۱۳۸۸/۰۵/۲۱

نقدي بر مجموعه فصل تلخ - نوشته سعيد تغابني




درود بر مهربان ياران

ديروز سه شنبه در خانه فرهنگ جلسه نقد و بررسي كتاب فصل تلخ كه سومين مجموعه داستان سعيد تغابني است بر گزار شد.

اين جلسه با حضور بسياري از داستان نويسان رشتي و گيلاني در ساختمان خانه فرهنگ گيلان توسط گروه داستان اين خانه به صرف چاي و سيگار و شيريني بر گزار شد.

آقايان مجيد دانش آراسته ، فرامرز طالبي ، ابولقاسم مبرهن ، محمود بدر طالعي ، كيوان سلحشور ، ساسان رضايي راد ،غلام رضا مرادي و ...
خانم ها ربابه كريمي ، مقدسيان،شهابيان ،گلستاني ،باقري ، زاهدي ،شالكوهي و ....
و ميهماناني از انجمن داستان رضوانشهر براي نقد كتاب تشريف آورده بودند.
جلسه بسيار خوب و مفيد بود. محجوب بودن جناب سعيد تغابني بيشتر از همه برايم لذت بخش بود.
خيلي خوب و مهربان به تمام نقد ها گوش داد و بحث هاي خوبي هم بين حاضران رد و بدل شد.
من - سروش عليزاده - هم نقد مكتوبي بر اين كتاب نوشته بودم كه ديروز خواندم .
نقدي بر مجموعه داستان فصل تلخ نوشته سعيد تقابني
مجموعه فصل تلخ سعید تغابنی فضایی محزون ، شاعرانه و رمانتیسم دارد که شخصیت هایش مدام به ناله و شکایت از روز گار و زندگی اجتماع می پردازند.شخصیت های اصلی داستان های این مجموعه بیش از اینکه ذهن را به روان شخصیت ها معطوف کنند بیشتر در گیر جبری هستند که جامعه و اقلیم و حوادث اجتماعی روزگار بر آن ها تحمیل می کنند.
یکی در گیر زلزله می شود و یکی دیگر مورد بی مهری اعضای خانواده قرار می گیرد و یا از بیکاری و بی پولی رنج می برد. اما این جریان هایی که می توانند سبب عدم تعادل در داستان شوند و روان شخصیت ها را به چالش بگیرند بیشتر روایتگری از اوضاع و احوال جامعه می شوند بی هیچ کشف جدیدی و یا نحوه بر خوردی متفاوت با اوضاع پیش آمده همان کار هایی را می کنند که تمام شخصیت ها و کاراکتر ها در این قسم داستان ها ارائه می دهند. و این شبیه بودن و عدم کاریزماتیک نبودن شخصیت ها؛ گمان تیپ بودن و شخصیت نبودن افراد را در ذهن تداعی می کنند.
راوی ها اغلب دانای کل هایی هستند که تعامل خوبی با زمان در داستان ها ایجاد نمی کنند و شاید ان نقیصه به فقدان انتخاب فرم های مناسب در داستان ها بی ارتباط نباشد. فرم هایی که نویسنده را برای ایجاد فضای رمانتیسمی که در داستان امروز چندان جایی ندارد به ایجاد اطناب زبانی و اطناب طولی داستان وادار می کند.
مثلن در بازی تمام شد در ص 59 کتاب نویسنده برای تغییر زمان و چرخش فضا خواننده را دست کم می گیرد و این گونه فضا و زمان را به عقب می برد « و دادگاه را برداشت و با خود به شب حادثه برد: - چطوری رفیق؟»
نویسنده با این عمل خود را بدهکار توضیح به مخاطب می داند و یا چون تمهید مناسبی برای تغییر زمان و فضا به طور نرم و بدون بیرون زدن از کار نیاندیشیده است. توپ را به زمین مخاطب پرت می کند و توضیح واضحات می دهد. و یا در چالشی دیگر با مخاطب در همین داستان بازی تمام شد در توجیح باور ناپذیری کشیدن سیگار در دادگاه و جلوی قاضی؛ پانوشت می گذارد تا به نوعی با تزریق فکر خود توجیح صحنه ای را ارائه دهد که هیچ ضرورتی در داستان نداشته و می شد به جای این پانوشت تصویر دیگری دال بر عصبانیت و غم و ... مرد نشان دهد تا اینکه به جای سیگار روی آتش سیگار قبلی روشن کردن در دادگاه و در محضر قاضی و یا به قول راوی سیگار را با کونه سیگار قبلی (کونه سیگار جایی است که روی لب قرار می گیرد و آتشی ندارد) روشن نماید! سیگار کشیدنی که حتی به صورت کلیشه بین بازجو(قاضی) متهم رد و بدل نمی شود تا حرکتی که نمایانگر تعامل آن ها باشد را ارائه دهد.
زمان در داستان رویایی به نام زندگی هم شش پاره شده است و اشاره ای است قسمت هایی از آیه 7 سوره هود در باب آفرینش. هر چند این ترفند می تواند فرم خوبی را به اجرا بگذارد اما شاید ترتیب وقایع از کودکی به پیری با توجه به تغییر دادن عمدی توالی زما نی بخش های داستان توسط نویسنده باز هم به دلیل اینکه روایتی جدید از شروع زندگی تا مرگ ارائه نمی کند و با توجه به ریتم کند داستان چیزی جز ارائه گزارش صرف برای مخاطب ندارد شاید این گمان را به ذهن متبادر کند که نویسنده بیشترمفتون شش قسمت کردن داستان بوده است تا اندیشیدن ندبیری برای بیان هنری داستانی که از اطناب و فقدان عدم تعادل در طرح و اتفاق های پرداخت نشده در روایت رنج می برد .
تغییر زاویه دید هم در بعضی داستان ها به چشم می آید که گاهی در داستان می نشیند و گاهی در حجم داستان های مجموعه ای که اغلب خطی هستند و سیالیتی هم ندارند نمی نشیند. با نگاهی به داستان" در انتها" به دو زاویه دید اول شخص و دوم شخص یا به نوعی دانای کل تخاطبی بر خورد می کنیم که شاید به دلیل عین بودن قسمت اول داستان با اول شخص شروع می شود و با گذشت یک سوم از داستان دوم شخص که ذهن را روایت می کند به مرور گذشته می پردازد. جدا از لزوم انتخاب این نوع فرم که به گسست روایت انجامیده و باز گشتی هم تا انتهای داستان به عین ندارد و راوی اول شخص چون زائده ای ناهنجار بر راوی دوم شخص سنگینی کرده و کلیت داستان را هم ابتر می نماید.
حضور نویسنده در متن های داستان به نوعی مشاهده می شود آن هم به دلیل انتخاب دانای کل هایی که بیشتر از اینکه ایجاد کننده تصویر و صحنه برای مخاطب باشند؛ گوینده و گزارش دهنده وقایع هستند آن هم با استفاده از دیالوگ ها و مونولوگ هایی که نظرات نویسنده را فیلسوف مابانه ارائه می کنند.
در داستان زشت و زیبا مونولوگ های زنی که فرزند از دست داده مخاطب را به حیرت وامی دارد.
«چه تان شده؟ قربانتان گردم. بیایید برویم نفسی تازه کنیم. آخر وقت تنگ است. صبح باید به خاکش بسپاریم . هوا هم بد جوری دارد گه مرغی می شود.»
با نگاه به این مونولوگ بیشتر به یاد قسمتی از یک نمایشنامه حماسی می افتیم و یا به طنز قسمتی از شاهنامه منثور ابومنثوری در باب دفن طفل که در پایان هم با آمدن واژه گه مرغی از همان فخامت زبان هم افتاده است تا روایت داستانی کوتاه با تمام مولفه های داستان نویسی امروز که باید گفت این روز ها حتی نمایشنامه نویسی هم آداب و قواعدی دارد که با بودن آن شرایط مانند تاریخی بودن و حماسی بودن و ... شاید به نوشتن چنین مونولوگ هایی روی بیاورند.
و یا در جایی دیگر دست به سوی آسمان بالا برده و می گوید:«آه، خدایا چقدر سخت بود ذره ذره آب شدن .» و در تضادی در باب لحن و با مونولوگ بالایش که « می دانید وقتی که دیگر تصمیم گرفته باشی همه چیز مثل آب خوردن ساده می شود . بیچاره اصلن اعتراض نکرد.زاری نکرد ....» و دوباره در پایان داستان « ای گرامی ترین کس من . ای پسرک بی نوای من .حالا دیگر آرام بخواب .مانیز برویم و گذشته خود را در آغوش بگیریم.»
این تغییر لحن های بی جهت و این مونولوگ ها فیلسوفانه و حماسی در دهان زنی که هیچ شناختی از او به مخاطب ارائه نشده است که به چه دلیل چنین دایره واژگانی دارد بیشتر نشان از کولاژی نا همگون و ذهنیتی دارد که بیشتر مفتون جهان نمایشنامه هایی نظیر مکبث است تا جهانی که خود تارو پودش را با کلمات و جمله هایش می سازد.
برباد رفته 1 و برباد رفته 2 داستان هایی هستند که می خواهند دو فضای یکسان با وقایعی نسبتا یکسان را در دو دنیای ناهمگون یکی در جامعه ای سنتی و پیشاسرمایه دار مانند ایران و دیگری در جامعه ای فرامدرن مانند آمریکا به تصویر بکشند.
هر چند این دو داستان جداگانه و در قسمت های مختلف کتاب، به بهانه مستقل بودن با فاصله قرار داده شده است اما در واقع اینگونه نیست و دو داستان آیینه یکدیگر هستند.
پرسشی در ذهن ایجاد می شود و آن چرایی این کار است ؟
دو داستان مجزا با یک شخصیت که فقط اسمش عوض شده است و متاسفانه یک فضا یک عکس العمل در باب توپ و نوه و اساسا یک طرح و سوژه . آیا نمی شود این تضاد و یا شباهت را با تمهیدی در فرمی مناسب در یک داستان ارائه داد و وقت خواننده و زیر لب غر زدن های او را به جان نخرید. داستان بر باد رفته 2 از مشکل عدم باور پذیری فضای ساخته شده برای داستان هم رنج می برد . بی خاطره بودن پلیس امریکایی آن هم در فضایی که یک جامعه مدرن به اعضای آن جامعه ارائه می دهد با مولفه هایی که دارد و اساسا اتفاق های خوب و بد و پرونده ها و خاطرات زیادی که جزو لاینفک زندگی یک پلیس هستند در زندگی یک پلیس امریکایی و یا پاسبان ها ی شهربانی ها و ژاندارمری چی ها یی که در شهر ها و دهات های سنتی ایران هم زندگی می کنند فراوان وجود داردو عجیب است و که پلیس آمریکایی خاطره ای در خور مانند بلیط فروش در ذهنش نمی یاید. این پشت به فوتبال و رو به تماشاچی بودن هم امر و کشف عجیبی نیست که برای گرفتن یک افسوس از راوی و مخاطب ، دوباره به تکرار داستانی بپردازیم که یک بار ارائه شده است.
این عدم توجه به مخاطب در انتخاب داستان ها هم بسیار مجموعه را رنج می دهد و در پایان کتاب به داستان هایی بر می خوریم که بیشتر طرح هستند تا داستان مانند "به کدامین گناه " و "پیر مرد" که بیشتر طرح است تا فلاش فیکشنی که باید در پایان بندی اش ضربه ای را به مخاطب وارد کند و تلنگری به او بزند با طرح اتفاقی عجیب و تازه در باب پیر مردی که گمان می رود مرده است و مردم برایش سکه می اندازند.
شاید بهترین داستان این مجموعه "بر سنگفرش خیس" باشد که مانند داستان های دیگر از ایستایی رنج نمی برد و دینامیک تر است. زبانی مناسب با شخصیت ها و روند داستان دارد. رفت و بر گشت های زمانی رعایت شده و اشاراتی که به بعضی کتاب ها و مکان ها دارد در داستان می نشیند و بیرون نمی زند و کمتر از مشکلات ویرایشی و غلط های املایی تایپی که گاهی در بعضی داستان ها وجود دارد آسیب دیده است. شاید باید برای "نشر ایلیا "که می تواند نشری شهرستانی اما موفق در کشور باشد متاسف بود که چنین سهل انگارانه و بدون توجه داستان هایی را بدون ویرایش خوب و با غلط تایپی فراوان چاپ می کند .
سروش علیزاده
رشت

۱۰ نظر:

پرارین گفت...

اگه آدرس ایمیل ت رو برام بزاری حتمن
مرسی

پرارین گفت...

عجب نقد تیزی
این کتاب رو نخوندم
ولی حالا نمی دونم باید خوندش یا نه

سایه سپید گفت...

wow
عجب نقدی بود...به همه چیز توجه کرده بودید....با بعضی از نقاط نقدتون موافق بودم...
خسته نباشید...

علی رضا گفت...

سلام
نقدتان را سیو گرفتم تا در فرصتی بهتر بخوانم ممنون خبر کردید

سپیده گفت...

این کتاب رو نخوندم
متاسفانه مثل خیلی خیلی از کتاب های دیگه
پس فک میکنم نتونم نظر درستی بدم

مشترک مورد نظر گفت...

سلام جناب علیزاده. چند تا از پستها را خواندم.

f گفت...

می دانم چرا به آثاری که اجازه نشر وچاپ می گیرند زیاد لخوش نیستم و به همان کتابهای کهنه و پاره پوره قدیمی بیشتر دل خوشم

bamdadomid گفت...

هیچت هیچ
خندیده ای به مرگ
ایستاده رو در روی دژخیم
بی هیچ چشم بند

Unknown گفت...

پرارين عزيز حتمن بخون . نقد هاي من پدر صاب بچه رو در مي ياره. تو بخون عزيز.
سايه جان با كجاهاش موافق بودي عزيز؟
ممنون عليرضا
سپيده جان من براي نقد كتاب رو دوباره تعريف نمي كنم من به ساختار مي پردازم.
مشترك مورد نظر لطف داريد.به شما سر مي زنم
بامداد اميد سلام

مریم اسحاقی گفت...

سلام
کتاب را نخوانده ام، ولی نقد جاندار و دقیقی نوشته اید. با ذره بین افتاده اید به جان صفحات و زاویه دید و تایپ و ...
لذت بردم.