۱۳۸۸/۰۲/۱۳

آي آدم ها / نيما يوشيج




آي آدم ها كه بر ساحل نشسته شاد و خندانيد!


يك نفر در آب دارد مي سپارد جان.


يك نفر دارد كه دست و پاي دائم مي زند


روي اين درياي تند و تيره و سنگين كه مي دانيد.


آن زمان كه مست هستيد از خيال دست يابيدن به دشمن،


آن زمان كه پيش خود بيهوده پنداريد


كه گرفتستيد دست ناتوان را


تا توانايي بهتر را پديد آريد،


آن زمان كه تنگ مي بنديد


بر كمر هاتان كمربند،


در چه هنگامي بگويم من؟


يك نفر در آب دارد مي كند بيهوده جان قربان!


آي آدم ها كه در ساحل بساط دلگشا داريد!


نان به سفره، جامه تان بر تن؛


يك نفر در آب مي خواند شما را.


موج سنگين را به دست خسته مي كوبد


باز مي دارد دهان با چشم از وحشت دريده


سايه هاتان را زراه دور ديده


آب را بلعيده در گود كبود و هر زمان بي تابيش افزون


مي كند زين آب ها بيرون


گاه سر ، گه پا


آي آدم ها!


او زراه دور اين كهنه جان را باز مي پايد،


مي زند فرياد و اميْد كمك دارد


آي آدم ها كه روي ساحل آرام در كار تماشاييد!


موج مي كوبد به روي ساحل خاموش


پخش مي گردد چنان مستي به جاي افتاده. پس مدهوش.


مي رود نعره زنان . وين بانگ از دور مي آيد:


- ‹آي آدمها›...


در صداي باد بانگ او رهاتر


از ميان آب هاي دور و نزديك


باز در اين گوش نداها:


- ‹آي آدم ها›...
نيما يوشيج

هیچ نظری موجود نیست: