۱۳۸۹/۰۴/۲۷

سیمای دوگانه زن در عرصه ادبیات و بوف کور-بخش پایانی-شهرنوش پارسی پور


 اینک اما در داستان من، «بهار آبی کاتماندو»، اعلام می‌شد که پادشاه حضور ایرانی مرده است. من در آن‌موقع فرهنگ چین باستان را نمی‌شناختم و با کتاب «یی» (یی‌جینگ) که اکنون مونس دائمی من است آشنایی نداشتم. این پادشاه را نیز از شخصیت آقامحمدخان قاجار، بنیانگزار سلسله‌ی قاجار وام گرفته بودم که مادرم از این طایفه است. تاج این پادشاه از جنس مس بود. هنگامی که به مدرسه می‌رفتم می‌خواندیم که او تمام اهالی کرمان را کور کرده است. من متوحش می‌شدم و از این که با این پادشاه ظالم خویشاوندم احساس اضطراب می‌کردم. بعد البته این سلسله از اسب قدرت پایین افتاده بود. یعنی به‌نوعی مردگی تاریخی رسیده بود. این افکار به‌نحوی مبهم منجر به شکل‌گیری داستان بهار آبی کاتماندو» شده بود.
در مقطع نوشتن داستان بلند «طوبا و معنای شب»، اما من حامل اطلاعات بیش‌تری بودم. از یک‌سو با خواندن «یی‌جینگ» با نحوه‌ی نگرش زیبای چینی‌ها آشنا شده بودم. آشنایی با این کتاب را مدیون استاد بزرگوار ژاپنی، پروفسور توشیهیکو ایزوتسو هستم. ایشان در انجمن شاهنشاهی فلسقه یی‌جینگ و ابن‌عربی آموزش می‌دادند و ما را مبهوت و شیفته کرده بودند. هنگامی که از ایشان پرسیده شد کدامین ترجمه‌ی «یی‌جینگ» را بخوانیم فرمودند ترجمه‌ی ریچارد ویلهلم از همه کم‌تر بد است.
سالیان سال طول کشید تا من متوجه شوم ویلهلم که کشیش بوده کوشیده بود «یی‌جینگ را به مسیحیت نزدیک کند، اما به هر تقدیر با این کتاب در دنیایی به روی من باز شد که هنوز در دشت مشوش آن روانم و به جایی نرسیده‌ام.
اما آشنایی با اسطوره‌ی آفرینش بابلیان، یعنی «انوماالیش» که زیر ساخت فرهنگ‌های پدرسالار منطقه‌ی ما را می‌سازد فصل بزرگ دیگری در زندگی من گشوده بود؛ و بالاخره بوف کور» نیز همیشه چون چراغی در دست من بود و با آن در تاریکی پیش می‌رفتم. از آنجایی که بررسی سه‌بعدی شخصیت زن در ایران امروز چندان میسر نیست، من مجبور شدم دو چهره‌ی اسطوره‌وار را نیز به کتاب بیافزایم. منظورم شاهزاده گیل و لیلاست.
نام شاهزاده گیل از نام گیل‌گمش اقتباس شده است که اسطوره‌ی عجیب و شگفت او در آغازینه‌ی جابه‌جایی عصر مادرتبار به پدرسالار شکل گرفته است. او به همراه دوستش انکیدو، گاو آسمانی، یعنی نماد عصر مادرتباری را می‌کشد، و سپس بانو خدا ایشتار، به جهت تنبیه او وجه وحشی‌اش، انکیدو را نابود می‌کند.
گیل‌گمش وحشت‌زده به جست‌وجوی جاودانگی می‌رود. لیلا را اما از اسطوره‌ی آدم و همسر نخستین او لیلا وام گرفته بودم. این لیلا چنان که می‌دانید به فرمان خدا گردن نهاد و در برابر وسوسه‌های آدم مقاومت کرد. آدم از او به خدا شکایت می‌کند. خدا از دنده‌ی چپ او حوا را خلق می‌کند که مطیع و فرمان‌بردار است. لیلا اما به فرمان خدا جاودانه می‌شود. برحسب اسطوره‌ی دیگری لیلا با میل خود بهشت را ترک می‌کند و بر حسب اسطوره‌ی دیگری با هیولایان درآمیخته است. این زن اسطوره‌ای همانند وجه یین در فرهنگی چینی توامان زشت و زیباست. نام او نیز از «شب» مشتق می‌شود که مقام یین است. پس ما در اینجا مواجه با یک دیالکتیک باستانی خاورمیانه هستیم.
اما «بوف کور» نیز در دست من بود. بخشی از کتاب «طوبا و معنای شب» به بازنگری بوف کور» اختصاص دارد. شاهزاده گیل در عصر مغول، زنانگی هستی را در ایران می‌کشد و بعد وحشت‌زده از هیمالیا بالا می‌رود و خود را به هند می‌رساند تا در کمال تعجب ببیند که این زنانگی در هند زنده است. او بعد در بیابان‌های اطراف شهر ری، چمدان حاوی جسد تکه‌تکه‌ی لیلا را پیدا می‌کند. تمامی این نکات از «بوف کور» وام گرفته شده تا شاید بتواند با زبان الکن، مشکل ارتباط زن و مرد در ایران را مورد بررسی قرار دهد.
در کتاب «عقل آبی» که یک‌سره به بررسی «بوف کور» اختصاص دارد، وجهی از زنانگی هستی به دیدار مردی می‌رود که کم‌وبیش سنتی است. او یک افسر شهربانی است که همسرش به تازگی دو دختر زاییده. زمان داستان مقطع جنگ عراق با ایران است. سروان که در طول داستان آرام آرام وارد جهانی کشف و شهودی می‌شود، به‌همراه زنی که در حقیقت زاییده‌ی ذهن اوست صفحه به صفحه کتاب «بوف کور» را زندگی می‌کند.
در این اثر بررسی شخصیت پیرمرد خنزرپنزری از اهمیت زیادی برخوردار است. در زمان نوشتن کتاب در پاییز سال ۱۳۶۸، برابر با سال ۱۹۸۹، من دایم دچار این پندار بودم که عاقبت در ایران یک کودتای نظامی رخ خواهد داد. در آن‌موقع، همانند امروز دو نیروی نظامی در کشور ما وجود داشت: ارتش که از دوران سلطنت باقی مانده بود و سپاه، که پس از انقلاب شکل گرفته بود. من می ترسیدم از یک نظامی ارتشی به‌عنوان قهرمان داستان استفاده کنم و به چاپ کتاب در ایران صدمه بزنم، اما از سپاه نیز علاقه‌ای نداشتم قهرمان بیرون بکشم. در نتیجه یک افسر شهربانی را برگزیدم.
هدف من از نوشتن این کتاب این بود که به نیروهای نظامی هشدار بدهم که جامعه‌ی ایران دیگر آن جامعه‌ای نیست که بتوان با تکیه بر زور بر آن حکومت کرد. قهرمان داستان که یک زن است در عین حال تجسم جامعه در کلیت آن نیز محسوب می‌شود. در این کتاب نیز علاوه بر «بوف کور»، از ادبیات جهان به‌نحوی سخاوتمندانه دزدی صورت گرفته است. در اینجا با تکیه بر «بوف کور» کوشش می شود روشن شود که زورگویی و اجحاف به جامعه نه تنها باعث پیری زودرس می‌شود، بلکه می‌تواند باعث اختگی شود.
البته با تمام کوششی که کردم، کتاب در ایران مجوز چاپ نگرفت. من آن را در امریکا و سوئد به چاپ رساندم. به‌جز مقاله ای که دکتر عباس میلانی بر این کتاب نوشته و به‌عنوان مقدمه در آن به چاپ رسیده است، و به جز نقد کوتاهی که خانم شاداب وجدی نوشته‌اند، تا امروز هیچ نقدی بر این کتاب نوشته نشده است. خود اما باور دارم که این کتاب اگر هیچ ارزشی نداشته باشد، حداقل کوششی است در درک «بوف کور» صادق هدایت.
امروز من در امریکا زندگی می‌کنم. هدایت در پاریس خودکشی کرد. بزرگ علوی در برلین از دنیا رفت. ابراهیم گلستان مقیم لندن است. داریوش آشوری در پاریس زندگی می کند. عباس معروفی در برلین است. بخش قابل ملاحظه‌ای از نویسندگان ایرانی در خارج از کشور زندگی می‌کنند. بر این پندارم که در جوار مسائل اکولوژیکی (بوم‌شناسی) و ژئوپولیتیکی (جغرافیای سیاسی)، معضل اصلی ایران این است که مفاهیم زنانگی و مردانگی سنتی در آن دستخوش دگرگونی شده است. جنبش سبز اخیر ایران به‌نظر من پیام روشنی را به همراه دارد: ما تغییر کرده‌ایم و ما در تغییر داریم یکدیگر را درمی‌یابیم.
در این جنبش زن و مرد در کنار یکدیگر حرکت می‌کنند. پس من به سهم خود شادم که این را در پایان کتاب «طوبا و معنای شب» بشارت داده بودم.
و تا این لحظه که این سخنرانی نوشته می‌شود، یعنی سوم آگوست ۲۰۰۹ هنوز هیچ کودتای نظامی در ایران رخ نداده است، اما من هنوز شبح آن را حس می‌کنم.
بالاخره باید بگویم که در هنگام نوشتن کتاب «عقل آبی»، بارها و بارها به سمفونی شماره‌ی پنج بتهوون، برای پیانو گوش دادم. روی نواری که به دست داشتم همین عنوان نوشته شده بود و من با موسیقی آشنایی زیادی ندارم. در خارج از کشور بود که متوجه شدم عنوان اصلی آن «سمفونی امپراتور» است.
در اینجا تذکر می‌دهم که این نام در انتخاب این سمفونی هیچ نقشی نداشته است. صرفاً اتفاقی‌ست و اتفاق عجیبی‌ست، چون شاید محافل جمهوری اسلامی که به آن اجازه‌ی چاپ ندادند به همین علت بوده است.

۲ نظر:

نویسنده مهمان گفت...

باز هم رسیدم به همشهری متفکر خودم

دمادم گفت...

چه کسی باور می کرد نویدی که خانم پارسی پور در انتهای طوی می دهد، زمانی شکل واقعی به خود بگیرد؟
ممنون به خاطر این مقاله.
آقای علیزاده در وردپرس هستم و هنوز امکانات بلاگر را زیاد وارد نیستم. منظورتان از تبادل لوگو همان دنبال کننده ها ست؟ اگر این طور است من از قسمت دنبال کننده‌های وبلاگ شما را پر کرده ام در غیر این صورت ممنون می شوم راهنمایی‌ام کنید.