
اين مرد و زن در اتومبيل عجيبي نشستهاند. اتومبيل حدود سيصد و بيست هزار فرانك برايشان تمام شده، جالب اين است كه مرد در نمايشگاه اتومبيل فقط در مورد قيمت آرم مخصوص اتومبيل كمي دچار ترديد شد.
برفپاككن سمت راست بد كار ميكند. اين موضوع بسيار آزاردهنده است. دوشنبه از منشياش ميخواهد با نمايشگاه اتومبيل تماس بگيرد. لحظهاي به اندام ريزنقش منشي نگاه ميكند. هرگز با منشيهايش روي هم نريخته است. كار مبتذلي است و اين روزها ممكن است زياد براي آدم خرج بردارد. به هرحال مدتياست ديگر به زنش خيانت نميكند، از وقتي كه هنگام بازي گلف، با حساب و كتاب مخارج غذايي مشتركشان به تفاهم رسيدند و حسابي خوش گذراندند.
به سوي ويلايشان در شهرستان ميراند. مزرعهي بسيار زيبايي نزديك آنجرز. خانهاي بينظير.
به قيمت ناچيزي آن را خريدند. اما حسابي روي آن كار كردند...چوب كاريهاي زيبا در همهي اتاقها، شومينهاي سنگي كه در عتيقهفروشي پيدا كردند و فورا چشمشان را گرفت، آن را به دقت نصب كردند. پنجرهها پردههاي سنگين زيبايي دارند كه با بندهاي پرده جمع شدهاند. آشپزخانهاي بسيار مدرن، قاب دستمالهاي زري كاري شده، ميزكارهايي از جنس مرمر خاكستري. هر اتاق حمام جداگانهاي دارد، اثاثه خانه زياد نيست اما هرچه هست عالي است. بر ديوارها تابلوهاي كندهكاريهاي قرن نوزدهم با قابهاي طلايي بسيار بزرگ نصب شدهاست كه اساسا مربوط به شكار است.
وسايل و چيدمان خانه، آن را شبيه خانهي تازه پولدارشدهها كرده است، اما خوشبختانه خودشان متوجه نيستند.
مرد لباس پايان هفته به تن دارد؛ شلواري پشمي، يقه برگردان آبي آسماني از جنس كشمير (هديهي همسرش براي تولد پنجاه سالگياش). كفشهايش كار ژانلوب است، هرگز حاضر نيست كفاشياش را عوض كند. بديهي است جوراب هايش چهارخانهي بلند است و همهي ساق پايش را ميپوشاند. نسبتا تند ميراند. در فكر فرو رفته. وقتي برسند، سري به نگهبانان ميزند تا دربارهي مزرعه با آنها صحبت كند، مسائل مربوط به خانه، هرس كردن درختان، شكاركردن قاچاقي و...از اين كار متنفر است.
از اين كه احساس كند ديگران اهميتي به حرفهايش نميدهند، متنفر است، و اين دقيقا همان كاري است كه دو كارگر آنجا انجام ميدهند. با بيميلي جمعه صبحها شروع به كار ميكنند چون ميدانند رئيس همان شب ميرسد و بايد طوري نشان دهند كه تكاني به خود دادهاند.
بايد بيرونشان كند، ولي فعلا وقت رسيدن به چنين كاري را ندارد. خسته است. حالش از شركايش بههم ميخورد. تقريبا ديگر با زنش همبستر نميشود. سپر جلوي اتومبيل پر از پشه شده و برفپاككن راست بد كار ميكند. اسم زن ماتيلداست. زيباست اما بهخوبي از چهرهاش پيداست هرگونه ميل به زندگي از وجودش رخت بربسته.
هميشه ميدانست شوهرش به او خيانت ميكند و حالا ميداند اگر ديگر اين كار را نميكند، نميخواهد پول خرج كند، مساله، مسالهي پول است.
گويي منتظر مرگ است و طي اين رفت و آمدهاي تمام نشدنيي پايان هفته هميشه غمگين است.
در اين فكر است كه همسرش او را هيچگاه دوستش نداشته، كه فرزندي ندارد، به پسر كوچكِ نگهبان فكر ميكند كه اسمش كوين است و ژانويه تازه سهسالش ميشود...كوين، چه اسم بدي. او اگر پسري داشت اسمش را پيير ميگذاشت؛ نام پدر خودش. يادش ميآيد وقتي حرف پذيرفتن فرزندي را پيش كشيد چه بلوايي به پا شد...البته به كت و دامن سبز زيبايي كه روز پيش پشت ويترين ديده نيز فكر ميكند.
راديو گوش ميدهند. روي موج خوبي است. موسيقي كلاسيك پخش ميكند كه آدمي احساس ميكند ميل دارد به آن احترام بگذارد و موسيقي سراسر جهان كه به آدمي احساس روشنفكر بودن ميدهد و نيز اخبارهاي خيلي كوتاه كه آدمي را از خودش بيرون ميكشد و ياد بدبختيهايش مياندازد.
از عوارضي رد شدند. يك كلمه با هم حرف نزدهاند و هنوز راه درازي در پيش دارند.
از مجموعه داستانِ دوست داشتم كسي جايي منتظرم باشد/ برگردان: الهام دارچينيان/ نشر قطره
حروفچين: فرشته نوبخت
برفپاككن سمت راست بد كار ميكند. اين موضوع بسيار آزاردهنده است. دوشنبه از منشياش ميخواهد با نمايشگاه اتومبيل تماس بگيرد. لحظهاي به اندام ريزنقش منشي نگاه ميكند. هرگز با منشيهايش روي هم نريخته است. كار مبتذلي است و اين روزها ممكن است زياد براي آدم خرج بردارد. به هرحال مدتياست ديگر به زنش خيانت نميكند، از وقتي كه هنگام بازي گلف، با حساب و كتاب مخارج غذايي مشتركشان به تفاهم رسيدند و حسابي خوش گذراندند.
به سوي ويلايشان در شهرستان ميراند. مزرعهي بسيار زيبايي نزديك آنجرز. خانهاي بينظير.
به قيمت ناچيزي آن را خريدند. اما حسابي روي آن كار كردند...چوب كاريهاي زيبا در همهي اتاقها، شومينهاي سنگي كه در عتيقهفروشي پيدا كردند و فورا چشمشان را گرفت، آن را به دقت نصب كردند. پنجرهها پردههاي سنگين زيبايي دارند كه با بندهاي پرده جمع شدهاند. آشپزخانهاي بسيار مدرن، قاب دستمالهاي زري كاري شده، ميزكارهايي از جنس مرمر خاكستري. هر اتاق حمام جداگانهاي دارد، اثاثه خانه زياد نيست اما هرچه هست عالي است. بر ديوارها تابلوهاي كندهكاريهاي قرن نوزدهم با قابهاي طلايي بسيار بزرگ نصب شدهاست كه اساسا مربوط به شكار است.
وسايل و چيدمان خانه، آن را شبيه خانهي تازه پولدارشدهها كرده است، اما خوشبختانه خودشان متوجه نيستند.
مرد لباس پايان هفته به تن دارد؛ شلواري پشمي، يقه برگردان آبي آسماني از جنس كشمير (هديهي همسرش براي تولد پنجاه سالگياش). كفشهايش كار ژانلوب است، هرگز حاضر نيست كفاشياش را عوض كند. بديهي است جوراب هايش چهارخانهي بلند است و همهي ساق پايش را ميپوشاند. نسبتا تند ميراند. در فكر فرو رفته. وقتي برسند، سري به نگهبانان ميزند تا دربارهي مزرعه با آنها صحبت كند، مسائل مربوط به خانه، هرس كردن درختان، شكاركردن قاچاقي و...از اين كار متنفر است.
از اين كه احساس كند ديگران اهميتي به حرفهايش نميدهند، متنفر است، و اين دقيقا همان كاري است كه دو كارگر آنجا انجام ميدهند. با بيميلي جمعه صبحها شروع به كار ميكنند چون ميدانند رئيس همان شب ميرسد و بايد طوري نشان دهند كه تكاني به خود دادهاند.
بايد بيرونشان كند، ولي فعلا وقت رسيدن به چنين كاري را ندارد. خسته است. حالش از شركايش بههم ميخورد. تقريبا ديگر با زنش همبستر نميشود. سپر جلوي اتومبيل پر از پشه شده و برفپاككن راست بد كار ميكند. اسم زن ماتيلداست. زيباست اما بهخوبي از چهرهاش پيداست هرگونه ميل به زندگي از وجودش رخت بربسته.
هميشه ميدانست شوهرش به او خيانت ميكند و حالا ميداند اگر ديگر اين كار را نميكند، نميخواهد پول خرج كند، مساله، مسالهي پول است.
گويي منتظر مرگ است و طي اين رفت و آمدهاي تمام نشدنيي پايان هفته هميشه غمگين است.
در اين فكر است كه همسرش او را هيچگاه دوستش نداشته، كه فرزندي ندارد، به پسر كوچكِ نگهبان فكر ميكند كه اسمش كوين است و ژانويه تازه سهسالش ميشود...كوين، چه اسم بدي. او اگر پسري داشت اسمش را پيير ميگذاشت؛ نام پدر خودش. يادش ميآيد وقتي حرف پذيرفتن فرزندي را پيش كشيد چه بلوايي به پا شد...البته به كت و دامن سبز زيبايي كه روز پيش پشت ويترين ديده نيز فكر ميكند.
راديو گوش ميدهند. روي موج خوبي است. موسيقي كلاسيك پخش ميكند كه آدمي احساس ميكند ميل دارد به آن احترام بگذارد و موسيقي سراسر جهان كه به آدمي احساس روشنفكر بودن ميدهد و نيز اخبارهاي خيلي كوتاه كه آدمي را از خودش بيرون ميكشد و ياد بدبختيهايش مياندازد.
از عوارضي رد شدند. يك كلمه با هم حرف نزدهاند و هنوز راه درازي در پيش دارند.
از مجموعه داستانِ دوست داشتم كسي جايي منتظرم باشد/ برگردان: الهام دارچينيان/ نشر قطره
حروفچين: فرشته نوبخت
۱ نظر:
آنا گاوالدا خوب و زيبا مي نويسد
ارسال یک نظر