۱۳۸۸/۰۳/۱۴

گروتسك در ادبيات داستاني نوشته فتح الله بي نياز


درود بر مهربان ياران.

مقاله اي از فتح الله بي نياز در باب گروتسك در ادبيات داستاني مدرن برايتان مي گذارم كه اميد وارم برايتان چيز باشد .يعني همان چيز باشد چيز ديگه مفيد باشد.

خوش باشيد با جفنگيات انتخابات

فرهاد که از سه ساعت پیش روى تختش دراز کشیده بود، با کرختى بلند شد، چرخى زد، سیگارى روشن کرد و دود را به درون فرستاد. قیافه دوستش منصور که چند روز پیش با پول‏هاى شرکت از کشور رفته بود، به‏ذهنش خطور کرد. با خود گفت: «آخرش ناجوان‌مردى کرد؛ اون هم توى این شرایط!» سعى کرد به منصور فکر نکند. یاد دخترخاله‏اش زهره افتاد که شب گذشته همراه شوهر و دخترش به دیدنش آمده بودند تا بفهمند فرهاد به‏دلیل بحران مالى، آپارتمان را از آن‌ها مى‏گیرد که با اجاره بیشترى به غریبه‏ها بدهد یا نه. زهره خیلى نگران بود. دوبار گفت: «اگه…اگه از اون‏جا بزنیم بیرون، باید بریم جایى که…» فرهاد سعى کرد به مشکل زهره هم فکر نکند. تلفن زنگ زد. گوشى را برنداشت: «لابد یکی از طلبکارهاس. کاش همه‏شون سر به‏نیست مى‏شدن!» بى‏اختیار بلند شد. با خود گفت: «اگه کارم به زندان کشید چه؟ کاش همه‏ چیز خود به‏خود تموم مى‏شد!» تصمیم گرفت لباس بپوشد و به خیابان برود. رفت به اتاق خواب دیگر، کنار میز ایستاد و پیراهنش را برداشت: بچه‏اى که زبانش از حلقومش بیرون آمده بود، و چشم راستش زده بود بیرون و جایش با خون پرشده بود و بینى‏اش سوخته و چندتا از دندان‏هایش زیر لبش آویزان بود، در مقابلش ظاهر شد. اما طولى نکشید که چشم عروسک رفت توى چشم‏خانه، لبخند شیطنت‏آمیزى روى لبش نشست و با چشم چپ چشمک مى‏زد. فرهاد با وحشت عقب رفت، چندشش شد، اما چیزى نگذشت که لبخندى بر لبانش نشست. «عروسک وحشت» دختر ِ چهارساله زهره بود که چینى‏ها روانه بازار کرده بودند و با دکمه و تماس‏هاى مختلف حالت‏هایى از وحشت و خنده را به‏نمایش مى‏گذاشت. با خود فکر کرد: «یادشون رفته… نکنه، زهره بوده که تلفن زده.»ظاهر شدن یک بچه لت و پارشده و شیطان، روى یک میز، که وجودش خارج از متن داستان است و در چنین موقعیت تلخ و غمناکى «ترس»، سپس لبخند توأم با چندش ایجاد مى‏کنند؛ این آرایه‏اى است که در ادبیات، «گروتسک» خوانده مى‏شود. گروتسک در ادبیات سابقه‏اى دیرین دارد (از قرن 16 میلادى)، اما این‏روزها به‏شکلى افراطى در شمار کثیرى از داستان‏ها، فیلم‏ها و نمایش‌نامه‏ها و سریال‏هاى تلویزیونى به کار مى‏رود و دوست‌داران زیادى هم دارد. حال ببینیم مفهوم «گروتسک» (Grotesqe) چیست. این کلمه از واژه ایتالیایى Grotte یعنى «غار» و «غارهاى تزیینى» مشتق شده است، اما معناى شاخص آن در ادبیات و اثرهاى نمایشى، آرایش و آراستن با شاخ و برگ و نشان و نگین است، و ارتباط چندانى با ریشه‏اش ندارد. در ادبیات، گروتسک گونه‏اى هنجارگریزى و تحریف (Distortion) ساختمند و هدفمند است. از نظر ولفگانگ کایزر وجه عمده گروتسک هراس‏انگیزى غیرمتعارف آن است، حال آن‏که از نظر میخائیل باختین جنبه غالب گروتسک به خنده‏اى مربوط مى‏شود که خصلت هنجارگریزانه دارد. اما هر دو نفر اذعان دارند که گروتسک هر آن چیز تحریف‏شده، غیرعادى و غریب و زشت را شامل مى‏شود که از بستر معمول روایت انحراف یافته است. براى دقت بیشتر به مثال خودمان برگردیم. آن «اتفاق» یعنى دیدن بچه‏اى غیرعادى، که انحرافى از معیارهاى ادبیت و ساختار (یا پاره‏ساختار) متوازى و متناسب است، گروتسک خوانده مى‏شود. حضور امر گروتسک، یعنى وجود آن بچه آسیب‏دیده، معلول عدم اعتقاد به نظم و انتظام و هماهنگى کل هستى - از جمله زمان و مکان و کیهان - و عدم رضایت از «هستى حال و آینده» انسان است. گروتسک از این منظر، آمیزش دو عنصر متضاد است: تراژدى، یعنى پرداخت مضامین پایدار، بنیادین و مشترک بشریت همراه با پایانى فاجعه‏آمیز، و کمدى به‏معناى پرداخت مضامین گذرا، نه‏چندان مشترک و مسائل عادى به‏طرزى شوخ و سرزنده با پایانى که اگر خوش نباشد، فاجعه‏آمیز هم نیست. در پاره‏داستان مزبور، از یک‏طرف با تراژدى و آینده احتمالاً فاجعه‏آمیز موقعیت فرهاد روبه‏رو هستیم و از سوى دیگر با وضعیتى گذرا و شوخ. این تلاقى از دید خواننده، با واژه‏هایى هم‌چون مضحک و طنزآمیز، غیرطبیعى و غریب توصیف مى‏شود. اما از دیدگاه شخصیت داستانى یا به‏اعتبارى خود متن داستان چه؟ موقعیت کنونى فرهاد با واژه‏هایى هم‌چون تلخ، دردناک و با توجه به خودگویى‏اش درباره «تمام‏شدن همه‏چیز» - یعنى گرایش به نیستى و خودکشى - تا حدى رعب‏انگیز است. چه‏بسا در یک لحظه دست‌خوش احساسات آنى شود و دست به خودکشى بزند یا هماهنگ با خودگویى‏اش (کاش سر به نیست مى‏شدن!) در یک لحظه بحرانى یکى از طلبکارها را بکشد. به ‏هر حال فرهاد در کلافى از تضادها به دام افتاده است و اگر کل متن نوشته مى‏شد، میزان پریشان‏حالى او بیشتر جلوه مى‏کرد. در چنین وضعیتى، «نمود» و «تظاهر» چیزى که از قبل وجود داشته است، و ایجاد ترس و چندش توأم با خنده در فضاى غمناک و آشفته خانه فرهاد، قابلیت دوگانه یعنی«خنده‏آور و ترسناک» (Comic and Terrifying) عنصر گروتسک را را به رخ ما مى‏کشد. یعنى این‏جا، شخصیت فرهاد و متن ادبى، شاهد برخورد دو حس و دو نیروى کاملاً متضاد است: ترس و چندش و خنده تهى از شوق. گروتسک فقط در پى تصویر این تضاد و دوگانگى نیست، بلکه مى‏خواهد مفهوم سومى را هم افاده کند: این مفهوم که در خودِ متن «حضور» دارد، معمولاً در ذهن بیشتر خواننده‏ها دچار «غیاب» مى‏شود. این مفهوم همان‏طور که به‏شکل ضمنى و پوشیده اشاره شد(تا خواننده بتواند پیش از طرح مسأله به آن برسد)، خصلت ناهماهنگى (Disharmony) است. منظور از «خصلت ناهماهنگى»، تقابل، تعارض، آمیخته شدن و بالاخره تلفیق و یک‌پارچگى عناصر ناهمگون و ناجور است که خود این امر گونه‏اى نابهنجارى (Abnormality) است. البته در این‏جا افراط و اغراق (Hyperbole) هم دخالت داده شده‏اند، اما نه از نوعى که در کاریکاتور مى‏شناسیم. تفاوت گروتسک با کاریکاتور(Caricature) در این است که کاریکاتور خصوصیات مشخص و معینى را به‏شکلى مسخره و اغراق‏آمیز جلوه مى‏دهد. در کاریکاتور عناصر متضاد و ناهمگون با هم ترکیب نمى‏شوند و عناصر ناجور در قلمرو یک‌دیگر حضور نمى‏یابند، حال آن‏که گروتسک آکنده از چنین خصوصیتى است. به‏همین دلیل مى‏بینیم که درنهایت، ترس و لبخند همراه با چندش در شخص فرهاد و خودِ متن یکى مى‏شوند، صرف‏نظر از این‏که نسبت آن‌ها چیست؟ همان‏طور که متوجه شده‏اید، گروتسک از محدوده واقع‏گرایى خارج نمى‏شود. طنز و ترس توأمانى که گروتسک مى‏آفریند، به این دلیل نیست که داستان به حوزه خیال‏پردازى (Fantesy) نفوذ کرده است. البته اگر فانتزى، انحراف آشکار از قوانبن طبیعى باشد، گروتسک هم به‏خودى خود خصلت فانتزى پیدا مى‏کند، با این تفاوت که گروتسک به‏رغم ماهیت افراط و اغراق‏آمیزش، به هر حال در چهارچوب واقع‏گرایى قرار موجودیت مى‏یابد، هر چند آن‌چه «واقعى» و «انسانى» است، به‏سرعت و به‏دقت براى شخصیت‏هاى داستانى و خواننده‏ها، تعیین هویت نمى‏شود و معنا پیدا نمى‏کند. چشم بیرون‏جهیده، «شى‏ء» واقعى است ولى شکل پدیدار شدن و نحوه بیان حضورش در داستان، با پاکتى که فرهاد یک سیگار از آن بیرون مى‏کشد، فرق دارد. به‏بیان دیگر در این‏جا نویسنده براى استفاده از گروتسک، از الگو (Pattern) خاصى - در فرم داستان - استفاده مى‏کند؛ یعنى در یک «بافت»، شخصیت فرهاد (با توجه به حالت روحى او)، میز، عروسک وحشت و پیراهن را به‏نحوى به یکدیگر ارتباط مى‏دهد تا امورى را (دیدن عروسک را) که در داستان اتفاق مى‏افتد، پذیرفتنى، راست‏نما و منطقى جلوه دهد. خانم سارا کوفمن حرف خوبى در این مورد مى‏زند که: «چیز آشنا، مثلاً گوشه‏هاى آشناى خانه ما، چیزهایى هستند که خیال را آرام مى‏کنند، رام و صمیمى‏اند، اما آن‏چه ناآشناست، به گونه‏اى دلهره‏آور بیگانه و حتى ترسناک است.» یک بچه له‏شده، که در واقع عروسکى بیش نیست، شى‏ء آشنایى است، اما از چشم شخصیت داستان عجیب مى‏نماید و به‏همین دلیل ترسناک و مضحک مى‏شود- یا هم‌زمان هر دو حالت بر شخصیت (و خواننده) عارض مى‏گردد. یا نگاه کنید به جایى از داستان مسخ که پدر سیبى به‏طرف سوسک (گرگوار سامسا) مى‏اندازد و به لاک ِ پشت او مى‏چسبد، یا این توصیف جان کلیولند از دست برهنه یک بانو به‏صورت «لطیف چونان ژله‏اى در یک دستکش» که تصویرى چندش‏آور و تا حدى غریب (Bizzare) ، پدید مى‏آورد. در هر دو حالت، گروتسک خواننده را به ریشخند وامى‏دارد، اما هدفش خنداندن او نیست، بلکه ایجاد انزجار و چندش است. از این لحاظ، با طنز (Sarire) تفاوت دارد. طنز طیف وسیعى، از طعنه و کنایه تمسخرآمیز تا خنداندن را در بر مى‏گیرد. طنز وانمود مى‏کند که در پى خنداندن خواننده است - حتى اگر او را به گریه بیندازد - اما در واقع خنده، وسیله‏اى براى بیان ضعف‏ها، کمبودها، ناهماهنگى‏ها و در نتیجه آگاه‏کردن خواننده به پستى‏ها، شرارت‏ها و تبه‏کارى‏هاست. طنز چخوف و گوگول شما را مى‏خنداند، ولى خنده‏اى که گروتسک بر لب‏هاى شما مى‏نشاند، تلخ و شیطان‏صفتانه‏اى است بر نابودى بشر. این طنز با نظیره‏سازى طنزآمیز یا مضحکه (Burlesque) نیز تفاوت دارد. در برلسک نویسنده شخصیت‏ها، آداب و رسوم، عادت‏ها و باورها از طریق تقلید مورد تمسخر قرار مى‏گیرند. خصلت اساسى برلسک عدم هماهنگى و تناسب بین موضوع مطرح‏شده و سبک بیان آن است؛ به‏این شکل که موضوعى عوامانه به‏صورت جدى یا موضوعى تمسخرآمیز به‏شکل جدى ارائه مى‏شود. براى مثال موضوع روزمره «سلام از کوچکترهاست» در متنى جدى به اداره‏اى کشیده شود که دربان و آبدارچى مسن‏تر از رئیس‏اند و این دو فرد مسن‏تر به‏شکلى خیلى جدى چنین تقاضایى از رئیس خود داشته باشند (و لات‏هاى داستان داش‏آکل به زبان فخیم حرف بزنند(High Burlesque)) یا برعکس، موضوع جدى گرسنه بودن یک فقیر به دزدى علنى و حق به‏جانب غذا از طرف یک شخص نیکوکار اما بى‏پول منجر شود یا شخصیت‏هاى حماسه‏هاى یونان به زبان عشق‏لاتى حرف بزنند.(low Burlesque) به‏همین سیاق، «ترسِ» عنصر گروتسک با امر «وحشت» (Horror)تراژدى تفاوت دارد. ترس ِ ناشى از دیدن یک بچه لت و پار، با ترس ناشى از ظاهر شدن چشم‏خانه‏هاى بى‏چشم «امیر گلاستر» در نمایش‌نامه شاه‏لیر یا دست‏هاى خونین مکبث و لیدى مکبث در نمایش‌نامه «مکبث» تفاوت دارد. ترس اول، در سطح، در فرم و جلوه رخدادها تظاهر پیدا مى‏کند و گرچه منکر تأثیر روانى آن و تنش و گشایش‏ناپذیرى (Tesnsion and Unresolvability) ناشى از آن نیستم، اما به هر حال با ترس دوم که از ژرفاى شخصیت‏ها و واقعه‏هاى بنیادین مرتبط با آنها سرچشمه مى‏گیرد، تفاوت دارد. اما ترس و وحشت گروتسک با «جنایت توأم با چندش» مثلاً درآوردن چشم گربه در داستان «گربه سیاه» اثر ادگار آلن‏پو تفاوت دارد. با جنایت معمولى ادبیات مانند جنایت‏هاى کُنت دراکولا در داستانى به‏همین نام نوشته برام استوکر و نیز «موقعیت کنایى ترسناک»(Horror type irony of situation) نیز فرق دارد؛ مثلاً در داستان «فقط اصلاح، همین و بس» اثر هرناندو تلى‏نث چنین مى‏آید: سروان تورس ِ چشم‏بسته و غیرمسلح، که به او گفته‏اند سلمانى قصد کشتنش را دارد، آرام زیر دست او مى‏نشیند ولى سلمانى تیغ در دست مثل بید مى‏لرزد. نکته مهم دیگر این‏که تأثیر گروتسک که از طریق ضربه‏اى ناگهانى شکل مى‏گیرد، نتیجه‏اى در حد پرخاشگرى و از خودبیگانگى (Aggressiveeness and Alienation) دارد، اما این تأثیر از نوع «پوچ‏گرایى» و «نیست‏انگارى» نیست. خواننده، بعد از پوچ‏بودن «غرابتِ» یک بچه له‏شده، ممکن است، بقیه محتوى اثر را نیز «پوچ»(Absurd) بداند و چه‏بسا آن را معناى دومى تلقى کند که در ناخودآگاه نویسنده شکل گرفته بود، اما چنین نیست. گرچه در آثار پوچ‏گرایانه و نیست‏انگارانه ارنست هوفمان، ادگار آلن‏پو، بکت و دیگران، گروتسک در مقیاس وسیعى به‏کار گرفته مى‏شود، اما گروتسک همواره در حد یک احساس یا حالت گذراى ذهنى رخ مى‏دهد؛ درحالى‏که پوچ‏گرایى و نیست‏انگارى، امرى است که در «مضمون» اتفاق مى‏افتد و از دل ِ ماهیت داستان و شخصیت‏هایش زاییده مى‏شود. دانستن وجوه اشتراک و افتراق گروتسک و مرگینگى (Macabre) یا مرگ‏محورى نیز در این‏جا ضرورى است. مرگینگى که مرگ‏مدارى هم گفته مى‏شود و از رقص مردگان گرفته شده است و در اساس خاستگاهى عربى دارد، وحشت توأم با مضحکه را به‏نمایش مى‏گذارد. امرى است خوفناک و در عین‏حال مسخره؛ اما جنبه هراسناکى‏اش بر هزل و مسخرگى‏اش غالب است. مسخرگى و مضحکه‏گرى در مرگینگى فقط خصوصیت گیج‏کنندگى ندارد، بلکه اساساً براى تعمیق و تشدید ترس و چندش است؛ چون ناگفته پیداست که ته‏رنگى از مضحکه نامأنوس و غیرعادى حساسیت انسان را نسبت به هراس و انزجار شدت مى‏بخشد. مثلاً اگر درجایى بخوانیم که خلافکارها آن‏قدر به قربانى خود (که انسان همیشه گرسنه‏اى بود) استیک و بستنى و نوشابه خوراندند که مُرد، احساس قوى‏تر، ماندگارتر، و تفکربرانگیزترى داریم تا این‏که بشنویم او رابا یک گلوله کشتند. در این مقایسه به‏همین حد بسنده مى‏کنیم. گروتسک را مى‏توان با استفاده از نقیضه‏پردازى (Parody) نیز سامان داد، اما گروتسک پارودى نیست. براى مثال در همین ایران خودمان درویش‏هایى در حکایت‏ها داریم که مستجاب‏الدعوه بودند. حال فرض کنیم در رمانى که دوره قاجاریه را بازنمایى مى‏کند، در یکى از صحنه‏ها پادشاه وقت براى مداواى بیمارى لاعلاج خود، به‏جاى سفر به اروپا، جسد یکى از این درویش‏ها را از خاک بیرون مى‏آورد تا دعاى او که در طول داستان واژه‏هایش جا به‏جا مى‏شود، با صداى پیرمردى که تنگى‏نفس دارد، خوانده شود و درهمان حال جمجمه اسکلت به‏دست پیرزنى مبتلا به پارکینسون، به‏حرکت درآید؛ شبیه کارى که برشت در شعر «قصه سرباز مرده» کرد. در این صورت ممکن نویسنده به توفیقى شاخص در «گروتسک» رسیده باشد. اما این گروتسک وامدار رویکرد پارودى شده است. ناگفته پیداست که گروتسک صرف‏نظر از این‏که از ناخودآگاه نویسنده به متن راه یابد یا از خودآگاه او و به‏مثابه شیوه‏اى جهت واردآوردن ضربه ذهنى - عاطفى به خواننده، به هر حال مى‏تواند به بعضى از آثار، جذابیت و پویایى بیشترى دهد. اما بعضى از متن‏ها، عنصر گروتسک را نمى‏پذیرند و تحمیل چنین عنصرى به آنها به معنا و ساختار متن آسیب مى‏زند. براى نمونه چنین عنصرى در داستان رئالیستى «خوشه‏هاى خشم» یا داستان مدرنیستى «مرگ خوش» نوشته کامو که به‏طرزى جدى به درد «جمع» و «فرد» مى‏پردازند، چندان جذابیت ندارد و حتى به اصطلاح توى ذوق مى‏زند، درحالى‏که در رمان‏هایى که عنصر وهم و دنیاى فراتخیلى به نوعى در حاشیه متن رئالیستى (یا به موازات آن) حضور دارد، مانند «کوه جادو» نوشته توماس مان یا در داستان‏هاى مدرنیستى «محراب» اثر فاکنر و «مطرود جزایر» نوشته کنراد، ساختار و فرم داستان نه تنها گروتسک را برمى‏تابند بلکه با چنین عنصرى، جذاب‏تر و بالنده‏تر مى‏شوند. حتى باید یک گام پیش رفت و گفت: در داستانى که کلیت آن اجازه حضور گروتسک را مى‏دهد، در بخش‏هایى که امر تسلسل و یکنواختى چیره است. مثلاً رویدادى که از زبان راوى یا یک شخصیت نقل مى‏شود و امکان دارد خواننده به حال خود رها شود و متن را به‏صورت سرسرى بخواند. طبعاً چنین روایتى به گسست نیاز دارد و براى از خواب بیدار کردن خواننده چه شگردى بهتر از گروتسک؟ مانند دیگر عرصه‏هاى هنر، کاربرد گروتسک در ادبیات نیز با پیشرفت زمان تغییر کرده است. امروزه نویسندگان با استفاده از موقعیت انسان، غیر از انواع گروتسک اصیل، نوع‏هاى دیگر، کاذب، بیمارگونه، شوم و در عین حال سرگرم‏کننده موسوم به گروتسک طنزى و تفریحى (The Satiric and Playful Grotesque) را به کار مى‏گیرند. ارزش چنین رویکردى از جانب نویسنده درنهایت به تأثیرى بر مى‏گردد که روى خواننده مى‏گذارد. در آثار مدرنیستى فاکنر، کافکا، هارولد پینتر، اوژن یونسکو، گونتز گراس، فردریش دورنمات حتماً متوجه عناصر اتفاقى گروتسک شده‏اید. به‏همان سیاق نیز در داستان‏هاى پست‏مدرنیستى گروتسک در مقیاس وسیعى کاربرد دارد. در رمان‏هاى «تریسترام شندى» اثر لارنس استرن، «نام گل سرخ» اثر امبرتو اکو، «تعطیلات یک رمانس» به قلم جان بارث، «مهمانى راجرز» اثر رابرت کوور مى‏توان نمونه‏هایى از گروتسک دید. ضمن این‏که امروزه منتقدین و نظریه‏پردازان ادبى پست‏مدرنیست آمیزه و تلفیقى از آراء کایزر و باختین و نیز نظرات کسانى هم‌چون جان راسکین، هانریش شینگان را به‏مثابه ابزار نقد خود به‏کار مى‏برند. در پایان خاطرنشان مى‏سازد که اگر مؤلفه‏هاى گروتسک را که در این مقاله به آن‌ها اشاره شد، درنظر بگیریم، چنین رویکردى را با نوع‏هایى در داستان‏نویسى موسوم به داستان‏هاى تخیلى (Fantasy) مانند «آلیس در سرزمین عجایب» اثر لوئیس کارول و «شازده کوچولو» نوشته آنتوان دوسنت اگزوپرى، و نیز زیرمجموعه‏هاى این ژانر از جمله داستان ارواح و اشباح (Ghost Story) مانند «چرخش پیچ» نوشته هنرى جیمز، «ونوس ایل» اثر پروسپر مریمه و تمام داستان‏هایى که به‏نوعى به ارواح و اشباح و جن‏ها مربوط مى‏شوند، داستان اغراق‏آمیز ((Hyperbolic Story هم‌چون «یک گل سرخ براى امیلى» اثر فاکنر، داستان خیالى (Conte) هم‌چون «ساده‏دل» و «کاندید» نوشته ولتر و «سفرهاى گالیور» اثر جاناتان سویفت، داستان شگرف (Fabulation) یا «تو در تو» مانند «پاک‏کن‏ها» و «جن» نوشته آلن روب گرى‏یه، داستان شگفت‏آور (Marvellous Story) مثل «ماه گرفتگى» و «دختر راپاچینى» نوشته ناتانیل هاثورن، «عدسى‏هاى الماسى» اثر فیتز جیمز اوبریان، «فرانکنشتین» از مرى شلى، «مرده عاشق» نوشته تئوفیل گوتیه و «ارباب حلقه‏ها» اثر تالکین، داستان ماوراءطبیعى Supernatural) (Fiction مانند «دکتر جکیل و مستر هاید» اثر رابرت لویى استیونسون، داستان پریان (Fairy Tale) هم‌چون قصه‏هاى روایت‏شده در «جهان افسانه» از برادران گریم، «قصه‏هاى پریان» نوشته هانس کریستین آندرسن و «قصه‏هاى خیالى پریان» نوشته شارل پرو، داستان وهمناک (Ucany Story) هم‌چون «قلب رازگو» اثر ادگار آلن‏پو، داستان غریب (Exotic Fiction) یا «داستان مبتنى بر حوادث شبه‏واقعى» مانند «سقوط خاندان آشر» نوشته آلن‏پو و «محاکمه» نوشته کافکا و داستان گوتیک یا سیاه (Gothic Story) مانند «اسرار یودولفو» اثر خانم آن رادکلیف، «قصر اورتانتو» نوشته هوراس والپول، داستان‏هاى «برنیس»، «لیجیا» و «نقاب مرگ سرخ» از ادگار آلن‏پو، «گرومنگاست» نوشته مروین پیک و «ابسالم ابسالم» از فاکنر بالاخره «درخشش» اثر استیون کینگ اشتباه نمى‏شود. هر چند که در اکثر روایت‏هایى از این »انواع‏» معمولاً در مقیاس وسیعى با عنصر گروتسک هم روبه‏رو مى‏شویم.

۴ نظر:

fima گفت...

nabodam.dargir asbab keshi va kar va kar.ama omadan br inja baram kheiloi lezat bakhshe.nemidonam chera vaghti be inja miyam yade rozhaye iranam mioftam.merci ke enghad khobi.

فرشته گفت...

سلام!از توي كامنت هاي آقاي مقدسي شما را پيدا كردم از نظراتتان واقعا لذت بردم.ولي نمي توانم بگويم كاملا درست بود در يك جاهايي با آقاي مقدسي موافقم كه جواب بعضي از كامنت ها را مي دهد .به اين خاطر كه باعث مي شود بازديد كنندگانش را وادار كند دوباره سري به وبلاگش بزنند و بيشتر نظراتش را بدانند(البته نه در مورد دفاع از اثر چرا كه داستان بايد خودش از خودش دفاع كند وهر نويسنده اي كه به خود شيفتگي برسد اين يعني پايان خلاقيت)باز هم به شما يار گرامي سر مي زنم .

چرکنویسی در زمهریر گفت...

عموما نمی تونم تو نت انقد مطلب رو یه جا بخونم چون چشم در میاد! اما مقاله یجالبی بود دستتون درد نکنه

جواد منفرد گفت...

سلام سرش جان می خوانمت آفلاین....راستی به روز هم هستم