درود بر مهربان ياران.
مقاله اي از فتح الله بي نياز در باب گروتسك در ادبيات داستاني مدرن برايتان مي گذارم كه اميد وارم برايتان چيز باشد .يعني همان چيز باشد چيز ديگه مفيد باشد.
خوش باشيد با جفنگيات انتخابات
فرهاد که از سه ساعت پیش روى تختش دراز کشیده بود، با کرختى بلند شد، چرخى زد، سیگارى روشن کرد و دود را به درون فرستاد. قیافه دوستش منصور که چند روز پیش با پولهاى شرکت از کشور رفته بود، بهذهنش خطور کرد. با خود گفت: «آخرش ناجوانمردى کرد؛ اون هم توى این شرایط!» سعى کرد به منصور فکر نکند. یاد دخترخالهاش زهره افتاد که شب گذشته همراه شوهر و دخترش به دیدنش آمده بودند تا بفهمند فرهاد بهدلیل بحران مالى، آپارتمان را از آنها مىگیرد که با اجاره بیشترى به غریبهها بدهد یا نه. زهره خیلى نگران بود. دوبار گفت: «اگه…اگه از اونجا بزنیم بیرون، باید بریم جایى که…» فرهاد سعى کرد به مشکل زهره هم فکر نکند. تلفن زنگ زد. گوشى را برنداشت: «لابد یکی از طلبکارهاس. کاش همهشون سر بهنیست مىشدن!» بىاختیار بلند شد. با خود گفت: «اگه کارم به زندان کشید چه؟ کاش همه چیز خود بهخود تموم مىشد!» تصمیم گرفت لباس بپوشد و به خیابان برود. رفت به اتاق خواب دیگر، کنار میز ایستاد و پیراهنش را برداشت: بچهاى که زبانش از حلقومش بیرون آمده بود، و چشم راستش زده بود بیرون و جایش با خون پرشده بود و بینىاش سوخته و چندتا از دندانهایش زیر لبش آویزان بود، در مقابلش ظاهر شد. اما طولى نکشید که چشم عروسک رفت توى چشمخانه، لبخند شیطنتآمیزى روى لبش نشست و با چشم چپ چشمک مىزد. فرهاد با وحشت عقب رفت، چندشش شد، اما چیزى نگذشت که لبخندى بر لبانش نشست. «عروسک وحشت» دختر ِ چهارساله زهره بود که چینىها روانه بازار کرده بودند و با دکمه و تماسهاى مختلف حالتهایى از وحشت و خنده را بهنمایش مىگذاشت. با خود فکر کرد: «یادشون رفته… نکنه، زهره بوده که تلفن زده.»ظاهر شدن یک بچه لت و پارشده و شیطان، روى یک میز، که وجودش خارج از متن داستان است و در چنین موقعیت تلخ و غمناکى «ترس»، سپس لبخند توأم با چندش ایجاد مىکنند؛ این آرایهاى است که در ادبیات، «گروتسک» خوانده مىشود. گروتسک در ادبیات سابقهاى دیرین دارد (از قرن 16 میلادى)، اما اینروزها بهشکلى افراطى در شمار کثیرى از داستانها، فیلمها و نمایشنامهها و سریالهاى تلویزیونى به کار مىرود و دوستداران زیادى هم دارد. حال ببینیم مفهوم «گروتسک» (Grotesqe) چیست. این کلمه از واژه ایتالیایى Grotte یعنى «غار» و «غارهاى تزیینى» مشتق شده است، اما معناى شاخص آن در ادبیات و اثرهاى نمایشى، آرایش و آراستن با شاخ و برگ و نشان و نگین است، و ارتباط چندانى با ریشهاش ندارد. در ادبیات، گروتسک گونهاى هنجارگریزى و تحریف (Distortion) ساختمند و هدفمند است. از نظر ولفگانگ کایزر وجه عمده گروتسک هراسانگیزى غیرمتعارف آن است، حال آنکه از نظر میخائیل باختین جنبه غالب گروتسک به خندهاى مربوط مىشود که خصلت هنجارگریزانه دارد. اما هر دو نفر اذعان دارند که گروتسک هر آن چیز تحریفشده، غیرعادى و غریب و زشت را شامل مىشود که از بستر معمول روایت انحراف یافته است. براى دقت بیشتر به مثال خودمان برگردیم. آن «اتفاق» یعنى دیدن بچهاى غیرعادى، که انحرافى از معیارهاى ادبیت و ساختار (یا پارهساختار) متوازى و متناسب است، گروتسک خوانده مىشود. حضور امر گروتسک، یعنى وجود آن بچه آسیبدیده، معلول عدم اعتقاد به نظم و انتظام و هماهنگى کل هستى - از جمله زمان و مکان و کیهان - و عدم رضایت از «هستى حال و آینده» انسان است. گروتسک از این منظر، آمیزش دو عنصر متضاد است: تراژدى، یعنى پرداخت مضامین پایدار، بنیادین و مشترک بشریت همراه با پایانى فاجعهآمیز، و کمدى بهمعناى پرداخت مضامین گذرا، نهچندان مشترک و مسائل عادى بهطرزى شوخ و سرزنده با پایانى که اگر خوش نباشد، فاجعهآمیز هم نیست. در پارهداستان مزبور، از یکطرف با تراژدى و آینده احتمالاً فاجعهآمیز موقعیت فرهاد روبهرو هستیم و از سوى دیگر با وضعیتى گذرا و شوخ. این تلاقى از دید خواننده، با واژههایى همچون مضحک و طنزآمیز، غیرطبیعى و غریب توصیف مىشود. اما از دیدگاه شخصیت داستانى یا بهاعتبارى خود متن داستان چه؟ موقعیت کنونى فرهاد با واژههایى همچون تلخ، دردناک و با توجه به خودگویىاش درباره «تمامشدن همهچیز» - یعنى گرایش به نیستى و خودکشى - تا حدى رعبانگیز است. چهبسا در یک لحظه دستخوش احساسات آنى شود و دست به خودکشى بزند یا هماهنگ با خودگویىاش (کاش سر به نیست مىشدن!) در یک لحظه بحرانى یکى از طلبکارها را بکشد. به هر حال فرهاد در کلافى از تضادها به دام افتاده است و اگر کل متن نوشته مىشد، میزان پریشانحالى او بیشتر جلوه مىکرد. در چنین وضعیتى، «نمود» و «تظاهر» چیزى که از قبل وجود داشته است، و ایجاد ترس و چندش توأم با خنده در فضاى غمناک و آشفته خانه فرهاد، قابلیت دوگانه یعنی«خندهآور و ترسناک» (Comic and Terrifying) عنصر گروتسک را را به رخ ما مىکشد. یعنى اینجا، شخصیت فرهاد و متن ادبى، شاهد برخورد دو حس و دو نیروى کاملاً متضاد است: ترس و چندش و خنده تهى از شوق. گروتسک فقط در پى تصویر این تضاد و دوگانگى نیست، بلکه مىخواهد مفهوم سومى را هم افاده کند: این مفهوم که در خودِ متن «حضور» دارد، معمولاً در ذهن بیشتر خوانندهها دچار «غیاب» مىشود. این مفهوم همانطور که بهشکل ضمنى و پوشیده اشاره شد(تا خواننده بتواند پیش از طرح مسأله به آن برسد)، خصلت ناهماهنگى (Disharmony) است. منظور از «خصلت ناهماهنگى»، تقابل، تعارض، آمیخته شدن و بالاخره تلفیق و یکپارچگى عناصر ناهمگون و ناجور است که خود این امر گونهاى نابهنجارى (Abnormality) است. البته در اینجا افراط و اغراق (Hyperbole) هم دخالت داده شدهاند، اما نه از نوعى که در کاریکاتور مىشناسیم. تفاوت گروتسک با کاریکاتور(Caricature) در این است که کاریکاتور خصوصیات مشخص و معینى را بهشکلى مسخره و اغراقآمیز جلوه مىدهد. در کاریکاتور عناصر متضاد و ناهمگون با هم ترکیب نمىشوند و عناصر ناجور در قلمرو یکدیگر حضور نمىیابند، حال آنکه گروتسک آکنده از چنین خصوصیتى است. بههمین دلیل مىبینیم که درنهایت، ترس و لبخند همراه با چندش در شخص فرهاد و خودِ متن یکى مىشوند، صرفنظر از اینکه نسبت آنها چیست؟ همانطور که متوجه شدهاید، گروتسک از محدوده واقعگرایى خارج نمىشود. طنز و ترس توأمانى که گروتسک مىآفریند، به این دلیل نیست که داستان به حوزه خیالپردازى (Fantesy) نفوذ کرده است. البته اگر فانتزى، انحراف آشکار از قوانبن طبیعى باشد، گروتسک هم بهخودى خود خصلت فانتزى پیدا مىکند، با این تفاوت که گروتسک بهرغم ماهیت افراط و اغراقآمیزش، به هر حال در چهارچوب واقعگرایى قرار موجودیت مىیابد، هر چند آنچه «واقعى» و «انسانى» است، بهسرعت و بهدقت براى شخصیتهاى داستانى و خوانندهها، تعیین هویت نمىشود و معنا پیدا نمىکند. چشم بیرونجهیده، «شىء» واقعى است ولى شکل پدیدار شدن و نحوه بیان حضورش در داستان، با پاکتى که فرهاد یک سیگار از آن بیرون مىکشد، فرق دارد. بهبیان دیگر در اینجا نویسنده براى استفاده از گروتسک، از الگو (Pattern) خاصى - در فرم داستان - استفاده مىکند؛ یعنى در یک «بافت»، شخصیت فرهاد (با توجه به حالت روحى او)، میز، عروسک وحشت و پیراهن را بهنحوى به یکدیگر ارتباط مىدهد تا امورى را (دیدن عروسک را) که در داستان اتفاق مىافتد، پذیرفتنى، راستنما و منطقى جلوه دهد. خانم سارا کوفمن حرف خوبى در این مورد مىزند که: «چیز آشنا، مثلاً گوشههاى آشناى خانه ما، چیزهایى هستند که خیال را آرام مىکنند، رام و صمیمىاند، اما آنچه ناآشناست، به گونهاى دلهرهآور بیگانه و حتى ترسناک است.» یک بچه لهشده، که در واقع عروسکى بیش نیست، شىء آشنایى است، اما از چشم شخصیت داستان عجیب مىنماید و بههمین دلیل ترسناک و مضحک مىشود- یا همزمان هر دو حالت بر شخصیت (و خواننده) عارض مىگردد. یا نگاه کنید به جایى از داستان مسخ که پدر سیبى بهطرف سوسک (گرگوار سامسا) مىاندازد و به لاک ِ پشت او مىچسبد، یا این توصیف جان کلیولند از دست برهنه یک بانو بهصورت «لطیف چونان ژلهاى در یک دستکش» که تصویرى چندشآور و تا حدى غریب (Bizzare) ، پدید مىآورد. در هر دو حالت، گروتسک خواننده را به ریشخند وامىدارد، اما هدفش خنداندن او نیست، بلکه ایجاد انزجار و چندش است. از این لحاظ، با طنز (Sarire) تفاوت دارد. طنز طیف وسیعى، از طعنه و کنایه تمسخرآمیز تا خنداندن را در بر مىگیرد. طنز وانمود مىکند که در پى خنداندن خواننده است - حتى اگر او را به گریه بیندازد - اما در واقع خنده، وسیلهاى براى بیان ضعفها، کمبودها، ناهماهنگىها و در نتیجه آگاهکردن خواننده به پستىها، شرارتها و تبهکارىهاست. طنز چخوف و گوگول شما را مىخنداند، ولى خندهاى که گروتسک بر لبهاى شما مىنشاند، تلخ و شیطانصفتانهاى است بر نابودى بشر. این طنز با نظیرهسازى طنزآمیز یا مضحکه (Burlesque) نیز تفاوت دارد. در برلسک نویسنده شخصیتها، آداب و رسوم، عادتها و باورها از طریق تقلید مورد تمسخر قرار مىگیرند. خصلت اساسى برلسک عدم هماهنگى و تناسب بین موضوع مطرحشده و سبک بیان آن است؛ بهاین شکل که موضوعى عوامانه بهصورت جدى یا موضوعى تمسخرآمیز بهشکل جدى ارائه مىشود. براى مثال موضوع روزمره «سلام از کوچکترهاست» در متنى جدى به ادارهاى کشیده شود که دربان و آبدارچى مسنتر از رئیساند و این دو فرد مسنتر بهشکلى خیلى جدى چنین تقاضایى از رئیس خود داشته باشند (و لاتهاى داستان داشآکل به زبان فخیم حرف بزنند(High Burlesque)) یا برعکس، موضوع جدى گرسنه بودن یک فقیر به دزدى علنى و حق بهجانب غذا از طرف یک شخص نیکوکار اما بىپول منجر شود یا شخصیتهاى حماسههاى یونان به زبان عشقلاتى حرف بزنند.(low Burlesque) بههمین سیاق، «ترسِ» عنصر گروتسک با امر «وحشت» (Horror)تراژدى تفاوت دارد. ترس ِ ناشى از دیدن یک بچه لت و پار، با ترس ناشى از ظاهر شدن چشمخانههاى بىچشم «امیر گلاستر» در نمایشنامه شاهلیر یا دستهاى خونین مکبث و لیدى مکبث در نمایشنامه «مکبث» تفاوت دارد. ترس اول، در سطح، در فرم و جلوه رخدادها تظاهر پیدا مىکند و گرچه منکر تأثیر روانى آن و تنش و گشایشناپذیرى (Tesnsion and Unresolvability) ناشى از آن نیستم، اما به هر حال با ترس دوم که از ژرفاى شخصیتها و واقعههاى بنیادین مرتبط با آنها سرچشمه مىگیرد، تفاوت دارد. اما ترس و وحشت گروتسک با «جنایت توأم با چندش» مثلاً درآوردن چشم گربه در داستان «گربه سیاه» اثر ادگار آلنپو تفاوت دارد. با جنایت معمولى ادبیات مانند جنایتهاى کُنت دراکولا در داستانى بههمین نام نوشته برام استوکر و نیز «موقعیت کنایى ترسناک»(Horror type irony of situation) نیز فرق دارد؛ مثلاً در داستان «فقط اصلاح، همین و بس» اثر هرناندو تلىنث چنین مىآید: سروان تورس ِ چشمبسته و غیرمسلح، که به او گفتهاند سلمانى قصد کشتنش را دارد، آرام زیر دست او مىنشیند ولى سلمانى تیغ در دست مثل بید مىلرزد. نکته مهم دیگر اینکه تأثیر گروتسک که از طریق ضربهاى ناگهانى شکل مىگیرد، نتیجهاى در حد پرخاشگرى و از خودبیگانگى (Aggressiveeness and Alienation) دارد، اما این تأثیر از نوع «پوچگرایى» و «نیستانگارى» نیست. خواننده، بعد از پوچبودن «غرابتِ» یک بچه لهشده، ممکن است، بقیه محتوى اثر را نیز «پوچ»(Absurd) بداند و چهبسا آن را معناى دومى تلقى کند که در ناخودآگاه نویسنده شکل گرفته بود، اما چنین نیست. گرچه در آثار پوچگرایانه و نیستانگارانه ارنست هوفمان، ادگار آلنپو، بکت و دیگران، گروتسک در مقیاس وسیعى بهکار گرفته مىشود، اما گروتسک همواره در حد یک احساس یا حالت گذراى ذهنى رخ مىدهد؛ درحالىکه پوچگرایى و نیستانگارى، امرى است که در «مضمون» اتفاق مىافتد و از دل ِ ماهیت داستان و شخصیتهایش زاییده مىشود. دانستن وجوه اشتراک و افتراق گروتسک و مرگینگى (Macabre) یا مرگمحورى نیز در اینجا ضرورى است. مرگینگى که مرگمدارى هم گفته مىشود و از رقص مردگان گرفته شده است و در اساس خاستگاهى عربى دارد، وحشت توأم با مضحکه را بهنمایش مىگذارد. امرى است خوفناک و در عینحال مسخره؛ اما جنبه هراسناکىاش بر هزل و مسخرگىاش غالب است. مسخرگى و مضحکهگرى در مرگینگى فقط خصوصیت گیجکنندگى ندارد، بلکه اساساً براى تعمیق و تشدید ترس و چندش است؛ چون ناگفته پیداست که تهرنگى از مضحکه نامأنوس و غیرعادى حساسیت انسان را نسبت به هراس و انزجار شدت مىبخشد. مثلاً اگر درجایى بخوانیم که خلافکارها آنقدر به قربانى خود (که انسان همیشه گرسنهاى بود) استیک و بستنى و نوشابه خوراندند که مُرد، احساس قوىتر، ماندگارتر، و تفکربرانگیزترى داریم تا اینکه بشنویم او رابا یک گلوله کشتند. در این مقایسه بههمین حد بسنده مىکنیم. گروتسک را مىتوان با استفاده از نقیضهپردازى (Parody) نیز سامان داد، اما گروتسک پارودى نیست. براى مثال در همین ایران خودمان درویشهایى در حکایتها داریم که مستجابالدعوه بودند. حال فرض کنیم در رمانى که دوره قاجاریه را بازنمایى مىکند، در یکى از صحنهها پادشاه وقت براى مداواى بیمارى لاعلاج خود، بهجاى سفر به اروپا، جسد یکى از این درویشها را از خاک بیرون مىآورد تا دعاى او که در طول داستان واژههایش جا بهجا مىشود، با صداى پیرمردى که تنگىنفس دارد، خوانده شود و درهمان حال جمجمه اسکلت بهدست پیرزنى مبتلا به پارکینسون، بهحرکت درآید؛ شبیه کارى که برشت در شعر «قصه سرباز مرده» کرد. در این صورت ممکن نویسنده به توفیقى شاخص در «گروتسک» رسیده باشد. اما این گروتسک وامدار رویکرد پارودى شده است. ناگفته پیداست که گروتسک صرفنظر از اینکه از ناخودآگاه نویسنده به متن راه یابد یا از خودآگاه او و بهمثابه شیوهاى جهت واردآوردن ضربه ذهنى - عاطفى به خواننده، به هر حال مىتواند به بعضى از آثار، جذابیت و پویایى بیشترى دهد. اما بعضى از متنها، عنصر گروتسک را نمىپذیرند و تحمیل چنین عنصرى به آنها به معنا و ساختار متن آسیب مىزند. براى نمونه چنین عنصرى در داستان رئالیستى «خوشههاى خشم» یا داستان مدرنیستى «مرگ خوش» نوشته کامو که بهطرزى جدى به درد «جمع» و «فرد» مىپردازند، چندان جذابیت ندارد و حتى به اصطلاح توى ذوق مىزند، درحالىکه در رمانهایى که عنصر وهم و دنیاى فراتخیلى به نوعى در حاشیه متن رئالیستى (یا به موازات آن) حضور دارد، مانند «کوه جادو» نوشته توماس مان یا در داستانهاى مدرنیستى «محراب» اثر فاکنر و «مطرود جزایر» نوشته کنراد، ساختار و فرم داستان نه تنها گروتسک را برمىتابند بلکه با چنین عنصرى، جذابتر و بالندهتر مىشوند. حتى باید یک گام پیش رفت و گفت: در داستانى که کلیت آن اجازه حضور گروتسک را مىدهد، در بخشهایى که امر تسلسل و یکنواختى چیره است. مثلاً رویدادى که از زبان راوى یا یک شخصیت نقل مىشود و امکان دارد خواننده به حال خود رها شود و متن را بهصورت سرسرى بخواند. طبعاً چنین روایتى به گسست نیاز دارد و براى از خواب بیدار کردن خواننده چه شگردى بهتر از گروتسک؟ مانند دیگر عرصههاى هنر، کاربرد گروتسک در ادبیات نیز با پیشرفت زمان تغییر کرده است. امروزه نویسندگان با استفاده از موقعیت انسان، غیر از انواع گروتسک اصیل، نوعهاى دیگر، کاذب، بیمارگونه، شوم و در عین حال سرگرمکننده موسوم به گروتسک طنزى و تفریحى (The Satiric and Playful Grotesque) را به کار مىگیرند. ارزش چنین رویکردى از جانب نویسنده درنهایت به تأثیرى بر مىگردد که روى خواننده مىگذارد. در آثار مدرنیستى فاکنر، کافکا، هارولد پینتر، اوژن یونسکو، گونتز گراس، فردریش دورنمات حتماً متوجه عناصر اتفاقى گروتسک شدهاید. بههمان سیاق نیز در داستانهاى پستمدرنیستى گروتسک در مقیاس وسیعى کاربرد دارد. در رمانهاى «تریسترام شندى» اثر لارنس استرن، «نام گل سرخ» اثر امبرتو اکو، «تعطیلات یک رمانس» به قلم جان بارث، «مهمانى راجرز» اثر رابرت کوور مىتوان نمونههایى از گروتسک دید. ضمن اینکه امروزه منتقدین و نظریهپردازان ادبى پستمدرنیست آمیزه و تلفیقى از آراء کایزر و باختین و نیز نظرات کسانى همچون جان راسکین، هانریش شینگان را بهمثابه ابزار نقد خود بهکار مىبرند. در پایان خاطرنشان مىسازد که اگر مؤلفههاى گروتسک را که در این مقاله به آنها اشاره شد، درنظر بگیریم، چنین رویکردى را با نوعهایى در داستاننویسى موسوم به داستانهاى تخیلى (Fantasy) مانند «آلیس در سرزمین عجایب» اثر لوئیس کارول و «شازده کوچولو» نوشته آنتوان دوسنت اگزوپرى، و نیز زیرمجموعههاى این ژانر از جمله داستان ارواح و اشباح (Ghost Story) مانند «چرخش پیچ» نوشته هنرى جیمز، «ونوس ایل» اثر پروسپر مریمه و تمام داستانهایى که بهنوعى به ارواح و اشباح و جنها مربوط مىشوند، داستان اغراقآمیز ((Hyperbolic Story همچون «یک گل سرخ براى امیلى» اثر فاکنر، داستان خیالى (Conte) همچون «سادهدل» و «کاندید» نوشته ولتر و «سفرهاى گالیور» اثر جاناتان سویفت، داستان شگرف (Fabulation) یا «تو در تو» مانند «پاککنها» و «جن» نوشته آلن روب گرىیه، داستان شگفتآور (Marvellous Story) مثل «ماه گرفتگى» و «دختر راپاچینى» نوشته ناتانیل هاثورن، «عدسىهاى الماسى» اثر فیتز جیمز اوبریان، «فرانکنشتین» از مرى شلى، «مرده عاشق» نوشته تئوفیل گوتیه و «ارباب حلقهها» اثر تالکین، داستان ماوراءطبیعى Supernatural) (Fiction مانند «دکتر جکیل و مستر هاید» اثر رابرت لویى استیونسون، داستان پریان (Fairy Tale) همچون قصههاى روایتشده در «جهان افسانه» از برادران گریم، «قصههاى پریان» نوشته هانس کریستین آندرسن و «قصههاى خیالى پریان» نوشته شارل پرو، داستان وهمناک (Ucany Story) همچون «قلب رازگو» اثر ادگار آلنپو، داستان غریب (Exotic Fiction) یا «داستان مبتنى بر حوادث شبهواقعى» مانند «سقوط خاندان آشر» نوشته آلنپو و «محاکمه» نوشته کافکا و داستان گوتیک یا سیاه (Gothic Story) مانند «اسرار یودولفو» اثر خانم آن رادکلیف، «قصر اورتانتو» نوشته هوراس والپول، داستانهاى «برنیس»، «لیجیا» و «نقاب مرگ سرخ» از ادگار آلنپو، «گرومنگاست» نوشته مروین پیک و «ابسالم ابسالم» از فاکنر بالاخره «درخشش» اثر استیون کینگ اشتباه نمىشود. هر چند که در اکثر روایتهایى از این »انواع» معمولاً در مقیاس وسیعى با عنصر گروتسک هم روبهرو مىشویم.
۴ نظر:
nabodam.dargir asbab keshi va kar va kar.ama omadan br inja baram kheiloi lezat bakhshe.nemidonam chera vaghti be inja miyam yade rozhaye iranam mioftam.merci ke enghad khobi.
سلام!از توي كامنت هاي آقاي مقدسي شما را پيدا كردم از نظراتتان واقعا لذت بردم.ولي نمي توانم بگويم كاملا درست بود در يك جاهايي با آقاي مقدسي موافقم كه جواب بعضي از كامنت ها را مي دهد .به اين خاطر كه باعث مي شود بازديد كنندگانش را وادار كند دوباره سري به وبلاگش بزنند و بيشتر نظراتش را بدانند(البته نه در مورد دفاع از اثر چرا كه داستان بايد خودش از خودش دفاع كند وهر نويسنده اي كه به خود شيفتگي برسد اين يعني پايان خلاقيت)باز هم به شما يار گرامي سر مي زنم .
عموما نمی تونم تو نت انقد مطلب رو یه جا بخونم چون چشم در میاد! اما مقاله یجالبی بود دستتون درد نکنه
سلام سرش جان می خوانمت آفلاین....راستی به روز هم هستم
ارسال یک نظر