درود بر مهربان ياران
مقاله زير نوشته آقاي روح الله كاملي از قم است. متاسفانه مايل نبودند عكس و يا بيوگرافي كوتاهي از خود ارائه دهند
تا بفهميم چند سال دارند و يا ميزان تحصيلات شان چقدر است. اما مي دانم كه داستان نويس هستند.
يكي از توجيحات هميشگي من در اين مواقع اين است:
" نبين كه مي گويد، ببين چه مي گويد"
گمان من بر اين است كه اين مقاله مي تواند بسيار بحث بر انگيز باشد . اميد دارم دوستان از اين مقاله بهره ببرند.
اگر مقاله اي در رد اين نوشتار داريد حتمن منتشر مي شود. منتظر نظر هاي شما دوستان هستم.
با احترام و سپاس
سروش عليزاده
رشت
"نیچه"
مذهب مردم را متقاعد كرده كه: مرد نامرئي در آسمانها زندگي ميكند كه تمام رفتارهاي تو را زير نظر دارد، لحظه به لحظه آن را و اين
مرد نامرئي ليستي دارد از تمام كارهايي كه تو نبايد آنها را انجام دهي و اگر يكي از اين كارها را انجام دهي، او تو را به جايي ميفرستد
كه پر از آتش و دود و سوختن و شكنجه شدن و ناراحتي است و بايد تا ابد در آنجا زندگي كني، رنج بكشي، بسوزي و فرياد و ناله
كني ... ولي او تو را دوست دارد.
کودک و ادبیات ویژهی کودک در پروسهی اسلامیزاسیون
از انقلاب ایران سه دهه میگذرد، با تمام فراز و فرودش و پسلرزههایی که در همه ارکان به وجود آورد.
پسلرزههایی که جامعه، ذهنیت، اسطورهها و کهن الگوهای تاریخی این مرزوبوم را به کلی زیر و زبر کرد. ایران
پیش از انقلاب 57 پارچهای نخی بود با رنگی و بافتی، اما پس از 57 و به مرور نخهای این پارچه یکی یکی کشیده
شد، در خم رنگرزی اسلامی وارد شد و سپس با رنگی دیگرگون بیرون کشیده شد و با طرحی و نقشی دیگر و لزوماً
با چهارچوب به شدت اسلامیزه بافته شد. یک چرخش 180 درجهای در همه ارکان و ابعاد. در این وضعیت اگر
نقطهای تمایل به این چرخش نشان نمیداد یا حتی اگر قادر به این نبود، زیر پا گذاشته میشد، له میشد یا گاهی آنقدر
به آن نیشتر زده میشد که یا از درون میپوسید و محو میشد یا مجبور به تغییر میشد.
ادبیات کودک نیز جدا از این فرآیند نبود و با مرور زمان و با نیشتر مداوم اسلامیزاسیون، تغییر رنگ و لعاب داد.
آنچه امروزه در مجلات کودکان چون «کیهان بچهها»، «سروش کودکان» و ... میتوان دید؛ قصههایی است با
درونمایهها و چهارچوب دینی و اسلامی.
در بدو تولد هر نوزاد، پدر یا بزرگ خاندان در گوش راست و چپ کودک اذان و اقامه میخواند. صدایی بم و مردانه
اسلام را دیکته خواهد کرد و بعد این کودک در دامان خانوادهای که به قضا وقدر اسلامی معتقد است پرورش مییابد.
هر روز سه نوبت و هر نوبت حداقل نیم ساعت صدای اذان و مناجات در تمام کوچهها میپیچد. کودکی که به مسجد
پای میگذارد تکریم میشود در حالی که در کشورهای توسعه یافته، کودک هنگامی سزاوار این تکریم خواهد شد که
معمایی یا مشکلی را حل کند. سپس کودک پای به هفت میگزارد و به مدرسه میرود. صبحگاه با تلاوت قران آغاز
میشود و بعد همه چیز به نوعی در حلاوت دینی حل میشود. دروس اغلب لبریز از بن مایههای دینی هستند، کتب
دینی بر دیگر کتب ارجحیت دارند؛ دینی، قران، زبان عربی و حتی آموزش زبان انگلیسی نیز لبریز از درونمایهها و
اشارات دینی هستند. اساتید و معلمان نیز گاهی روحانی هستند و آنها آموزههای دینی را ترجیح میدهند. با چنین
مهندسی تاثیرگذاری، آنچه باقی میماند برای کودک، رسانه است و ادبیات.
رسانهها بشدت محدودند و بشدت استریلیزه. اینترنت با آن که فراگیر نیست اما بشدت محدود است. رادیو و روزنامهها
نیز چندان جذابیتی برای کودک ندارند. آنچه میماند تلویزیون است و کتاب. در این جایگاه، نمیتوان شک کرد به نقش
تلویزیون به عنوان یک شیپور تک بعدی که اسلام، دین و روحانیت را در همه برنامهها رو به بیننده و شنوندهاش
فریاد میکشد و باقی آنچه میماند کتاب است و وادی ادبیات. وادی قصه که جذابیتی پنهان اما ماورایی در زندگی
کودک دارد... .
... قصهها یا متلها، نقش بارزی در شکلگیری و قوام ذهن کودک بازی میکنند. در اغلب فرهنگها کودک از پدر و
مادر میخواهد که استمرار حمایتشان از کودک را اعلان کنند. این امر بیشتر در زمان جدایی یا پیش از خواب رخ
میدهد. والدین با گفتن قصهای اعلان میکنند که با کودک هستند. اینجا قصه به نوعی جایگزین پدر و مادر میشود. به
عبارتی قصه کودک را برای خواب آماده میکند و نسبت جنبه شنیداری به بینایی را در کودک تقویت میکند، در روند
به خواب رفتن اول چشمها بسته میشوند و بعد جنبه شنیداری به دنیای خواب وارد میشود.
« چشماتو ببند تا بقیه قصه رو برات تعریف کنم».
در وهله دوم؛ اغلب کودکان در دنیای بازی روزمره انرژی فیزیکی خود را به روشهای مختلف تخلیه میکنند. اما،
تخلیه ذهنی به صورت کامل صورت نمیگیرد و قصه این کارکرد برون ریزی ذهنی را بر عهده میگیرد.
وهله سوم: ذهن و مغز در سکون و سکوت رختخواب قبل از وارد شدن به عالم خواب، چرخههایی را طی میکند که
به چرخههای رویاـبیداری مشهور است. یعنی، یک تصویر کوژ در ذهن زاده میشود و بعد دوباره یورش خودآگاه و
این چرخه تکرار میشود تا انسان به خواب عمیق فرو برود. در بزرگسالی، این تصاویر محو و رویا گونهی تصویری
در ذهن خودبخود ساخته میشود. اما، در کودک چنین نیست. قصههای کودکان اغلب حاوی تصاویری هستند که
جایگزین این چرخههای یورش ناخودآگاه میشوند.
وهله چهارم: هر انسان پیش از خواب به آرامش ذهنی و روانی احتیاج دارد، قصه با خاصیت آرامش بخشیاش نقش
کاتالیزور را برای کودکی که میخواهد به خواب برود مهیا میکند.
اما مهمترین و عظیمترین کارکرد قصه سرگرم نمودن کودک است و از سویی با ایجاد نوعی همزاد پنداری و یکسان
سازی کودک را به خودشناسی و پیرامون شناسی وا میدارد. قصه نوعی آینهی تمام نماست که کودک هم زمان هم
خود را در آن میبیند و هم جدا از آن به قضاوت درباره خود میاندیشد و این قوه تخیل و ادراک را در کودک بارور
میکند. آنچه در ادبیات کودک امروز ایران قابل بررسی است چرخش ادبیات به سمت دین باوری و اسلام محوری
است. یعنی اغلب قصهها به نوعی رنگ و جلای دینی میگیرند. در این نوع، هر چند کودک و موضوع کودک
محوریت دارد اما آنچه قصه را بارور میکند نوعی ایدهی مذهبی است و رهبران مذهبی یا روحانیون در آن نقشی
پررنگ دارند. مجلات کودکان که در ایران منتشر میشوند بهای فراوانی به قصههای دینی و آسمانی میدهند. در این
مقال به صورت خلاصه این فرآیند بررسی میشود تا نقش قصههای دینی و میزان اثر بخشی آن در کمک به تجسم
شخصیتی و ذهنی کودک ارزیابی شود. یک قصه ایدهآل برای کودک از منظر روانشناسی و کارکرد ذهنی قصهای
است که استعدادها و تخیل کودک را پرورش دهد و رخصتی دهد تا قوه ادراک و تحلیل کودک پله به پله رشد کند و
از دیگر سو، هیجانات و انرژیهای کودک به نوعی تخلیه شده و یا تصعید و غنی شود. این برجستهترین کارکرد
قصهی پریان کودکانه است؛ در این باره میتوان به قصه هنسل و گرتل اشاره کرد[1]:
دو کودک(خواهر و برادر) که از دست نامادری ظالم و پدری که با سکوتش به ظلم نامادری صحه میگزارد، به
جنگل میزنند. خرده نانها که به نوعی راهنماها هستند و در طی مسیر ریخته میشوند تا راه برگشت را مشخص کنند،
خوراک پرندهها و حیوانات میشوند( در بعضی نقلها به جای خرده نان از دکمه استفاده شده است). بعد دو کودک به
خانهای سرتاسر ساخته شده از شیرینی و شکلات میرسند و به خوردن مشغول میشوند که پیرزنی جادوگر آنها را با
مهربانی میفریبد و زندانی میکند تا یکی را خادم خویش کند و دیگری را بخورد اما یکی از کودکان با نبوغ و
تیزدستی خود در مییابد که جادوگر نقطه ضعفی دارد، بله چشمهای او علی رغم قدرت جادوگری وسیعش بشدت
ضعیف است. هر زمان که جادوگر میآمده تا کودکِ در قفس را بخورد، کودک با نشان دادن یک تکه استخوان به
نشانه انگشتش به او میفهماند که هنوز آن قدرها فربه نشده که بشود او را خورد. با این اوج دلنشینِ زیرکانه قصه به
پایان خود نزدیک میشود. یکی دیگر از کودکان که مامور بارگذاشتن دیگی پر از آب جوش است تا غذای جادوگر
(برادرش) در آن پخته شود، توانایی مبارزهاش را با قدرت سیاه باز مییابد و زمانی که جادوگر بر روی دیگ خم
میشود تا ببیند آب جوش آمده، کودک او را به درون دیگ هل میدهد و بعد برادرش را از قفس آزاد میکند و هر دو
با انبانی پر از تجربه به خانه باز میگردند[2] و با آغوش باز پدر مواجه میشوند. اکنون این قصه که اکثر کودکان با
آن آشنا هستند مختصر بررسی میشود و ویژگیها و مفاهیم بارز آن ترتیب بندی میشود:
1- برای هر دو جنس دختر و پسر همزادی در قصه وجود دارد.
2- بازسازی عقدههای ادیپ و الکترا به صورتی کاملاً غیر مستقیم و درماننگر
3- تکیه نکردن و عدم اعتماد بر راهنماهای پوچ و بی اساس و اعتقاد بر اصول ناپایدار یا لذت بخش(خرده نانها)
4- دنیای بیرون با وجود جذابیت فراوان چه بسا پر خطر و جنجالی است: وجود جنگل پر هراس.
5- هر چیز که ظاهر و جلوهی لذت بخش زیبا دارد حتما نمیتواند چیز جالبی باشد: خانه شکلات و شیرینی.
6- هر کس که مهربان بود و پر عطوفت، نمیتواند حسن نیت داشته باشد یا جایگزین پدر و مادر با همه ترشرویی گاهگاهیاشان شود: جادوگر در دنیای بیرون.
7- در دشمن نقطه ضعفی هست که او را در اوج قدرت سرنگون میسازد: نابینایی یا کم بینایی جادوگر.
8- خودت را دست کم نگیر.
9- قدرتها و تواناییهای خودت را بشناس.
10- با تیزهوشی میتوان بر مشکلات عظیم غلبه کرد: کاردانی کودک در قفس و حیلهاش بر جادوگر.
اینها تنها چند نمونه از معانی و ایدههایی بود که با این تک قصه به صورتی کاملاً غیر مستقیم اما دلنشین به کودک
تزریق میشود. اما آیا این روند و این پروسه در قصههای دینی به صورت ایدهآل اجرا میشود؟
یک قصهی دینی: خنده غلام ترک
امام حسین غلامی داشت که ترک بود. او را با نام اسلم صدا میزدند. از ویژگیهای او اینکه قاری قران بود و آیات
قران را با صدای دلنشین میخواند، اسلم آماده جنگ شد و پس از اجازه گرفتن از امام به سوی میدان رفت و آنچنان با
دشمن جنگید که به گفته بعضی هفتاد نفر را کشت تا آنکه بر اثر ضربات دشمن از پای درآمد. امام حسین به بالین او
آمد و صورت خود را روی صورت خون آلود غلامش نهاد و گریه کرد. در این هنگام اسلم چشم خود را گشود و یک
لحظه سیمای نورانی امام حسین را دید و از خوشحالی خندید و هماندم به شهادت رسید.[3]
نمونه دوم قصه مشهوری که اغلب برای کودکان نقل میشود و حتی در کتب زمان دبستان نیز هست قصه نبرد امام علی با عمربن عبدود:
دلاوري علي(ع) در جنگ خندق و كشتن عمرو بن عبدود، پهلوان نامي عرب، بسيار مشهور است. در آن جنگ
مردماني از همهي قبيلههاي عرب براي نابودي اسلام و از بين بردن مسلمانان شركت كرده بودند و پيامبر به سفارش
سلمان فارسي فرمان دادند تا مسلمانان به گرد شهر مدينه خندق بكنند. با اين همه، عمرو بن عبدود از خندق گذر كرد و
هماورد ميطلبيد:"اي مسلمانان ترسو، آن بهشتي كه شما ميپنداريد كه كشته شدگان شما به آنجا ميورند، كجاست؟ آيا
مردي پيدا نميشود كه با من پيكار كند و به بهشت برود؟" در اين جا بود كه علي(ع) از جا برخاست و از پيامبر اجازه
خواست تا به ميدان برود و با او نبرد كند. اما پيامبر از او خواست كه بنشيند تا شايد ديگري آمادگي خود را اعلام كند.
عمر بن عبدود بار ديگر هماورد طلبيد تا سرانجام پيامبر به علي(ع) گفت:"به ميدان برو و به رجزخوانيهاي او پايان بده."
علي(ع) به ميدان رفت و نخست عمربن عبودود را به اسلام دعوت كرد كه او نپذيرفت. آنگاه نبردي آغاز شد كه
پيامبر آن را اين گونه توصيف كردهاند:"امروز همهي ايمان در برابر همهي شرك قرار گرفته است." در آن نبرد
نخست عمروبن عبدود ضربهاي بر سر علي(ع) فرود آوردند كه اندكي سرشان را خراشيد، اما در ضربههاي ديگر با
ايستادگي آن حضرت رو به رو شدند. سرانجام علي(ع) ضربهي سهمگيني بر عمروبن عبدود وارد كردند و او را از
پاي درآوردند.
در این مقاله به چند خصیصه قصههای پریان کودکانه اشاره میشود و سپس در مقام مقایسه با قصههای دینی کودکان
1- قصههای دینی با همه معارف و درسهایی که به کودک میدهند، نقطه ضعف بزرگی دارند و آن نداشتن
توانایی تغییر و به هنگام سازی است. یک قصه دینی اصولاً حریمها و خطهای قرمزی دارد که بر مقدسات بنا شده و
بنابراین هرگز نمیشود به صورت اصولی در آن دست برد. در قصه هنسل و گرتل میتوان جای دو کودک را عوض
کرد، جنگل را تبدیل به شهر کرد یا حتی خانهی بنا شده از شکلات و شیرینی را به صورت امروزی و به صورت
یک مغازه شیرینی فروشی درآورد و جادوگر را به صورت پیرزنی شیرینی فروش در آورد. اما، در قصهای که
کودک در بغل پیامبر نشسته و پیامبر به او خرما میدهد میتوان تغییری ایجاد کرد؟ به جای پیامبر میتوان شخص
دیگری با خصوصیات و ظاهری به روز مثلاً پیامبری کت و شلوار پوش گذاشت. چنین چیزی قصه را تنها به
مضحکه تبدیل خواهد کرد. این خصیصه بنا شده بر چهارچوب لایتغیر مقدسات- عدم تغییر و به هنگام سازی- قدرت
تخیل را از کودک خواهد گرفت. هرگز نمیتوان در این قصهها شخصیت اصلی را که شخصیت شاخص دینی است
به لغزش یا اهمال کاری متهم کرد. اما در ساختار قصههای پریانِ کودکانه هر نوع جرح و تعدیلی میتوان ایجاد کرد
بدون اینکه دچار عذاب وجدان، هراس از جهنم یا فشار جامعه و چارچوبهای دینی شد.
2- در قصههای پریان کودک میتواند خود را با جادوگر، پدر، نامادری یا هنسل و گرتل یا در قصههای سه خوک
کوچک یا سفید برفی با خوکها یا گرگ یا جادوگر و یا با هر کدام از حیوانات همزاد پنداری کنند- گرچه کودکان
اغلب با شخصیتهای مثبت همذات پنداری میکنند و تنها کودکان خشن یا عصبانی و نابهنجار خود را با جادوگر شریر
هم رأی میبینند-.
اما، در قصههای دینی، محدودیتهای ویژهای برای همذات پنداری کودک وجود دارد. محدودیتهای قدسی و الهی اجازه
همذات پنداری با شخصیتها را به کودک نمیدهند. کودک هرگز نمیتواند و از نظر ذهنی به خود اجازه نمیدهد به صورت صد در صد با شخصیت والای دینی که در حباب نشکن تقدس احاطه شده همذات پنداری کند. کدام کودک
میتواند خود را به جای پیامبر یا امامان بگزارد.
3- قصه های پریان انداموارهای نرم و قابل انعطاف دارند و انداموارهاشان قابل کم و زیاد شدن است. هنسل و گرتل
میتوانند اهل هر کجا باشند و در هر کجا با جادوگر یا شخصیت سیاه برخورد کنند، این انعطاف پذیری و قابلیت حذف
و اضافه میتواند قصه را با روحیات و اجتماع و افکار کودکان همساز کند. کودک حتی میتواند شخصیتها را عریان
یا نیمه عریان یا هر صورتی که دلش بخواهد تصور کند، با هر شکل و شمایلی و میتواند جایگاه شخصیتها را به
میل خود و به وفور عوض کند. جادوگر شریر را نیمه خوب کند یا پدر را نیمه بد و حیوانی. اما در قصههای دینی این
انعطاف پذیری به حداقل میرسد یا اگر هم تتمهای در آن باشد باب طبع کودک نیست. نمونه؛ جادوگر در هنسل و گرتل
میتواند کوتوله باشد یا حتی یک دست نداشته باشد اما در قصه دینی، پیامبر یا امام یا رهبر مذهبی نمیتواند کوتوله
باشد یا حتی یک چشم نداشته باشد.
4- قصههای دینی به علایق و هیجانات خاص کودک چندان توجهی ندارند، در اغلب قصههای پریان کودکانه نکات
روانشناسانه چون عقدههای ادیپ و الکترا و ... که در سنین طفولیت ظهور مییابند به چشم میخورد.
« مطالعهی دقیق تر در باب حیات روحی کودکان، به ما آموخته است که به یقین نیروهای غریزه جنسی، در شکل
کودکانه، نقشی عظیم در فعالیت روانی کودکان بازی میکند...».[5] نمونه بارز این بروز نکات روانشناسانه در قصه
سفید برفی دیده میشود. جادوگر زن بد طینت نماد مادر میباشد که فکر میکند از همه زیباتر است اما آینه به او
میگوید که سفید برفی از او زیباتر است. این همان الکترا است، مادر جایگاهی نزد پدر دارد اما با بالندگی دخترش
فکر میکند این جایگاه در نزد پدر از او گرفته میشود و از سویی دخترک تصور میکند که مادر با قدرت و جبر
جایگاه او را نزد پدر غصب کرده است. در این قصه و نمونههای آن نکات روانشناسانه و روحی کودک بازیافت و
بازسازی و تصفیه میشود اما در قصههای دینی از این نکات بشدت اجتناب میشود و به آنها به چشم خصوصیات و
مواردی که اصلاً وجود ندارد یا باید نابود شود نگاه میشود.
5- توجه به آرزوها و امیال کودکانه در قصههای پریان کودک به وجه زیبایی متبلور میشود. قصه سفید برفی تمایل
کودک را به داشتن رخ زیبا و اندامی قابل نمایش نشان میدهد و یا قصه سیندرلا همان بازسازی میلِ خاص و ویژه
بودن است. کودک دوست دارد در خصوصیتی خاص و یگانه باشد و مورد توجه همگان. سیندرلا علی رغم نوکر
بودنش دارای زیبایی ویژهای است و مورد توجه شاهزاده. اما در قصههای دینی این نکات یا اصلاً تبلور نمییابند یا
بشدت در حاشیهاند و نکوهش شده. قصه یوسف که قصهای بزرگسال است اندکی دارای این خصیصه است، یوسف
زیباست اما این خصیصه باعث میشود یوسف به دردسر دچار شود و از دیگر سو این زیبایی به نوعی معجزه الهی
است یعنی در این قصه هم، زیبایی به نوعی کارکرد دینی مییابد. زیبایی یوسف نشان خداوند است.
6- احساس تاثیر گذار بودن و مهم بودن در چرخهی گردون، در قصههای پریانِ کودکانه یکی از وجوه بارز است و
این احساس به خوبی قوام مییابد، کودک هر چند ضعیف و کوچک و نادیدنی میتواند مهمترین تاثیرات را داشته باشد.
هری پاتر در هفت گانه هری پاتر- پسرکی که در خانواده دونترین شخصیت است- نمونه امروزین این مثال است.
هری دونترین عضو، بعدها در جامعهای دیگر به جایگاه والایی میرسد. اما در قصههای دینی این تاثیر گذار بودن
اگر هم باشد تماماً به شخصیت مذهبی مقدس مربوط میشود یا به نوعی به خدا ربط مییابد. زیبایی یوسف، نشانه
خداوند است و اگر خدا اراده کند آن را باز پس خواهد گرفت. جمال یوسف بیشتر نشانه قدرت خداوند است و آیتی برای مردمان.
7- در اغلب قصههای پریان کودکانه، مرز بین نیک و شر چندان مشخص نیست و به مرور و در طی خوانش قصه
از رفتار و کردار شخصیت در قصه مشخص میشود. تام رایدل وجهه تاریک و شر هری پاتر، در کودکی و
نوجوانی بسیار زیباست اما شرورترین جادوگر تمام اعصار و قرون میشود یا در همین قصه شخصیتهایی هستند بد
نما و سیاه که بعد مشخص میشود فداکارترین شخصیتهاست( سورس اسنیپ). در این نوع قصهها، این کودک است
که باید در مورد شخصیتها به قضاوت بنشیند، آن هم بر اساس نمرهای که به رفتار و کردار شخصیت میدهد. درست
درسی که در دنیای واقعی محتاج به آنیم. اما در قصههای دینی، مرز بین خیر و شر از قبل مشخص است، پیامبر و
صحابه در هر حالت خوب هستند اما کافران در هر حالت بد و منفور. این پروسه در ادبیات کودک امروزین ما و در
سینمای کودک امروز ما دارد رنگ و جلای بیشتری میگیرد. شخصیتی که نامهایی چون ائمه دارد، چهرهی خوش و
صدای گوش نواز و نرم دارد یا محاسنی بلند و شانه شده دارد و نماز میخواند و تسبیح دارد شخصیتی خوب است.
در مقابل شخصیتهای پلید نامهایی غیر دینی دارند، چهرهای کریه و سیاه دارند. نمونه این مرز بندیها فراوان است و
در تصویر نگریهای مجلات کودکانه به وفور استفاده میشود. در این صورت، کودک در مواجه با شخصیتی که
محاسن بلند و تسبیح دارد و خوش چهره است اما عملی نیک انجام نمیدهد در میماند و به شدت دچار به هم ریختگی
خواهد شد. به نوعی میتوان گفت مسئله ریا و تظاهر به کودک تلقین میشود. ساقیهای مواد مخدر اغلب محاسن
بلندی میگزارند و تسبیح بدست دارند و با این ترفند خود را پنهان میکنند.
8- در قصههای پریان کودکانه، شخصیتهای اصلی قصه با توجه به انعطافی که دارند و بر اساس واقعیت روزمره
ممکن است هر لحظه دچار نقصان شوند یا اشتباهی بزرگ مرتکب شوند که با درایت و تیزهوشی و تلاش یا با کمک
و همدلی دیگران آن را رفع و رجوع میکنند. اما در قصههای دینی اغلبِ شخصیتهای دینی در لفاف و حباب قطور
معصوم بودن قرار دارند و امکان هر اشتباهی از آنان سلب شده است. کودک با شنیدن این قصهها در صورت همذات
پنداری با آنان، در صورتی که در زندگی روزمره دچار اشتباهی شود یا سعی میکند آن را به گردن دیگران بیندازد
(توهم توطئه) یا سعی میکند آن را پنهان کند (دروغ گویی) یا آن را نفی کند(ریا)، اگر هم در هر صورت بخواهد آن
را بپذیرد با انشقاق روانی مواجه خواهد شد.
9- یکی از مهمترین ایدههای تبلور یافته در قصههای پریان کودکانه تمایلات شهوت آلود، کنجکاویهای جنسی یا
عقدههای روانشناسانه شهوتآلود است. قصه شنل قرمزی به نوعی در لفافه و در بستر قصه، حاوی این مطالب است.
گرگ نماد مردانگی و شنل قرمزی نماد زنانگی و رنگ قرمز و شنل، نماد باکرگی و خون باکرگی است، یا در هنسل
و گرتل جادوگر همان نامادری بدجنس است و هنسل در قفس، پسری است در تقابل با شهوت رو به مادر خویش. تکه
استخوانی که هر روز هنسل رو به زن جادوگر دراز میکند و زن جادوگر آن را لمس میکند میتواند نماد آلت
مردانگی باشد، اما این موارد اصلاً در قصههای دینی نیست یا اصلاً محلی برای ابراز این احساسات وجود ندارد.
اصولاً قصههای دینی حاوی اندیشهها و بن مایههای عرفانی و دینی هستند نه نمادهای روانشناسانه و خودشناسانه.
10- یکی از مهمترین مسئولیت و کارکرد قصههای پریان انتقال پرسش و پاسخهای فلسفی چون زادن و زندگی و
مرگ است. افسانهها که اغلب از نزدیکان و خویشاوندان قصههای پریان هستند بیشتر چنین کارکردی دارند.
در قصهی گلهای آیدا کوچولو، آیدا که عاشق و شیفته گلهاست صبح یک روز که از خواب بیدار میشود متوجه
میشود که درختچهها و گلهایش پژمرده شدهاند. ناراحت از این موضوع به سراغ مادرش میرود تا علت را بپرسد.
اما، مادر به علت مشغولیت در آشپزخانه آیدا را طرد میکند. آیدا به سراغ مادربزرگ میرود اما مادر بزرگ گویا
برای خرید رفته است. بعد آیدا از باغبان که مردی گوژپشت و کهنه پوش اما مهربان است میپرسد« آقای هابز،
درختچهها و گلهای من پژمرده شدهاند. من عاشق گلها هستم، نمیتوانم پرپر شدن( مرگ) آنها را ببینم» و آقای هابز به
آیدا میگوید که درختچهها و گلها پژمرده نیستند، آنها فقط خسته هستند چون کل بهار و تابستان را رقصیدهاند و حالا
باید بخوابند». در قصههای دینی این موضوعات فلسفی اگر هم طرح شوند همگی رو به یک شاخص دارند، خداوند.
همه چیز از خداوند است و همه چیز برای اوست. پاسخی که برای ذهن ساده انگار کودک سنگین است.
11
- ذهن کودک بشدت زنده انگار است و تمایل دارد قهرمانانش زنده و موفق باشند. اگر از کودکی که پدر یا
مادرش مرده بپرسند آنها کجایند. در اغلب موارد پاسخ ساده او چنین است، آنها به مسافرت رفته اند. قصههای پریان
کودکانه همانطور که به زمان و مکان مشخصی تعلق ندارند، تاریخ مصرفی هم ندارند یا دورهی شروع و پایانی
ندارند. کسی میتواند بگوید قصههای بند انگشتی یا راپونزل به کدام دوره تعلق دارند و آیا راپونزل مرده است و قصه
تمام شده. قصههای دینی اما اغلب دارای تاریخ ثبت شده و لایتغیر هستند و اکثر قهرمانان به دست کافران یا شاهان
بدطینت میمیرند. در اکثر قصههای پریان این جمله زیبا و لطیف پایان بخش قصهها است: « ...و آنها سالهای سال با
خوشی و خوبی بسر بردند» یا « ... و از آن به بعد آنها زندگی شیرینی داشتند». اما در غالب قصههای دینی، پایان
بندی با شهادت یا مرگ قهرمان پایان میپذیرد، علی اکبر نوجوان در کربلا بدست لشکر یزید تیرباران شد.
و در خاتمه، باید به این نکته اشاره کرد که یکی از کارکردهای جنبی و پنهان قصههای پریان کودکانه، انتقال میراث
فرهنگی و ادبیات و اسطورهها و ذهنیت یک نسل به نسلهای بعد است. دخترک کبریت فروش[6]، کریسمس و بابانوئل
را در یادها زنده نگه میدارد، اما قصههای دینی که امروزه در ایران به صورت مجزا یا در مجلات منتشر میشوند
میراث اسلامی و عربی را بارور میکنند و کارکرد آنها بیشتر عمق دادن به اندیشههای اسلامی حاکم است و نشانهای
از میراث اجداد پارسی ما ندارد.
سنگی میان راه
سالها پیش شهر زیبایی در دامنهی کوهستان بلند خوش آب و هوایی قرار داشت، راه پر پیچ و خم شهر از میان
کوههای بلند و سر به فلک کشیده میگذشت. مسافران با زحمت زیاد راه طولانی و کوهستانی را میپیمودند. سالها
بود که سنگ بزرگی وسط جادهی کوهستانی افتاده بود. مسافرانی که روزها به شهر میآمدند راهشان را کج میکردند
و از کنار سنگ رد میشدند، اما مسافران شب گاهی در تاریکی به سنگ بزرگ برخورد میکردند و مجروح
میشدند. هر کس به سنگ میخورد غرولندکنان سنگ را نفرین میکرد و از آنجا میرفت. بیشتر مردم شهر سنگ را
نفرین شده میپنداشتند. آنها از سنگ بزرگ افسانهها و حکایتهای تلخی تعریف میکردند. هیچ کس جرأت نداشت
سنگ را جابجا کند، چون همه از آن میترسیدند. روزی مسافر غریبی با اسبش به سنگ رسید. مسافر غریب به سنگ
بزرگ نگاهی کرد و گفت«اگر بتوانم این سنگ بزرگ را از سر راه بردارم شاید به مردم خدمتی کرده باشم».
او از اسبش پیاده شد. طنابی را محکم دور سنگ گره زد و بعد با کمک اسبش سنگ را به کنار جاده کشاند و با تعجب
متوجه کیسه چرمیای شد که زیر سنگ پنهان شده بود. به سرعت کیسه را باز کرد. باورکردنی نبود.. هفت سکهی
طلا با یک نامه در کیسه بود. مسافر غریب با هیجان و شور و شوق زیاد نامه را باز کرد و خواند« از حاکم شهر به
مسافر خوش بختی که به این نامه میرسد، این پاداش کسی است که به سنگ نفرین شده اعتقادی ندارد و بی هیچ چشم
داشتی به مردم خدمت میکند. ای مسافر ناشناس، سکه های طلا را بردار و با نامه به قصرم بیا تا تو را مقامی نیکو
دهم».
[1] - ر. ک به افسانههای پریان، هانس کریستین آندرسن، ترجمهی سیدرضا موسوی، انتشارات باربد، تهران، چاپ
سوم 1381
[2] - آوردن این قصهها بدلیل جهانشمولی و آشنایی بیشتر کودکان با قصه و قصههایی است که در متن به آنها اشاره
شده است، اما برای اطلاع از قصه هایی که خواستگاه ایرانی دارد مراجع ذیل میتواند مفید باشد
قصههای مشدی گلین خانم، گرد آوردهی ل. پ. الول ساتن ویرایش اولریش مارتسولف و آذر امیرحسینی نیتهار و سید
احمد وکیلیان، نشر مرکز
قصههای صبحی، فضل الله مهتدی، نشر جامی
[3] - داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم، محمد محمدی اشتهاردی، انتشارات نبوی [4] - برای مقایسه قصههای دینی میتوان به این مراجع نیز مراجعه کرد: داستان راستان، مرتضی مطهری و حکایتها و حکمتها، گرد آورنده مهدی نورمحمدی، نشر سایه گستر
[5] - فروید، زیگموند. تفسیر خواب، ترجمهی شیوا رویگریان، نشر مرکز، تهران، 1383، ص 138
[6] - ر.ک به قصههای پریان و داستانها، هانس کریستین آندرسن، ترجمهی جمشید نوایی؛ نشر نگاه
روحالله کاملی