۱۳۸۸/۰۵/۰۵

دو شعر از نعمت باقری


درود بر مهربان یاران

دو شعر از نعمت باقری به حضورتان تقدیم می شود

نعمت اهل رشت هست و نیست!

متولد کرج است اما پاسپورت رشتی دارد

برای دیگران هم خودش دعوتنامه می دهد و ویزا صادر می کند

من هم فعلن دارم ایرانگردی می کنم.


فاحشه ها

احساس می کنم

خانه ها فکر های باکره ای دارند

که زیر پوست فاحشه ها وول می خورند

آوارگی واگیر دارد

و فاحشه ها خوب می دانند

آوارگی آغاز آدمی است

احساس می کنم

سایه ها

دور از چشم روشنی

روی هم می ریزند

و جای بوسه های فرضی را

روی زمین و دیوار

جا می گذارند

پیاده رو ها

به خانه های زیادی سرایت می کنند

و مغازه ها

رد پاهای نامریی را

جارو می کشند

احساس می کنم

اشیا در تبعید واژه اند

درخت به شاخه های خودش گیر کرده

و راه

راه را اشتباه می پیچد

آدم ها

سگ ها و سایه هایشان را به پارک می برند

و بعد از تاریکی

به خانه می رسند

----------------------------------------------------------------------

----------------------------------

------------------

مهتابی نیم سوز

یک تکه از تاریکی

روی آسمان روز

جامانده بود

خبر گزاری ها به نقل از خودشان گفتند:

«اعتصاب پرنده های مهاجر»

درختان به سرشماری آشیانه های خود مشکوک شدند

خورشید یخ آب شده لیوان ها را سر کشید

در خبر ها نیامده بود

شبکه ها ناگفته های زیادی را تکذیب می کنند

و مهتابی های نیم سوز عزای تاریکی گرفته اند

در خبر ها نیامده بود

شب که می رسید

تاریکی سوراخ بزرگی داشت

که با هیچ ستاره ای پر نمی شد

۱۲ نظر:

روح الله احمدی / بلبل گفت...

سلام
شعر اولی را خوشم نیامد اما دومی بهتر بود
راستی این تایید کلمه را بردارید مخاطبان راحت تر خواهند بود
در سرزمین کوچکم به روزم

ياس گفت...

"مرد ها. شغال ها. اسب ها. گنجشك ها."

ایلشن جلاسی گفت...

سلام و ممنون از حضورت سر فرصت خواهم خواند!

هم بازي گفت...

چقدر زيبا بود، حض كردم
مخصوصاً "درخت به شاخه های خودش گیر کرده و راه راه را اشتباه می پیچد"
خيلي عميقه

ایوب بهرام گفت...

با عرض سلام وخسته نباشی خدمت سروش عزیز
با بختک به روزم ومنتظر نقد وزین شما

... گفت...

سلام. من آرش هستم. چند وقتی بود که به وبتون سر میزدم .واقعیتش اوایل این وب برام خشک بود. چون نویسندش چیز زیادی از خودش ارائه نمی داد و وابسته به دیگران بود. حالا که خوب به وبتون نگاه کردم دیدم که من با چشمان بسته داشتم می خوندم و می خوندم و می خوندم. حالا می خوام که ازتون تشکر کنم به خاطر خوبهایی که انتخاب می کنید و ارائه می دید. براتون وب اصلیمو می زارم تا وقتی به روز شدید من رو هم خبر کنید. ممنون از لطفتون آرش

داستانسرا(عمولی) گفت...

ایول به بروبچز رشتی.هردوتا شعر عالی بودن ولی اولی بیشتر بهم چسبید!!!!!

شازده کوچولو گفت...

و می شود شعر خواند و ساکت بود...

Unknown گفت...

درود بر تمامی یاران
روح الله عزیز من از اولی بیشتر خوشم می آد. راستیتش من از آزار مخاطب خوشم می آد واسه همین تایید می زارم تا کامنت های وبلاگ خوشگلی داری سری به ما هم بزن نداشته باشم.
ایلشن عزیز منتظرم
هم بازی عزیز متاسفانه فعلن در سفرم اما سر فرصت به وبلاگت سر می زنم.
ایوب عزیز
اجازه بدی سر فرصت حنما می آم
...یا آرش عزیز ممنون از اینکه سر می زدی. من متکی به هیچ کس نیستم.
من با بلاگم حال می کنم و دیگران رو هم در اون سهیم می کنم.از خودم هم داستان زیاد گذاشتم توی این وبلاگ
زنده بادددددددددددددددعمولییییییییی

فريشته - مي سم گفت...

سللام. شعر ها بسيار زيبا و تاثير گذار بودند . باكلماتي ساده اما بجا. كلمه دراين شعرها قدرتمندند...

با داستان " حجله " بروزيم....

سایه سپید گفت...

شعرهای جالبی بودن....ایرانگردی خوش بگذره...شیراز هم هوا عالیه...چند روزی مهمان ما شیرازی ها هم باشید....پیروز و پایدار باشید

Unknown گفت...

سایه سپید عزیز
اتفاقن شیراز تو برنامه هام هست.دوست های زیادی هم اونجا دارم.
مسیم و فریشته عزیز به روی دیده