۱۳۹۳/۰۸/۲۸

رنگ های شنی ، پاشیده روی بومی سفید - نقد کتاب - سروش علیزاده

نقدی نوشته ام بر مجموعه داستان مثل یک بوم سفید معصومه میر ابوطالبی که در صفحه 6 تاریخ 28/8/1393 روزنامه روزان چاپ شد . متن رو در ادامه می گذارم.
سروش علیزاده




نگاهی به مجموعه داستان مثل یک بوم سفید نوشته معصومه میر ابوطالبی

رنگ های شنی ، پاشیده روی بومی سفید
سروش علیزاده  مجموعه داستان مثل یک بوم سفید شامل دوازده داستان کوتاه در صد و ده صفحه است که توسط نشر روزنه منتشر شده است.
داستان های این مجموعه را می توان به دو بخش داستان های شهری ذهن گرا و داستان های بومی طبیعت محور تقسیم کرد. همین که این روز ها مجموعه داستانی را در دست بگیری که از فضای داستان های آپارتمانی (آشپزخانه ای ) فاصله دارد و به فضای ذهنی شخصیت ها می رود و از روز مرگی های  معمول و مرسوم داستان کوتاه نویسی مبتلا به ادبیات امروز ایران دور می شود می تواند خواننده را به سر شوق بیاورد که با مجوعه ای متفاوت رو به خواهد شد.
سلول های اضافی و مثل یک بوم سفید انگاره ای ذهنی مشترکی دارند. در هر دو آن ها موجودی شاید خیالی و به تعبیری دیگر ماورایی حضور دارد .در داستان سلول های اضافی که بهترین داستان این مجموعه است از لحاظ فرم و خلق شخصیت و فقط توسط راوی داستان شخصیت اصلی دیده می شود و آن را پا به پا جلو می برد و برایش تصمیم می گیرد.گوی های نورانی که انگار از فضا آمده اند و در نهایت متوجه می شویم که هر کس به موت نزدیک می شود در سکراتش ، لحظه به لحظه با آن دیگران رو به رو می شود و .... . ترفند تقسیم زمانی با یاد داشت نویسی راوی ترفند جدیدی نیست شاید قدمتی به اندازه خود داستان دارد اما امیر ابوطالبی با بازی با این زمان هایی که بر روی هر بخش داستانش می گذارد شروع به باز شناسی شخصیت های داستانش می کند و مرحله به مرحله به مرگ نزدیک شده و دل مشغولی های یک بیمار سرطانی نزدیک به مرگ را نشان می دهد و حس باور پذیری گوی های نورانی که با بیمار حرف می زنند بزرگترین سند داستانیت این متن و موفق بودن نویسنده در این داستان است.
مثل یک بوم سفید بلند ترین داستان این مجموعه داستان است که 52 صفحه از یک مجموعه داستان 110 صفحه ای را در بر می گیرد. این داستان هم با این که موضوعی بسیار متفاوت دارد و چنان خوب قصه را روایت می کند و تکرار مداوم این موضوع و باوراندن آن به مخاطب ،که کرمی داخل سر شخصیت داستان با او صحبت می کند و برای او تصمیم می گیرد به جایش نقاشی می کشد و شعر می گوید اما با مشکلات اساسی هم دست و پنجه نرم می کند. درست است که تقسیم بندی داستان از روی صفحات به کوتاه و بلند شاید ملاک خوبی برای تشخیص و معیار نباشد اما این داستان مانند تبری که در دست بویحیی است شروع به زدن ریشه ده داستان دیگر می کند که هر کدام به زحمت سه صفحه هم نمی شوند و این تلاش برای کنار هم گذاشتن این سری داستان ها خارج از عرف است. شاید کلیسای جامع کارور آمریکایی ملاک خوبی برای این قلم و خود نویسنده باشد. نویسنده بگوید کلیسای جامع هم داستان بسیار بلندی است که نز دیک به چهل صفحه کم و بیش می شود و هیچ کس در داستان کوتاه بودنش شکی ندارد اما مثل یک بوم سفید بر خلاف کلیسای جامع وحدت موضوع ندارد و شخصیت های بسیار زیاد این داستان بر خلاف کلیسای جامع که سه شخصیت دارد حول یک موضوع حرکت نمی کنند هر کدام می خواهند داستان خود را تعریف کنند . داستان هایی که هر کدام می توانند یک داستان کوتاه باشند و متاسفانه رها می شوند و بی دلیل پایانی ندارند. مثل یک بوم سفید حرکتی برای یک داستان بلند ناقص مانده است با سوژه ای ناب و روانشناختی که باید نویسنده اش بنشیند و با حوصله بنویسد و شخصیت هایش را به سر انجام برساند. من متحیرم که نویسنده چگونه شب ها به آسودگی می خوابد در حالی که دختر منشی گالری، دختر منشی مطب ، پسر عاشق و بعد داماد فلجی که قلمبه هوار می شود توی داستان، عمو حسینی که این کرم ها را به او ارث داده و دکتر و .... این همه شخصیت  رها شده و این همه عجله برای چه بوده است را من نمی دانم .....
راست گفته اند که می توان نویسنده ها را با جغرافیا ومحیطی که زندگی می کنند هم تقسیم بندی نمود. همان طور که نویسنده گیلانی از سر سبزی و طراوت جنگل در   نا خود آگاه در نوشته هایش استفاده می کند و یک نویسنده جنوبی نی انبان و خرما و بمبک را فراموش نمی کند. یک نویسنده ساکن قم هم شن می بیند و درد بی آبی را که مبتلا به مردمان فلات مرکزی ایران است. روستاهایی که زیر خروار ها شن مدفون می شوند مقنی هایی که زیر شن مرده اند همسر ها و خواهرهایشان برای جوانان دهاتی که همه شان مقنی هستند شرط مقنی نبودن می گذارند. داستان هایی کوتاه که به زاد بوم فلات مرکزی ایران می پردازد و جزو تقسیم بندی داستان های شهری قرار نمی گیرد و به بررسی رابطه های شخصیت هایش می پردازد و اما از یک موضوع اساسی همگی ده داستان آخر رنج می برند و آن هم عدم وجود نقطه عدم تعادل در داستان  هست. داستان ها متاسفانه طرح های خوب باقی مانده اند تبدیل به داستان نمی شوند . داستان ها از عدم وجود اتفاقی بر خلاف روند داستان طبیعی داستان رنج می برند. پایان ندارند و این بی پایانی متاسفانه پایان باز با دلیل نیست بلکه نشان از این دارد که نویسنده نتوانسته پایانی برای داستانش بسازد چون همه شخصیت ها روال طبیعی یک ماجرا را به پیش برده اند مانند هر ماجرای دیگری از این دست در زندگی روزمره که زود به پایان می رسد و تعلیقی برای خوانش کار ایجاد می کند و نه رغبتی برای نوشتن برای نویسنده و البته این تضادی در این مجموعه است که چگونه نویسنده ای که توان بیشتر نوشتن و خلق موضوع را دارد و در یک بوم سفید نشان داده که توانایی پیش بردن داستان های موازی و حتی پاساژ زدن هم در یک داستان را دارد اما باقی داستان ها با تاکید بر داشتن زبان خوب و تصویرپردازی های حساب شده و جز نگاری های به موقع نتوانسته است تبدیل به یک داستان شود. شاید این برگردد به تعریف اشتباهی که متاسفانه در محافل ادبی ایران از داستان های مینیمال می شود. داستان هایی که در عین سادگی و حتی کوتاهی کلیسای جامع هم یک داستان مینیمال است عمق عمیقی بواسطه تضاد بین شخصیت هایشان ایجاد می کنند و پرداختن به داستان مینیمال در این مقال نمی گنجد.فراموش نکنیم معصومه ابوطالبی مشغول تجربه کردن است و این مجموعه داستان اول او ، نوید نویسنده ای با پتانسیل بسیار بالا را می دهد که در آینده اگر قدر خودش را بداند و با حوصله تر داستان بنویسد  بسیار از او خواهیم شنید.
لینک مطلب:

لینکی دیگر از همین مطلب .کلیک کنید.


هیچ نظری موجود نیست: