زنده شدن نيمهي مرده تلقي شده حضور است. برداشته شدن حجاب توسط رضاشاه، گرچه با خشونت صورت گرفت، اما ناگهان روشن کرد که زن زنده است، منتهي نخستين تجليات اين زنده شدن مجدد منجر به بروز حالتي لکاتهوار شد.
گرچه در همان سال درهاي دانشگاه به روي زنان باز شد، اما نخستين تجليات زندگي جديد بيشتر متوجه آرايش کردن و خودنماييهاي سطحي شد. هدايت که از قشر بالاي اجتماع بود و زنان زنحير گسيخته را ميديد، و در همان حال در ميدانهاي اسطورهشناسي کار ميکرد ميدان قتل باستاني تيامات به دست مردوک، خداي خدايان را بازسازي کرد و اثري را به وجود آورد که تا امروز نهتنها بحثبرانگيز باقي مانده است بلکه براي هميشه بحثبرانگيز باقي خواهد ماند.
اکنون اما اين پرسش مطرح ميشود که آيا شرايط جغرافيايي منطقه خاورميانه باعث مرده تلقي کردن زن ميشود و يا خشکسالي منطقه؟ ميدانيم که در ميان اعراب نيز زن موجود عملا حذفشدهايست. در اسراييل در همين اواخر عکس دستجمعي هييت وزيران مونتاژ شد و دو زن وزير از آن عکس بيرون کشيده شدند. يکي از بانيان اسراييل گلداماير است، اما سنت يهودي زندگي زن را اگر نه کاملا مرده، بلکه حداقل حذفشده ميخواهد.
ميتوان باور کرد که هم شرايط جغرافيايي منطقه و هم خشکي زمين در اين مردهبيني زن دخيل بودهاند. سفر هدايت به هند و ديدن موقعيت زن هندي، که در سرسبزي مدام اين سرزمين در لباسهاي رنگارنگ در معابد ميرقصد هدايت را يکباره متوجه واقعيتي ميکند که در نهايت منجر به کشف زن مرده ميشود.
در همين جا قابل ذکر است که در غياب زن مرده دستهاي از مردان براي اجراي نقش زن تربيت ميشدهاند. هدايت به اين معنا نيز توجه کرده است و با توجه به برادر لکاته به نحوي مبهم و نه چندان روشن به اين مساله اشاره کرده است. اين مساله نيز سابقه درازي در ايران دارد، تا آنجا که در اسطوره آمده است که امام زمان به دست زن ريشدار کشته خواهد شد.
اين زن کردن مردان که اغلب در کودکي پسر رخ ميدهد خود باز باعث بهوجودآمدن انسانهاي عليلي ميشود که زن تلقي شدهاند، اما زنانگي پيش از آن شرورانه تلقي شده است. پس اين موجود نيز در خود خميده و شرمنده از خويش است.
ظاهرا اين کشفيات براي هدايت آنقدر سنگين بوده که او عاقبت به زندگي خود پايان ميدهد. اما اکنون جامعه ما با خيزش و خزش راه دردناک و در عين حال لذتبخش دوباره زنده شدن را ميپيمايد. بهاي اين زندگي مجدد قتل انسانهاي زيبايي همانند ندا است. و يا دختر جواني که به جرم زيبا بودن ربوده شده، مورد تجاوز قرار ميگيرد و سوزانده ميشود.
شايد در اين مقام بتوان گفت که انسان به دليل زيبايي اغلب تنبيه ميشود، که انسان زيبا شايد مجبور است خود را مرده بنماياند تا بلکه بتواند در اعماق حضور زندگي کوچکي را پيش ببرد.
۴ نظر:
درود
خواندنی بود ، من امّا از مرز بین آدم ها خوش ام نمی آید ، همان طور که از مرز بین چپ دست ها و راست دست ها.
دل ام می خواست/هد که مرز بین مردها و زن ها ، چپ دست ها و راست دست ها بشود محو، بی رنگ ، بی حصار ، بی اعمال زور ، بی جبر ، اصلن بشود هیچ ...
آرزو مندم روزی به این درجه از اعتقاد و ایمان برسند/یم که مرد و زن ی وجود ندارد و همه حاصل یک روح اند.
به امید روزهای خنک در این گرمای تابستان
سلام
تفسیر جالب و خواندنی بود. لذت بردم . می رم بخش اولش رو بخونم.
البته من قسمت اول متن خانم پارسی پور را نخوانده ام اما در هر همین متن و با توجه به توضیحات خودشان به نظر می رسد که هدایت بوف کور نیز،مرده ی زن را می خواست. زن اگرباشد ،زنده باشد می شود لکاته و اگر مرده باشد، اثیری ست. این تناقضی حل نشده در ساختار اجتماعی ادبی ماست.صرف نظراز اینکه ما هدایت را دوست داشته باشیم یا نه.
afarineshnow
زودی برو تصاحبش کن وگرنه هکش میکنما:)))
ارسال یک نظر