۱۳۸۸/۰۶/۲۲

نگاهي به مجموعه شعر مي خواهم بچه هايم را قورت بدهم


آزاده دواچی از دوستان خوب شاعر و مترجم من است لطف دارد و مرا از خواندن نوشته هايش محروم نمي كند. اين نقد هم نوشته اوست. براي خواندن شعري از او هم مي توانيد روي اينجا كنيد.



رؤیا زرین از شاعران موفق معاصر است که تا کنون سه مجموعه از وی منتشر شده است ، و کتاب اخیرش با نام






می خواهم بچه هایم را قورت بدهم برنده جایزه شعر خورشید شد و همچنین وی برنده جایزه نیما که در سال اخیر






برگزار شد نیز بوده است . وی در اکثر کارهای زرین سبک خاص خودش را دارد و می توان گفت که شعرش جدا






از یک فرم کلیشه ای پرداخته می شود. در کتاب می خواهم بچه هایم را قورت بدهم خواننده با نوع متفاوتی از این






نگاه شعری مواجه میشود . در پشت شعرهای وی زنی است متفاوت با شعورو فلسفه ای خاص که از بی پرواگویی






نمی هراسد. ابتدای کتاب با شروع محکمی آغاز می شود .




یادم رفته شاعرم



یادم رفته شاعرم



متنفرم از صدای پرنده ای که درگلویم نیست



متنفرم از صدای شاعری که شبیه شلیک چلچله می شود



متنفرم از جهانی که لبالب از آواز پرندگان ماده نیست




شاعر از همین ابتدا اعلام می کند که در مجموعه حاضر زنی ظاهر می شود که دیدش نسبت به محیط اطرافش محدود






نیست . شاعر با کلماتی آزاد وبدون به کار بردن کلماتی خاص از همان ابتدا ماهیت زنانه اش را آشکار می کند و بعد






دوباره از این ماهیت باز میگردد. تمامی کلمات در هاله ای از ابهام فرو می روند تا ماهیت زنانه شاعر را میان خطوط






شناور نگاه دارند.




آب آسیاب



آسیاب به نوبت



ببین چه گرد استخوانی نشسته روی موهایمان



طوری که یادمان رفته جهان به فرمان ما نیست



پس تصادفی نیست که آرزوهای زیادی بلدیم




شاعر سخن را از کلام نخست آغاز می کند، از اینکه از دست او کاری برنمی آید و مداوم نافرمانیهای حاکم برجهان






را تکرار می کند . شعر در این مجموعه مثل حکایت روانی است ، داستانی بلند که تمامی تصویرهای انتزاعی شاعر






را در پی دارد . تصویرها و گفتمانهای موجود در شعر به صورت مدارم دارای سیری متفاوت هستند . در عین حال






شعر با یک سرگذشت تاریخی مواجه است ، شاعر شعرش را وا می گوید تا راوی تاریخ سرزمینش باشد.




از رد مردمان خسته رفته ایم



از رد قاطران بی گذرنامه ای



که از مسیر تجارت ابریشم نرفته بودند



ما دونفر بودیم تو و سایه ات که می لرزید کنار مزارع مین




همچنین شعر رؤیا زرین در این مجموعه روایت کوتاهی نیز هست از ناخودآگاه شاعر . ناخودآگاه وی تلاش می کند تا






حقوق برابر خویش را نشان دهد . روایت آدم بودن و انسانهایی که حق آدم بودن را دارند . شاعر با پرتوی از






برآیندهای اجتماعی درگیر است، پاسخ هایی که مدتهاست در ذهنش بی جواب مانده است .




برای پسرانم می نویسم



برای هفت کوتوله ایالت آسیا



برای پسرم



اِفس دلبندم



اِفس دست نیافتنی ام




ذهن شاعر درگیر سیطره ای از بایدها و نبایدهاست . شاعرآرزوهایش را در قالب مردی بیان می کند تا هم به خودش






و هم به دیگران حقانیت باورش را اثبات کند . دلیل خطاب شاعر به پسر شاید گریز از میدان گاههای زنانه است که






همگان از او انتظار دارند . جنسیت در این مجموعه مطرح نیست . به وضوح شاعر ترجیح داده به جای آنکه با ماهیت






زنانه خویش ، خود را اثبات کند از اسامی و باورهایی استفاده می کند که ماهیت جنسیتی ندارند . خودآگاه وی به






عنوان فردی روشن تلاش می کند تا خود را نه به عنوان زنی که فریاد می زند بلکه انسانی مطرح کند که از نشانه






های تعصب گرایانه جنستی به دور مانده است .




گفته بودم که



از تخم طلا خبری نیست



هی مرغهای زمین را نگرد !



نمی ترسی عاقت کنم پسرم




هرچند که گاهی در بعضی از سطرها همانند این شعر از ظرفیتهای مادرانه خودش استفاده کند و گاه با اینکه سعی می






کند تا ماهیت زنانه اش آشکار نشود، اما در عین حال جملات وی از مادری حکایت می کنند که یک به یک فرزندان






خود را در آغوش می گیرد .



زبان شاعر ساده است و در عین سادگی وقایعی را در لابه لای سطور شعری اش پنهان کرده است ، وقایعی که با






زبان ِ شعری غریبند و در عین حا ل گویای حوادثی هستند که ارجاع آنها به دنیای مادی انسانهاست .




زمین را که قسمت کنم



قضاوت ماجراها را به تو می دهم



لائودیکیه !



لذت چشم چرانی میان دوسیه ها را



لذت دیدن اشکهایی که به فرمان تو نزول می کنند



لذت شنیدن شلیکهایی



که نقطه های پایان زیادی



پای فرمانهای بیشمار تو می گذارند




روایات تاریخی و اسطوره ای نقطه عطف سطور شعری می باشند که به فضای شعر



حالتی یکدست و روان می دهند و در عین حال مفهوم حقیقی شعر را پربار تر می سازند .



در اکثر اشعار شاعر از من ِ حقیقی خودش که واسطه او و دنیایش است فاصله می گیرد و زبانی منفصل از خودش






را انتخاب می کند ، گاه خواننده باور می کند که شعر جدا از شاعر در مسیری روان در جریان است .



شاعر نام مکانهای مختلف را در شعر بیان می کند که قالب شعری وی را متمایز می سازد شعر از بستر کلمات غریب






بیرون می آید و مدام خود را در مکانهای جغرافیایی غریبی می یابد که در نتیجه رویکرد داستان گونه و تاریخ شناسانه






شعر را پر رنگ تر می سازد.







هوا هنوز ، بنفش بود و معطر نبود



که موهایم از خزه های نیل و دندانهایم از صدف های مرمره آمدند



غارهای هگمتانه سیاه تراز خاک حنجره ام نبود



تپه های آلی ورز سیاه تر از گل قلبم




نوع نگاه شاعر هم در ارتباط با شاعر و هم در ارتباط با طبیعت و تاریخ در بستر شعر مدام در نوسان است . گویی






شاعر با بیان سمبلیکی تاریخ و اسطوره ای عدالت را بر تاریخ روا میدارد، تاریخی که شاید او هم کمتر از دیگران در






انگاشتنش سهیم نیوده است .




صدای کودک اسنان



بلند بود و غم انگیز



صدایشان پیوسته در فوران بود



ستارگان کناره گرفتند و ما سفر کردیم



تا در مدار تازه عوبدیا



پیشانی شکسته مان را



به خاک بمالیم




ادغام کلمه و صورتهای نا مأنوس شعری و استفاده از کلماتی رایج چه در سیاست و چه در اجتماع ، شعر او را بیش






از پیش آگاهانه تر ساخته است. علاوه بر این، ذهن شاعر تنها منحصر و محصور در یک فضای دراماتیک و یا دگم






اجتماعی نیست . ذهن وی از فرآیندهای طبیعی پایش را فراتر گذاشته و وارد نوعی جریان شده که تمامی حوادث






پیرامونش را در برمی گیرد.



پسرانم آب می خورند



و غرق می شوند در پیاله های طوفانی



و دختران زنده به گورم



دندانهایشان را مسواک می کنند




در اکثر اشعار رؤیا زرین مخاطب روایتی از تاریخ را در کل سطور شعری ملاحظه می کند . شاعر با چسباندن






رویدادهای مختلف و با نگاهی فیلسوفانه و خارج از جنیسیت پرده های گسسته این رویدادها را با خطوط شعری اش به






هم می چسباند . روح شاعر از آنچه که وی به عنوا ن یک انسان تجربه کر ده است آزرده است ، نوع بشر است که






از دیدگاه او باعث این تجربه های تلخ گشته است.



خداحافظ آقای اورول آقای مارکس



خانم دوراس



خداحافظ اقای کوندرا خانم سیلویا



مایاکوفسکی عزیز



خداحافط باغ وحش انسانی دیلکتیک تنهایی



عقاید یک دلقک



خداحافظتان علایق بشری عادات بورژوایی من



و خرده خاله زنک بازی زبانی لابه لای این همه کتاب




زبان شاعر به نظر تلخ می رسد ، انگار که پروای از کسی و یا چیزی را ندارد. دنیای او ، دنیایی جدا از فرایندهای









عادی زنانه است ، شاعر دوست دارد فریاد بزند که از تمامی این روزمرگیها که شاید صرفا زنانه نباشند فاصله گرفته است .







راستی !



والیومهای زیادی خریده بودم که



میان بر از کجا بروم کجا ؟






روزنامه ها نوشته بودند : حادثه ها درمانده اند



در برابر زنی که دیوانه است ....




مرور خاطرات از دیگر ویژگیهای این کتاب است که ذهن شاعر در اکثر شعرها آن را دنبال میکند. بستر سیال ذهن






مدام در جریان است ، مدام به عقب و جلو می رود و چون گویی در میدان حرکت می کند . خاطراتش را از زمانهای






مختلف نقل می کند . از کودکی اش و از بزرگی اش.







غروب غوره شوران قلعه ی هفت سنگ و پسران در پپسی






غروب دختران پچپچه با دامن های نان ملیچک و توت
سنگ و کاغذ و قیچی و گرگم به هوامان بلند
توپ و طنابمان به راه
زولبیای دزدی متی از قنادی پدرش به راه

شاعر با تکنیکی خاص ، فضای روایتی شعر را برای به دنبال کشیدن ذهن مخاطب تغییر می دهد. در قسمتهایی از






این کتاب شاعر با ذهنی زنانه طوری سطرهای شعری را کنار هم قرار می دهد تا از آن به باور مشترک ذهنی با






دیگران برسد، عقاید و ویژگیهای خود را که بعضا منحصرا زنانه می باشند را برمیدارد و کنار هم قرار می دهد و






ازآن پرچمی می سازد برای تقسیم با دیگران .







این همه انگشت اشاره را ولشان کن






انگشتهای اشاره



بر عمود لبهایشان استرلیزه نیست



گریه را در قلب آدمی



دچار ایست می کنند .



آن وقت سکوتهای سیاه



از اتاق انتظار فاجعه ای درست می کنند




در نهایت شاعر کتاب را آنگونه تمام می کند که گویی به تمامی اشتباهات خود اعتراف کرده است . و اعتراف می کند






که از آنچه که بستر سنت و تاریخ برای او تعیین کرده اند فرار می کند . ممکن است مخاطب این گونه تصور کند که






شاعر اعتراف کرده تا فریادهایش را پس بگیرد . با این حال شاعر خودش را بی گناه و یا گناهکار وسط موجی از






بایدها و نبایدها رها می کند .می توان نتیجه گرفت که رویا زرین رسالت شاعرانه اش را در این مجموعه شعر به






درستی انجام داده است. دید او نسبت به اجتماع ، بشریت و تاریخ دیدی گسترده و جامع است که از هر گونه تعصب و






جریانی به دور است شاعر تنها به رسالت خود به عنوان یک انسان اندیشه و تفکر خویش را به درستی در هر خط






شعری اش گنجانده است.

۵ نظر:

آیسان گفت...

تفسیرتون واقعا عالی بود کاش کمی از ذهن باز شما رو منم داشتم...

fs.khoshhal[at] gmail.com گفت...

درود..


افسانه‌های هیمالایایی می‌گویند
پرندگان سفید زیبایی هستند
که همیشه در پرواز زندگی می‌کنند
آن‌ها در هوا زاده می‌شوند.
باید پرواز را
پیش از آن‌که سقوط کنند
یاد بگیرند
شاید تو نیز این‌گونه به دنیا آمده‌ای
که زمین زیرپایت مدام خالی می‌شود
شاید جاذبه‌ی زمین
علیه تو اقامه‌ی دعوی می‌کند
و احساس می‌کنی
کسی دیگر هستی.

برای کسی که در دل سقوط زندگی می‌کند
در آسمانی که زیر آسمان همگان است.




از : جنیفر سویینی/ترجمه‌ از : محسن عمادی

نویسنده مهمان گفت...

پاینده باشی همشهری

نازی گفت...

الان اومدم تشکر کنم بعدا اگر عمری باقی بود میام پستاتون رو میخونم و نظر میدم ممنون

آزاده دواچی گفت...

دوست عزیز آقای علیزاده از لطف و توجهتان ممنونم و سپاس از اینکه این پست را در روایت پارسی قرار دادید می خواستم بگویم که بنویسید و هیچ وقت نگویید آخرین پست اگر هنرمند جامعه ای ننویسد آن جامعه خواهد مرد
پایدار باشید و قلمتان جاودان