۱۳۸۸/۰۵/۱۴

نقدی بر مجموعه مردی که گورش گم شد!

درود بر مهربان یاران

این نگاهی است که من به این مجموعه دارم
و خوشحال می شوم با من همراهی کنید.

همين نقد در وبلاگ گفتگو

مردی که گورش گم شد!

حافظ خیاوی در مجموعه مردی که گورش گم شد در هر داستان دنیایی ساخته که مردمانش با سنت و مذهب و خرافات آمیخته اند. راوی هایی دارد که اکثرا نو جوان ها و جوان هایی هستند ساده دل که اکثرا از مسایل جنسی رنج می برند، در دنیایی محدود به آن چه دیده اند و با اطلاعاتی محدود مبتنی بر سنت و بومی گرایی با تمام خواص زندگی در جغرافیایی خاص – مشکین شهری که خیاوی می سازد – دست به گریبانند .
نگاه خوب نویسنده به جزییات زندگی و رفتار مردم و ارایه المان هایی از گویش ، نوع غذا و شکل عزاداری و مذهب شخصیت ها فضایی ترسیم می کند که فقط به خالق خود آن مکان تعلق دارد – حافظ خیاوی – تعلق دارد.
در کلیت فضای مجموعه انسان مد نظر است و انسان ، خواست ها در برابر ناتوانایی های ویژه ، گریز از تنهایی و کشف و مبارزه با مسایلی که روان شخصیت ها را زجر می دهد دستمایه اکثر داستان هاست. به نوعی جدا از نگاه روانشناختی به این مجموعه می توان گفت داستان های خیاوی در این مجموعه داستان شخصیت است و بس ؛ و این گفته هنری جیمز در ذهن تداعی می شود که داستان مگر چیست به جز خلق شخصیت!
زبان و زمان در این مجموعه خوب باهم چفت شده اند و راوی ها که اکثرا گذشته هایی دور و گاهی نزدیک را روایت می کنند با زبانی مستحکم و بدون حرف اضافه و اطناب زبانی روایت می شوند .
و گاهی مانند داستان مردی که گورش گم شد و مرد ها کی از گورستان می آیند داستان به جلو حرکت کرده و با تداعی خاطره هایی به روایت گذشته می پردازند.
خیاوی در چشم تمامی روایتگران دوربینی می کارد که هر چه را که می بینند ظبط کرده و واگویه می کنند. این کار با روایت خاطره وار بودن داستان ها خوب چفت نمی شود و اندکی مخاطب را رنج می دهد. به ویژه در داستان "آن ها چه طوری می گریند " این افراط در گفتن جزییات و هر چه که هست در روایتی که ریتم کندی هم دارد و هیچ چیز جدیدی با این نمایشی نوشتن از روایت تعزیه ارائه نمی دهد و کشف جدیدی ورای آن چه در این دست روایت ها بیان شده ندارد .
اگر چه جزیی نگری در داستان های خیاوی به خوبی از عهده دادن اطلاعات به مخاطب بر می آیند اما گاهی افراط در جزء پردازی و پرداخت بیش از حد به شخصیت های فرعی داستان ها که تاثیری در کل جریان روایت ندارند به کلیت مجموعه ضربه زده است و در هر داستان موتیف هایی ساخته که با نخی نامریی به سایر موتیف ها چفت نمی شوند و دانه هایی از تسبیح را می مانند که در سطحی ناصاف و سنگلاخ پخش شده اند و گاه قاعده عروسک های روسی و آیینه در آن ها رعایت نشده و این کثرت ها به وحدت نمی رسند.
شاهد مثال در داستان " روزه ات را با گیلاس باز کن" پیر مردی به نام "نمو" است که برگ مو فروش است و یا باز در همین داستان " شوکور" که راوی در یک حرکت ذهنی و پیش بینی هایی که قبل از رفتن به خانه سومان می کند و الی آخر.
این تکثیر کردن ها و به وحدت نرساندن ها به فرم بعضی از داستان های این مجموعه به شدت آسیب رسانده است. به اصل باور پذیری مخاطب هم در بسیاری از داستان ها توجه نمی شود و نویسنده با ساده اندیش فرض کردن مخاطب با تمهیداتی دم دستی از خیلی از وقایع می گذرد.
" صف دراز مورچگان " ،" مردی که گورش گم شد " و " ماه بر گور می تابید " اگر چه انسجام ساختاری خوبی نسبت به سایر داستان های مجموعه دارند اما این نقیصه از ارزش این کار ها می کاهد.
در صف دراز مورچگان کسی که با تیر و کمان گنجشک شکار می کند و با قساوت گربه زنده را در دیگ می جوشاند ؛ به راحتی دختران معصوم را بی عصمت می کند و فیلم و عکس از آن ها می گیرد با یک "برو گم شو" معشوق می رود که در جبهه گم شود و یا ورود او به جبهه و تک تیر انداز شدنش با این جملات ص 56 " بعد گفتم : آقاجان من تک تیر اندازم ... " و " این قدر هم احمق و پپه نیستم ..."
و " دید که بچه ننه نیستم، دمش گرم،آدمش را خوب شناخت ..." نویسنده با نگاهی سطحی و یاباوری زشت به ذهن مخاطب ! گمان می کند که به همین راحتی می توان پذیرفت که یک فرمانده میدان جنگ با یک نیروی آموزش ندیده به همین راحتی کنار می آید!
در "مردی که گورش گم شد" هیچ دلیلی برای دزدیده شدن راوی ارایه نمی شود و نکته دیگر این است که در یک داستان رئال بی هیچ قرار دادی با مخاطب ، راوی پس از مرگ و کشته شدن، همچنان به روایت مشغول است.
ماه بر گور می تابید هم این چنین مشکلی با اصل واقعیت نمایی دارد جدا از آن که اصلن بحث حزب و تشکل کمونیستی در داستان جا نمی افتد و خورده شدن یک جنازه انسان در عرض چند ساعت توسط دو سگ با توجه به حجم معده سگ ها ، باور پذیر نیست که راوی می گوید هیچ اثری از جنازه باقی نمانده است!
مذهب و اروتیک هم دست مایه های دیگر داستان های این مجموعه هستند . مذهب به نوعی آمیخته با خرافات است و دست آویزی است برای نویسنده که به طرح پرسش هایی بزرگ از زبان راوی هایی کوچک بپردازد و چند لحظه ای مخاطب را به فکر کردن وا دارد.
کار کرد اروتیک در بعضی از داستان های خیاوی مثبت است و تاثیر خوبی دارد . مانند تشبیه "سومان" به درخت گیلاس و بوسیدن درخت به جای او و در چشم های آبی عمو اسد اشاره و دیالوگ های مادر و پدر در باره بی بسم الله بودن داوود که از این دست تصویر ها در داستان بسیار زیادند و خوب نشسته است.
اما از آن جایی که اکثر شخصیت ها از مشکلات جنسی رنج می برند نویسنده هم پا را از حیطه اروتیک فراتر نهاده و به وقیح نگاری در داستان می رسد. همان قدر که در " ماه بر گور می تابید" تجاوز در دوران کودکی به انگیزه ای برای راوی و دوستش برای بیرون کشیدن مرده از گور و مجازات او بر کنش داستان تاثیر دارد در همان حد هم شرح استمنا رسول در کلاس با گزارش لحظه به لحظه آن عمل در "چشم های آبی عمو اسد" کار کردی ندارد و به داستان لطمه می زند.
اصولن اروتیک لایه زیرین اثر داستان است که نویسنده به کمک آن مساله و یا معضل و یا حرفی را بیان می کند مانند " به شهر میمون خوش آمدید " وونه گات ؛ نه این که با صرف صحنه های جنسی سعی در جذب مخاطب داشت که در این صورت فیلم های پرونو بسیار جذاب تر است برای مخاطبانی که در جستجوی این گونه صحنه های قبیح در داستان هستند.
سروش علیزاده
15 آمرداد
رشت

۱۲ نظر:

محسن تاجیک گفت...

سلام سروش عزیز.. این مجموعه را نخوانده ام.. اگر دسترسی داشته باشم حتمن خواهم خواند.. در مورد پست قبلیت هم همین که روزگار غریبی است نازنین... همین....

سایه سپید گفت...

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست

توفان زده‏ ام مرا نجاتی بفرست

فرمود که با زمزمه یا مهدی

نذر گل نرگس صلواتی بفرست

عیدت مبارک
[گل][گل]

پرارین گفت...

این کتاب رو خوندم شبیه کارهای چهل تن بوداز روانی داستان ها و در بعضی ها پایان شگفت انگیزشون خوشم اومد
ولی چون خیلی وقت قبل خوندم جزئیات یادم نیست فقط دو گیلاس پلاستیکی توی ذهنم جا مونده عجب این قشنگ بود

mey sam گفت...

mamnoon ke khoondi? manzooret az pedare arash ki bood? nosrate rahmani?
moteasefane arasho nemishnasam
be har hal lkhoshhal shodam
bazam miam ke matlabeto bekhoonam
felan

الهام کیانپور گفت...

سلام و درود
ایم مراسم و جشن باستانی آغاز سال نو مردم گیلک است.هر ساله در چنین تاریخی در یکی از منطقه های دیلمان برگزار می گردد .
لینک شما اضافه شد .
پایدار باشید .

Unknown گفت...

محسن جان سلام
سایه سپید عزیز عید شما هم مبارک
پرارین عزیز کاش ادرس اینترنتی ات را می گذاشتی.من هم داستان اول را دوست دارم.
دوست عزیزم الهام خانم
گمان من چیز دیگری است باید بررسی کنم. چون این عید اگر مال گیلک بود در دیلم بر گزار نمی شد

نظام الدین مقدسی گفت...

سلام دوست

ممنون از نظر . داستان هم میدم . لب تر کن رفیق .

خب دیگه . چهل تن خوب مینویسه و دوستش دارم . ولی اگر نمی نوشت خودکسشی نمی کردم .

fs.khoshhal[at] gmail.com گفت...

درود..
دلم می خواد این کتاب و بخونم . اولین باری ه که اول نقد کتابی رو می خونم بعد قراره که برم سراغ خوده کتاب ... مطمئنم تجربه ی جالبی باید باشه..
سپاس از زحماتتون.
هزار و 2 تا گل تقدیم به شما.

در رابطه با نوروز بل یا همون نوروز باستانی دیلمی با اجازه منم نظرم و می گم : درست ه این عید پیشینه ش برمی گرده به دیلمیان و متعلق به گیلک ها نیست اما خوب چون دیلمیان قرن هاست که منسوخ شدن و دیگه به ظاهر چیزی جز یک روستای کوچک ازشون نمونده و در حال حاضر تنها با نام گیلان در تقسیمات کشوری معنا پیدا می کنند , اینه که آداب و سنن ه به جا مونده از اون ها گاهن برای رسمیت پیداکردن و شناسنامه دار شدن در سطح کشور با پسوند گیلان یا گیلک عنوان می شه . اگر غیر از این بود و این آیین متعلق به همه ی گیلانی ها بود میراث فرهنگی آستین همت رو بالا می زد و جشن رو همه ساله ابتدا به ساکن در مرکز استان و بعد هم در سایر شهرستان ها برگزار می کرد نه در روستای نقره کول!. البته خوب انتظار چندانی هم از آقایون نمی شه داشت!!
وقتی همه از یه تیروطایفه باشن چه بساکه به زودی شاهد تغییر مرکزیت استان به دیار این عزیزان هم باشیم!
برای تعجیل در فرج آقا امام زمان (ع) صلوات یادتون نره !
راستی عیدتونم مبارک.

بدرود..

روح الله احمدی گفت...

سلام
زیبا بود پستتان
چرا حسودی...
دوستان لطف دارند

حكايه گفت...

عالي بود.
كتاب را بار ديگر بخوانم.

شازده کوچولو گفت...

درمورد این مجموعه خیلی تعریف شنیده بودم پس با تصور یک مجموعه خوب سراغش رفتم اما به جز داستان مردها کی از گورستان برمیگردند سایر داستانها را در خور توجه ندیدم درمورد جزءنگری نویسنده با شما موافقم نویسنده خیلی جاها به خاطره گویی افتاده بود و شاید در بعضی از داستانها اساسا چیزی برای گفتن وجود نداشت.مثل دایتان صف دراز مورچگان یا روزه ات را با گیلاس باز کن
اما نمی شود بعضی از داستانها را هم ندیده گرفت مثل مرها کی از گورستان برمیگردند و مردی که گورش گم شد
اما در کل من با توجه به تعریفهایی که شنیده بودم توقع بیش از این حرفها را داشتم که برآورده نشد
موفق باشید

فرشته گفت...

خيلي وقت است كه اين كتاب را خوانده ام .نكاتي كه شما اشاره كرديد مرا ياد جزييات بيشتري انداخت .با نظرات شما كاملا موافقم. نقد جامع و كاملي بود .