نگاهی به مجموعه داستان «تو هیچ گپ نزن» نوشتهی محمد حسین محمدی
سروش علیزاده – در آثار نویسندگان افغان با پیامدهای واژههایی مانند جنگ، آوارگی خشونت و مذهب آشنا میشویم. هر داستاننویس جهانی را که در آن زیست کرده به تصویر میکشد و با کلماتی که در اختیار دارد، دنیایی برای مخاطب میسازد که دریچهای تازه، برای آشنایی با دنیای ذهنیاش در اختیار مخاطبش قرار دهد.
محمد حسین محمدی نویسنده افغان که مجموعه داستان ‹تو هیچ گپ نزن› از او منتشر شده است، از این قاعده مستثنا نیست. این مجموعه که توسط نشر چشمه منتشر شده، شامل ۹ داستان کوتاه است. در این مجموعه ۱۱۵ صفحهای از یک فرهنگ سه صفحهای واژهها و اصطلاحات هم برخوردار است که بد نیست مخاطب قبل از خوانش داستان نگاهی به آن بیندازند.
در «تو هیچ گپ نزن» هم مانند «انجیرهای سرخ مزار» که از کتابهای پرفروش بهشمار میآید، همچنان سوژههای بدیع با فرمهایی نو وجود دارد که مخاطب را پس از مجموعهی «انجیرهای سرخ مزار» شگفتزده نمیکند. مهمترین ویژگیهای «هیچ گپ نزن» فضاهایی خشن است و در همان حال نویسنده در داستانهایش مشکلات اجتماعی انسانها در کشور جنگزدهی افغانستان را بازتاب میدهد.
تو هیچ گپ نزن، مجموعه داستان، محمد حسین محمدی، نشر چشمه. داستانهایی که از مشکلات اجتماعی در افغانستان نشان دارند. خشونت توأم با حرمانهای جنسی و درماندگی انسانهای بیپناه اما بیرحم.
در داستانهای این مجموعه نویسنده گویش افغانی را به کار برده. کلماتی که نویسنده برگزیده، از آرزوها و آمال ملتی نشان دارد که در آتش جنگ، در محیطی قومیتگرا و عقبافتاده میسوزند و میسازند. این زبان با اصطلاحات و کلمات کاملاً بومی و رایج در افغانستان برای خوانندهی متعارف ایرانی نامأنوس است. خواه ناخواه این پرسش پیش میآید که آیا با رویکرد به اقلیمیگرایی در آثار نویسندگانی مانند محمد حسین محمدی و دیگر نویسندگان افغان، آیا زبان افغانی از این توانایی برخوردار است که در بستر مناسبات شهری دنیایی مدرن را بیافریند، یا اینکه این زبان تنها به کار بازآفرینی دنیای بومی و روستایی میآید؟
با نگاهی به داستان «وطن» از مجموعهی »هیچ گپ نزن» به ابعاد این مشکل میتوانیم پی ببریم: این داستان در یک هواپیما اتفاق میافتد و شخصی که در یک هواپیما نشسته است، از فراز شهری میگذرد و دیدههایش را با خواننده در میان میگذارد. فضای این داستان با فضای دیگر داستانهای این مجموعه که در روستا اتفاق میافتد، تفاوت دارد و همازینروی است که زبان هم تغییر میکند و نویسنده به زبان روزانه فارسی نزدیک میشود و اگر از برخی کلمات مثل «طیاره» صرفنظر کنیم، از آن رویکرد به اقلیمیگرایی دیگر نشانی باقی نمیماند.
«آواز شن» داستان مردی است که از دریچه تفنگ دوربیندارش به توصیف و شرح وضعیت افرادی میپردازد که در شنزارهای دشت ‹حیرتان› خوابانده شدهاند و دورشان چند مین کار گذاشتهاند و آنها جرئت ندارند از جایشان بلند شوند و فرار کنند. راوی اول شخص با فضاپردازی وصف به جای جزئیات به روایت چگونگی دستگیری و تأملات ذهنی خود و فرماندهشان میپردازد و او که میبایست مراقب آن افراد باشد از ترسو بودن آنها کلافه شده و آرزو میکند تا آنها از جایشان حرکت کنند و خود را نجات دهند. در این میان شن داغ همچنان، هر لحظه بیشتر بر آنها فرو میبارد و سرانجام آنها را دفن میکند.
محمد حسین محمدی بهخوبی و بهجا از جملات کوتاه برای ایجاد فضای دلهرهآور در داستانهایش استفاده میکند و با جملات کوتاهی که زود به فعل میرساند، ریتم نسبتاً تندی در داستانهایش ایجاد میکند که مخاطب را وارد فضا کرده و با داستان ارتباط برقرار میکند.
محمد حسین محمدی، نویسندهی افغان. مجموعه داستان «انجیرهای سرخ مزار او» از کتابهای خوشاقبال و پرفروش بود.
«هشت نفر بودیم ما که پا نداشتیم»، همانطور که از نامش پیداست، ماجرای هشت نفر است که پا ندارند و مأمور دارند، از مکانی که در بالای تپهای قرار دارد مراقبت کنند. یک پیرمرد برای آنها آب، آذوقه و حشیش و سیگار تهیه میکند.. این هشت نفر که پاهایشان بریده شده به دلیل استفاده بیش از حد از حشیش و فشارهای جنسی خوی وحشیگری پیدا کردهاند و همگی به نوجوانی که مانند آنها پا ندارد و به تازگی به جمعشان اضافه شده آن قدر تجاوز میکنند تا میمیرد.
چنانکه از همین داستان برمیآید، در « تو هیچ گپ نزن» اروتیک به گونهای عریانتر از داستانهای متعارفی که در ایران منتشر میشوند، نمود پیدا میکند. اروتیسم با خشونت درمیآمیزد و در مجموع تصویری شگفتانگیز مقابل دیدگان خواننده قرار میدهد. نویسنده در این میان با وجود آنکه صحنهی تجاوز را وصف میکند، اما به ورطهی هرزهنگاهی نمیافتد.
چهار داستان «مزهی آفتاب»، «وطن»، «چلی» و «رانا» فضایی متفاوتتر از دیگر داستانهای این مجموعه که به طور مستقیم با جنگ در ارتباط هستند، دارند. «چلی» که به معنای شاگردملا است هم مانند «هشت نفر...» از حال و هوای اروتیک برخوردار است. در این داستان چند نوجوان به بچهباز بودن ملای دهشان شک میکنند. آنها هرشب از خانهی ملا صدای جرینگ و جرینگ و بزن و بکوبهایی میشنوند و وقتی که کنجکاو میشوند، پی میبرند که ملا هر شب شاگردش را وادار میکند که مانند زن رقاصهای برای او برقصد. با کشف این ماجرا ملا از ده می گریزد.
نویسنده در این داستان ریا و دروغ و عوامفریبی متشرعان را نشانه رفته و در فضایی دور از جنگ به نقد مناسبتهای میان افراد جامعهای میپردازد که در محرومیتهای جنسی به سر میبرند و «چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند.»
«رانا» که لطیفترین و زیباترین داستان این مجموعه است روایت دختریست که در سرگذشت او سرنوشت همهی دختران افغان نمادین میشود.