درود بر مهربان ياران
خيلي وقت است كه با شما سخن نگفته ام.
پست بعدي حتمن صحبتي با شما دوستان خواهد بود.
داستان زير از خانم پرارين حاجي زاده است كه قبلن نيز داستاني از ايشان را در وبلاگ گذاشته ام.
منتظر نقد بدون رو در وايسي شما مهربان ياران هستم.
فلاش بک
پرارین حاجی زاده
وضع مالیش خوب بود ، خوب که نه عالی بود ، یک شرکت واردات داشت ، خودش این طور گفته بود ، منم خیلی
پیگیر نشدم ، می گفت یه هویی وضع مالیش از این رو به اون رو شده ، به خاطر پشتکارش ، نبوغش و
مهارتش ، حالا توی رشته اش کسی شده و همه قبولش دارن
پیگیر نشدم ، می گفت یه هویی وضع مالیش از این رو به اون رو شده ، به خاطر پشتکارش ، نبوغش و
مهارتش ، حالا توی رشته اش کسی شده و همه قبولش دارن
اولین بار که دیدمش به هم گفت :
(( من گذشته ام رو مخفی نمی کنم ، قبل از این تو یه شرکت آبدارچی بودم ، زن م مهرانه ، آره همین مثل تو
بود ! موهاش مشکی بودن و بلند ، می بافتشون همین مثل تو ، می نداختشون دو طرفش ، سفید بود همین
مثل تو ! چشاش چشاش رو خودم بستم )) !
بود ! موهاش مشکی بودن و بلند ، می بافتشون همین مثل تو ، می نداختشون دو طرفش ، سفید بود همین
مثل تو ! چشاش چشاش رو خودم بستم )) !
اشک هاش رفتن توی ریشش و گم شدن ، چای داغ رو برداشت و یک قلپ خورد و سرفه ایی کرد و گفت :
بارونی بود ، همین مثل الان ، دم در ایستاده بود ، هر شب همین موقع ها می اومد دم در ، همین ساعتا ، آره ))
من همین ساعتا برمی گشتم ، اون روز از سر کوچه می دیدمش ، داشت دست تکون می داد ، بارون یه هویی
تند شد ، سرم رو انداختم پایین و شروع کردم به دویدن ، فقط صدای ترمز رو شنیدم و یه صدای جیغ ، جرات
نداشتم نگا کنم ، یه ماشین با سرعت از کنارم رد شد ، آب بارون پاهام رو خیس کرد ، نگا که کردم مهرانه جلوی
در افتاده بود و آب بارون قرمز شده بود و می ریخت تو جو ))
بارونی بود ، همین مثل الان ، دم در ایستاده بود ، هر شب همین موقع ها می اومد دم در ، همین ساعتا ، آره ))
من همین ساعتا برمی گشتم ، اون روز از سر کوچه می دیدمش ، داشت دست تکون می داد ، بارون یه هویی
تند شد ، سرم رو انداختم پایین و شروع کردم به دویدن ، فقط صدای ترمز رو شنیدم و یه صدای جیغ ، جرات
نداشتم نگا کنم ، یه ماشین با سرعت از کنارم رد شد ، آب بارون پاهام رو خیس کرد ، نگا که کردم مهرانه جلوی
در افتاده بود و آب بارون قرمز شده بود و می ریخت تو جو ))
سرفه یی کردم و پام رو روی پای دیگه م گذاشتم ، ناخن هام رو بدون این که بفهمم توی گوشتم فرو کرده
بودم ، خواستم فضا رو عوض کنم ، ظرف شیرینی رو گرفتم جلوش ، گفتم : (( بفرمایید شیرینی ))
اصلن نگاه نمی کرد ، چشم هاش روی گل های آبی پیراهنم خیره مونده بود
بودم ، خواستم فضا رو عوض کنم ، ظرف شیرینی رو گرفتم جلوش ، گفتم : (( بفرمایید شیرینی ))
اصلن نگاه نمی کرد ، چشم هاش روی گل های آبی پیراهنم خیره مونده بود
دست ها ش رو تو هم چفت کرد وگفت :
(( رسوندمش بیمارستان ، فقط 150 هزارتومن می خواستن ! 150 هزارتومن ! باورت می شه ! به هر کی
تونستم گفتم ، هیچ کسی نداد ، توی خیابون جیغ کشیدم ، جلوی هر کی رو تونستم گرفتم ، تمام شب جلوی
همه ماشینا رو گرفتم ، وقتی برگشتم کف دستم خیس بارون و عرق بود ، گلای آبی پیرهنش سرخ شده بودن
و چشاش یه جای نامعلومی رو نگا می کردن ))
تونستم گفتم ، هیچ کسی نداد ، توی خیابون جیغ کشیدم ، جلوی هر کی رو تونستم گرفتم ، تمام شب جلوی
همه ماشینا رو گرفتم ، وقتی برگشتم کف دستم خیس بارون و عرق بود ، گلای آبی پیرهنش سرخ شده بودن
و چشاش یه جای نامعلومی رو نگا می کردن ))
موقعی از در خونه بیرون رفت مونده بودم ، چی جواب بدم ، از یک طرف نمی خواستم جواب مثبت بدم چون من
خاطره یی از مهرانه بودم ، از طرف دیگه وضع مالیش خوب بودم ومنم موقعیت بهتری نداشتم
قبول کردم ، همه چی عالی بود ، منم هر شب دم در خونه منتظرش می شدم و براش دست تکون می دادم ،
دم در که می رسید یک دسته اسکناس کف دستم می ذاشت ومنم ذوق می کردم و هر روز گرون ترین مغازه
ها و پاساژهای شهر رو گز می کردم
خاطره یی از مهرانه بودم ، از طرف دیگه وضع مالیش خوب بودم ومنم موقعیت بهتری نداشتم
قبول کردم ، همه چی عالی بود ، منم هر شب دم در خونه منتظرش می شدم و براش دست تکون می دادم ،
دم در که می رسید یک دسته اسکناس کف دستم می ذاشت ومنم ذوق می کردم و هر روز گرون ترین مغازه
ها و پاساژهای شهر رو گز می کردم
تا حالا این جا نیومده بودم ، از در پاساژ که رفتم تو ، دیدم جمعیتی وسط پاساژ حلقه زدن ، نزدیک شدم ، با
دست کنارشون زدم و راهی باز کردم یک نفر نشسته بود کف زمین ، صورتش رو توی دست هاش قایم کرده
بود و گریه می کرد ، چند زن هم کنارش ایستاده بودند و اشک می ریختند ، بعضی هم برایش روی کاپشن
سیاهش که قسمت هایی ازش قرمز شده بود پول می ریختند ، قلبم تند تند می زد توی عمرم ندیده بودم
کسی این طوری اشک بریزه و زجه بزنه از بین هق هقش شنیدم که می گفت : (( زنم داره می میره ، فقط
(( 150هزارتومن کم دارم
دست کنارشون زدم و راهی باز کردم یک نفر نشسته بود کف زمین ، صورتش رو توی دست هاش قایم کرده
بود و گریه می کرد ، چند زن هم کنارش ایستاده بودند و اشک می ریختند ، بعضی هم برایش روی کاپشن
سیاهش که قسمت هایی ازش قرمز شده بود پول می ریختند ، قلبم تند تند می زد توی عمرم ندیده بودم
کسی این طوری اشک بریزه و زجه بزنه از بین هق هقش شنیدم که می گفت : (( زنم داره می میره ، فقط
(( 150هزارتومن کم دارم
دست کردم توی جیبم و پولی در آوردم ،نزدیک شدم ، دستش را از روی صورتش برداشت که پول را بگیرد
هر دو مثل گچ سفید شدیم.
هر دو مثل گچ سفید شدیم.