درود بر مهربان ياران
اميد وارم اين خس و خاشاك هوا يك مقدار آرام بگيرند.
اين توجه به جز پردازي در عالم نويسندگي هم حكايتي دارد براي خودش.
باور نمي كنيد نامه زير را بخوانيد.
سپاس از همدمي و همراهي شما
سروش عليزاده
رشت
گيرنده: خانم ژوزفين موراي 2 نوامبر1921
فرستنده: جيمز جويس
شمارة 29 خيابان يونيورسيته
خاله ژوزفين عزيز: براي ارسال اطلاعات سپاسگزارم. از محتواي اين نامه حتماً میفهميد كه چرا اينقدر گرفتارم كه نمیتوانم برايتان نامهاي مفصل بنويسم. اوليس بايد هيجدهم يا بيستم همين ماه روانة بازار شود. دو سؤال ديگر: برويد ببينيد يك آدم عادي میتواند از نردههاي دور خيابان اِكلِس بالا رود (از توي جاده و يا از روي پلهها)، از كوتاهترين نرده كه تا زمين بيشتر از يك متر فاصله ندارد خم میشود و پايين بپرد؟ من يك بار مردي را ديدم كه راحت پايين پريد اما او هيكلي ورزيده داشت. من براي نوشتن يك پاراگراف از رمانم به جزئيات كامل اين اطلاعات نياز دارم. و اما سؤال دوم: آيا دربارة مَمیدختر مَت ديلون كه در اسپانيا زندگي میكرد چيزي میدانيد؟ اگر اطلاعاتي داريد حتماً برايم بنويسيد. آيا هيچ كدام از دوست دخترهايتان آنجا رفته است؟ سؤال سوم و آخرين سؤال: آيا آن سرماي ماه فوريه سال 1893 را به خاطر میآوريد؟ فكر كنم در آن سال منزلتان در خيابان كلان برازيل بود. میخواهم بدانم آيا نهر آب در آن سال يخ بست يا نه و اگر جواب مثبت است كسي هم روي آن اسكيت بازي میكرد؟
با گرمترين سلامها: جيم.
فرستنده: جيمز جويس
شمارة 29 خيابان يونيورسيته
خاله ژوزفين عزيز: براي ارسال اطلاعات سپاسگزارم. از محتواي اين نامه حتماً میفهميد كه چرا اينقدر گرفتارم كه نمیتوانم برايتان نامهاي مفصل بنويسم. اوليس بايد هيجدهم يا بيستم همين ماه روانة بازار شود. دو سؤال ديگر: برويد ببينيد يك آدم عادي میتواند از نردههاي دور خيابان اِكلِس بالا رود (از توي جاده و يا از روي پلهها)، از كوتاهترين نرده كه تا زمين بيشتر از يك متر فاصله ندارد خم میشود و پايين بپرد؟ من يك بار مردي را ديدم كه راحت پايين پريد اما او هيكلي ورزيده داشت. من براي نوشتن يك پاراگراف از رمانم به جزئيات كامل اين اطلاعات نياز دارم. و اما سؤال دوم: آيا دربارة مَمیدختر مَت ديلون كه در اسپانيا زندگي میكرد چيزي میدانيد؟ اگر اطلاعاتي داريد حتماً برايم بنويسيد. آيا هيچ كدام از دوست دخترهايتان آنجا رفته است؟ سؤال سوم و آخرين سؤال: آيا آن سرماي ماه فوريه سال 1893 را به خاطر میآوريد؟ فكر كنم در آن سال منزلتان در خيابان كلان برازيل بود. میخواهم بدانم آيا نهر آب در آن سال يخ بست يا نه و اگر جواب مثبت است كسي هم روي آن اسكيت بازي میكرد؟
با گرمترين سلامها: جيم.
برگردان: احمد اخوت
برگرفته از فصلنامه فرهنگ، ادب و تاريخ كتاب شمارة17 – دورة جديد زمستان 79
برگرفته از فصلنامه فرهنگ، ادب و تاريخ كتاب شمارة17 – دورة جديد زمستان 79
۵ نظر:
سروش جان درود
مطلب جالبي بود و نشانگر اين امر كه براي ثبت يك اثر هنري چقدر دقت لازم است و توجه به جزييات يكي از اصلي ترين جوانب داستان نويسي است
واقعا جالببود
سلام.
سپاس از نظرات و یادداشتهای مفیدتان.درسته من هم در جزپردازی در همین داستان آخرین ایستگاه خیلی مشکل داشتم:از جمله احمد رو که کارمندصداسیما و گوینده ی برنامه سلام صبح بخیر فرض کرده بودم/چون در تهران زندگی نمی کنم و مسیرهای رفت و آمد به صداسیما رو بلد نبودم مجبور شدم با ستاره هایی داستان رو فصل فصل کنم یا به دلیل نداشتن اطلاعاتی از جزئیات خانوادگی شخصیت اول.
و پرداختن به همین جزئیات است که قدرت تاثیر در خواننده را چندبرابر می کند و برای او داستان را جذاب تر.
من هم پرداختن به جزئیات رو خیلی دوست دارم و به آن ایمان و اعتقاد دارم در نوشته هام.
همیشه بیایید بخونید داستانهام رو نظر شما برای بهتر شدن نوشته هام بسیار مفید و موثر خواهد بود که هست.
باسلام خدمت سروش عزیز
ممنونم که سر زدی ونقد کردی.کاش بیشتر می گفتی استفاده می کردم.
نکته ای رو که گفتی تصحیح کردم.
باز هم ممنونم
سروش جان درود،
وبلاگ بسیار جالبی داری، بهت تبریک میگم و آرزوی موفقیت بیشتر دارم برات .
سروش عزيز
وبلاگ تو حكايت صاايران رو داره هر روز بهتر از ديروز
بهت تبريك ميگم
وحسوديم ميشه به خاطر اينكه دوستانت برات خيلي كامنت ميزارن
ارسال یک نظر