۱۳۸۸/۰۲/۳۱

روايتگران بخش دوم دوري گزيني و درونه گيري


درود بر مهربان ياران
نامه هاي الكترونيك محبت آميزتان به دستم رسيد و بسيار خوشحالم كه تقريبا توانستم تعدادي دوست خوب و انديشند پيدا كنم كه دستي بر آتش دارند.
از دوستاني كه كامنت هم مي گذارند ممنونم .سبب مي شود من هم بيشتر به آن ها سر بزنم.
توصيه مي كنم اگر برايتان امكان دارد كتاب هايي كه در مقاله اشاره شده است را دوباره مطالعه كنيد.
خوشحال مي شوم بعضي از اساتيد كه مي دانم مطالب را مطالعه مي كنند من را از راهنمايي هايشان محروم نگذارند.
براي همشهري عزيزم در آلمان درود مي فرستم.



دوری گزینی [1] و درونه گیری[2]
همواره ظهور هر شخصیت تازه ای باعث قطع شدن داستان قبلی و آغاز داستان جدید می شود و بدین گونه داستان تازه توصیفی است در باره این شخصیت جدید. داستان دوم درون داستان اول جای می گیرد . این صناعت را درونه گیری می خوانند.
روشن است که صرف حضور شخصیت تازه نمی تواند باعث انتخاب درونه گیری شود .
هزار و یکشب دلایل دیگری نیز به ما عرضه می کند. به طور مثال در حکایت «ماهیگیر و جن»[یا عفریت] داستان های درونه ای استدلال هایی است که صیاد بوسیله آن ها ( مصلا حکایت دوبان [یا رویان، یا ذوبان] بی رحمیش را نسبت به جن توجیح می کند. در حکایت دوبان شاه با نقل حکایت مرد حسود و طوطی [یا مرد غیور و شاهین] و وزیر با تعریف کردن حکایت شاهزاده و غول از موضع خود دفاع می کنند. البته اگر آدم های داستان درونه گیر و درونه ای یکی باشند دیگر چنین انگیزه ای ،تکیه کردن بر حکایت های تازه برای توجیح کار خود ،بی معناست. در حکایت «دو خواهر حسود» داستان دزدیدن فرزندان سلطان از قصر و بازشناختن آن ها بوسیله سلطان شامل داستان به دست آوردن شیئی جادویی است. در اینجا پیوستگی زمانی تنها انگیزه است. اما جذابترین شکل درونه گیری حضور راویان [جدید] است.
از نظر شکل ، ساختار درونه گیری منطبق با شکل نحوی توابع است (و این انطباق تصادفی نیست. ) ، چیزی که در واقع در زبانشناسی جدید آن را درونه گزینی (Embedding )
می نامند. برای نشان دادن این ساختار اجازه بدهید از زبان آلمانی مثالی بیاوریم ،زیرا در نحو زبان آلمانی ، در مقایسه با زبان فرانسوی و انگلیسی نمونه های چشمگیر بیشتری از درونه گیری می توان یافت:
Derjeninge , der den Mann, der den pfahl, der brucke,
der auf demweg, der nach worms fuhrt, liegt, steht,
umgeworfen hat , anzeigt ,bekommt eine Belohnung.

( هر کس آن که را که تیرک روی پل را از جاکند بشناسد ، پلی که روی جاده بود ، جاده ای که به شهر ورمرز می رسد، جایزه ای خواهد گرفت. )
در جمله آلمانی ،ظهور یک اسم فورا باعث ظهور یک عبارت تابعی می شود. عبارتی که می توان گفت داستان خود را داراست. اما از آن جا که این عبارت دوم خود حاوی یک اسم است آن هم به نوبه خود نیازمند یک عبارت تابعی است و همین طور تا آخر تا جایی که جمله به طور اجباری متوقف می شود ،و در این نقطه هر یک از عبارات جمله یکی بعد از دیگری کامل می شود. روایت به شکل درونه گیری به حد سرگیجه آوری فزونند.
در حکایت صندوق خونین روند درونه گیری به نهایت درجه می رسد:
شهرزاد می گوید که ....
جعفر می گوید که ...
خیاط می گوید که ....
دلاک می گوید که ...
برادر او(و او شش برادر دارد) می گوید که ...
[ از نظر سلسله مراتب ] آخرین حکایت ، پنجمین حکایت است اما در واقع حالا دیگر دو حکایت اولیه کاملا فراموش شده و هیچ نقشی برای بازی کردن ندارد. اما در یکی از حکایت های دستنویس سر قسطه وضعیت اینگونه نیست. در این حکایت می خوانیم:
آلفونسو روایت می کند که ...
آوادورو روایت می کند که ...
دون لوپه روایت می کند که ...
بوسکروس روایت می کند که ....
فراسکتا روایت می کند که ....
در این جا کلیه سطوح روایت ،جز اولی ،چنان به هم پیوسته است که اگر یکی از آن ها از بقیه جدا شودتمام روایت نامفهوم می شود.
حتی اگر داستان درونه ای مستقیما به داستان درونه گیر مرتبط نباشد.(مثلا شخصیت ها می توانند از داستانی به داستان دیگر راه یابند و بدین گونه است که دلاک در حکایت خیاط دخالت می کند (او زندگی گوژپشت را نجات می دهد).و یا در حکایت فراتسکا او از تمام سطوح میانی روایت عبور می کند تا در حکایت آوادرو حضور یابد.(او معشوقه تووالدو است)
بوسکروس هم دست به همین کار می زند و از سطحی به سطح دیگر تغییر مکان می کند و با این کار باعث می شود که داستان خنده دار از کار در آید.
درونه گیری زمانی به اوج خود می رسد که به خود درونه گیری منجر شود، بدین شکل که داستان درونه گیر در سطح پنجم یا ششم روایت خودرا روایت کند.
در داستان های هزار و یکشب شاهد این نوع روایت «عاری از صناعت» هستیم. همان طور که بورخس اشاره کرده است: هیچ روایت در روایت دیگری غریب تر از حکایت شب ششصد و دوم نیست، سحر آمیز ترین داستان هزار و یکشب.در این شب ملک از زبان ملکه سر گذشت خود را می شنود :نخستین حکایت را که شامل همه حکایت های دیگر است و شگفت آور اینکه شامل سرگذشت خود او نیز هست ... و اگر شهر زاد به داستانش ادامه دهد ،ملک همچنان بی حرکت خواهد نشست و تا ابد به روایت های بی سر هزار و یکشب گوش فرا خواهد داد ،روایت هایی که دوار و بی انتهاست...» در این جا دیگر همه چیز در دسترس دنیای روایت است و نمی تواند از آن بگریزد.
اهمیت پدیده درون گیری بستگی به اندازه داستان های درونه ای دارد . آیا می توانیم زمانی که داستان درونه ای از داستان درونه گیر بلند تر است صحبت از دوری گزینی کنیم؟ آیا می توان به صرف اینکه همه حکایات هزار و یکشب در حکایت شهرزاد جای دارد همه آن ها را درونه گیری زائد و بیهوده ای بدانیم ؟ این پرسش را هم می توان در مورد دستنویس سرقسطه مطرح کرد زیرا در این مجموعه هم ،داستان آلفونس ظاهرا داستان اصلی است . در واقع این داستان های آوادروی پر گواست که سه چهارم کتاب را به خود اختصاص می دهد.
اما معنای اصلی درونه گیری چیست ؟ چرا همه امکانات برای برجسته کردن آن بسیج شده است؟ جواب به این پرسش ها در ساختار روایت نهفته است : درونه گیری روایت ِ روایت است. وقتی داستانی داستان دیگری را روایت می کند داستان اول هم به مضمون اول خود می رسد و هم در عین حال در این تصویر خود را منعکس می کند. روایت درونه ای است که بلافاصله قبل از آن قرار دارد. روایت ِ روایت سرنوشت همه همه روایاتی است که به شیوه درون گیری نقل می شود.
هزار و یکشب به به روشنی نماد و بیانگر این ویژگی از روایت است. غالبا می گویند ویژگی فرهنگ عامه این است که قصه ای را به اشکال مختلف تکرار می کند. این پدیده چنان هم نادر نیست و در هزار و یکشب بار ها به ماجرایی بر خورد می کنیم که دوبار و یا حتی بیشتر ، تکرار شده است. اما این تکرار کارکرد مشخصی دارد که ناشناخته مانده است: این شگرد فقط برای تکرار کردن یک ماجرا نیست بلکه در این تکرار یکی از آدم های داستان از این ماجرا داستان دیگری می سازد.
بسیاری اوقات همین روایت عامل گسترش طرح داستان و گسترش داستان های بعدی است. به طور مثال ، ملکه بادور تنها با تعریف کردن ماجرای زندگیش نمی تواند از خطر برهد و شو هرش ملک آرمانوز او را ببخشد. بلکه داستان تازه ای که از آن ماجراها می سازد باعث می شود که شاه به سر لطف بیاید.
[3] اگر تورمانت هم نمی تواند از همین شگرد استفاده کند و به داستان خود ادامه دهد به دلیل این است که نمی گذارند داستانش را برای خلیفه تعریف کند.
شاهزاده فیروز دل شاهزاده خانم بنگال را فقط با تعریف کردن ماجراهایش نمی رباید بلکه با داستانی که از آن ماجراها می سازد او را گرفتار خود می کند.
[4] در هزار و یکشب هرگز روایت کردن عملی [ که مبین ویژگی آدم ها باشد ] نیست ،بلکه ،برعکس، انگیزه اصلی کنش است.
[1] Digression
[2] درونه گیری را در مقابل واژه embedding انگلیسی قرار دادیم. درونه گیری اصلا واژه زبانشناختی است. در زبانشناختی اگر در یک جمله ،جمله دیگری به عنوان جزئی از آن به کار رود اصطلاحا می گویند که جمله کوچک در درون جمله بزرگتر قرار گرفته استتو دورف از این اصطلاح برای تحلیل داستان در داستان های هزار و یکشب یاری گرفته است. در ترجمه فارسی در مقابل داستان بزرگتر که داستان کوچکی را در خود جای می دهد ،»داستان درونه گیر« و برای داستان کوچکتر
(Embeded story ) «داستان درونه ای » انتخاب شد.
[3] ماجراهای ملکه بادور را می توانید در حکایت عشق های قمر الزمان بخوانید.
[4] این حکایت در حکایت اسب جادویی نقل شده است.

۷ نظر:

سپیده گفت...

خیلی ممنون
هزار و یک شب ؟
برایت قصه می گویم مرا نکش

نظام الدین مقدسی گفت...

درود . بعد ازخواندنی چند باره نظر می دهم . فعلا این را داشته باش /

ذوالفقار علی در نیام و کلام مقدسی در کام

ناشناس گفت...

سلام
دوست گرامی
ازابرازلطف شما یک دنیارسپاس
گذاری میکنم---موفق باشید

موز ماهی گفت...

از نظرت ممنونم.
این غلط ها را در این متن اصلاح کن: مصلا = مثلا
توجیح = توجیه

هيزم نيم سوخته گفت...

سلام
ممنون كه به من سر زديد
بيشتر شما را خواهم خواند

خوشحال گفت...

موفق باشید. ( گل --- به رسم بلاگفا)

sykbu گفت...

بروزم با براي روز مبادا
كاش
يك كپي بر مي داشتم
از لبخندت
روزي
پيش ازآْنكه
تورا با خود ببرد
باد