۱۳۹۳/۱۱/۱۲



داستانی از مجید دانش آراسته
در پناه گاو
احمد بچه ی شهر است و با گاو زندگی نکرده. اما رحمان چی که مثل من توی روستا بزرگ شده.بگذریم که شهری ها آدم نفهم را به گاو تشبیه می کنند. اما گاو نفهم نیست.حق شناس و مطیع است. راننده جماعت هرکه سرش پایین و در فکر خودش باشد او را به گاو تشبیه می کنند. یعنی صدای بوق را می شنود اما مثل گاو خودش را کنار نمی کشد.
رحمان که همیشه از کاه کوه می سازد. معرکه می گیرد که گاو زده به صف. زن ها از ترس فرار کردند.ذهن پرونده سازی دارد و همیشه موضوع را سیاسی می کند.یعنی گاو هم از صف خسته شده ولی ما نشده ایم. یعنی گاو هم موضوع را فهمیده ولی ما نفهمیده ایم. خب چه می شود کرد. عادت دارد درباره هرچیز اظهار نظر کند. راست می گوید. گاو به صف زده بود اما نه آن طور که رحمان تعریف می کرد بلکه موضوع از این قرار بود که گاو مادرم از چرا بر می گشت و به طرف خانه می رفت. هر وقت از چرا برمی گشت جلو خانه که می رسید ماغ می کشید.مادرم صدایش را می شنید و در را برایش باز می کرد.بعد به سرش دست می کشیدکه آمدی خانوم. معتاد نوازش مادرم شده بود.آن دفعه که از چرا بر می گشت ،چند بار ماغ می کشد.مادرم در را باز نمی کند.گاو بو می برد که باید توی صف باشد.آخر چند بار مادرم را توی صف دیده بود.
آن روز خواهرم مریض و حال مادرم گرفته بود. گاو که به طرف او می رود،مادرم توجهی به او نمی کند.گاو برای نشان دادن محبت دو تا دستش را بلند می کند و می گذارد روی شانه اش. زن ها از ترس جیغ می کشند و فرار می کنند و صف به هم می خورد. مادرم می گوید: نترسید.کاری به شما ندارد. زن ها به او اعتراض می کنند کاری ندارد یعنی چه مادر جان. گاوت باعث به هم خوردن صف شده .
مادرم بر خلاف میلش چند تا مشت به پهلوی گاو می زند و او را از خودش دور می کند. گاو گلایه وار ماغ می کشد و گوشه ای می ایستد. صف دوباره تشکیل می شود. اما بین زن ها اختلاف می افتد. یکی می گوید :این خانم تازه آمده جایش اینجا نبود. دیگری به مادرم اعتراض می کند که تو پشت آن خانم بودی. مادرم قسم می خورد که جایم همین جا بوده. آن زن با مادرم دعوا راه می اندازد و او را از صف بیرون می کند. گاو که شاهد ماجرا بود به صف حمله می کند. این جا را رحمان درست می گفت. اما نمی گفت:چی شده که گاو به صف حمله کرد. در واقع گاو داشت از مادرم حمایت می کرد. علی آقا به مادرم می توپد: باعث این گرفتاری گاو شماست. و زن ها حرف او را تایید می کنند.مادرم با گاو می روند طرف علی آقا. علی آقا از ترس می رود توی دکان و به مادرم              می گوید:شر به پا نکن خانم جان. بیا روغن خودت را بگیر و برو. کوپن را از مادرم می گیرد و خارج از نوبت به او روغن می دهد. زن ها برای مادرم نه، برای گاو کوچه باز می کنند.مادرم به پشت گاو دست می کشد. گاو گردنش را به این طرف و آن طرف تاب می دهد و زن ها از ترس از سر راه مادرم کنار می روند. در حالی که گاو داشت مگس ها را از دور و اطراف چشمش می تاراند.

هیچ نظری موجود نیست: